تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به خدايى كه جانم در اختيار اوست، وارد بهشت نمى شويد مگر مؤمن شويد و مؤمن نمى شو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827563726




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دختر سنگین وزن، مادر پیرش را کشت


واضح آرشیو وب فارسی:لحظه نیوز: مریم، دختر ٣٥ساله «سنگین وزنی» است که با پیکان قدیمی سفیدرنگش در شهر مسافرکشی می کرد. او به تازگی با پسری جوان آشنا شده بود و می خواست به هر قیمت شده خانه پدری اش را بفروشد و همراه او به خارج از کشور برود.روزنامه اعتماد: مریم، دختر ٣٥ساله «سنگین وزنی» است که با پیکان قدیمی سفیدرنگش در شهر مسافرکشی می کرد. او به تازگی با پسری جوان آشنا شده بود و می خواست به هر قیمت شده خانه پدری اش را بفروشد و همراه او به خارج از کشور برود. اما آن شب درگیری او و مادرش داستان را جور دیگری تمام کرد. پیرزن را در طبقه دوم یک آپارتمان ١٠ طبقه در یکی از خیابان های سجودی پیدا کرده اند. چشم های ترسیده و رفت و آمد های بی حرف و بی صدای ساکنان کوچه، ناگفته حقیقت ترسناکی را که روز گذشته در خانه همسایه اتفاق افتاده تعریف می کند. صدای فریادهای دختری که می خواست فرار کند پیرزنی که از آپارتمان بیرون می آید دست های لرزان و ترسیده اش را از کیف دستی اش بیرون می آورد تا کلید خانه را جابه جا کند. از چشم در چشم شدن هم واهمه دارد. در ذهنش مدام تصاویر شب و روز حادثه را مرور می کند و با خودش راه هایی را که می توانسته دوستش را از مرگ نجات دهد هزار بار مرور می کند. ساکن طبقه بالای آپارتمان دوشنبه شب صدای داد و فریادهای درگیر شدن پیرزن را با مریم (دختر مقتول) شنیده و با دست های لرزیده چشم هایش را روی هم گذاشته و زیر لب صلوات فرستاده تا دوباره سروصداها تمام شود و لرزش دست هایش آرام بگیرد. حالا او نمی تواند باور کند همین زنی که تا دیروز به خانه اش می رفته و در فنجان های خانه اش چای می خورده و از زمین و زمان می گفته کشته شده باشد. خانه های کوچک و آپارتمان های پوست پیازی مجالی برای بی خبری نمی گذارد. تمام اهالی محل مریم، دختر ٣5 ساله سنگین وزن پیرزن کشته شده را می شناسند. صدای فریادها و درگیری او با مادرش را حتی همسایه های انتهای کوچه هم بارها شنیده اند. می دانند که مریم وزن زیاد و چهره خشنش را دوست ندارد. شب ها که می خواهد سرش را روی بالش بگذارد آنقدر قرص مصرف می کند تا همه چیز را فراموش کند و خواب به چشمش بیاید. یکی از همسایه های ساکن کوچه می گوید: «مریم یک پیکان سفید رنگ داشت که چند سال با آن مسافرکشی می کرد. صدای مردانه و هیکل درشتش که همیشه با غیظ و غضب آدم ها را نگاه می کرد اجازه نمی داد با کسی ارتباط دوستانه داشته باشد. دل همسایه ها برای مادرش که مجبور بود او را تحمل کند می سوخت. همسایه ها بارها شنیده بودند که جیغ و داد کرده و برای پول مادرش را تهدید به قتل کرده است. به ظاهر زندگی شان نمی خورد که مال و اموال زیادی داشته باشند. مریم با اینکه ناراحتی اعصاب داشت صبح تا شب روی پیکانی که مادرش سال ها پیش برایش خریده بود کار می کرد.» همه محل صدای فریادهای مریم را شنیده بودند محسن پسر ١٩ ساله ای است که همه چیز را می داند. از خانه که بیرون می آید مدام اطراف را می پاید تا کسی او را نبیند و برای مادرش خبر نبرد که به خبرنگارها چه گفته و چه شنیده: «همه مردها و پسرهای محل از مریم حساب می برند. چه برسد به زن ها. کسی جرات ندارد پشت سرش حرف بزند. طبیعی است که کسی نمی خواهد برای خودش دردسر درست کند.» اینها را می گوید و دوباره در خانه را نگاه می کند. مردمک لرزان چشم ها و دست های کبود و خیس شده اش از عرق روایت ترسی است که از آن روز دارد شاید هم دلهره رسیدن مادرش را دارد: «مریم تازگی ها با پسری دوست شده بود که از خودش کوچک تر بود. اسمش میثم بود. خیلی دوستش داشت. با هم می رفتند و می آمدند و معاشرت می کردند. مادر مریم، میثم را دوست نداشت. پیرزن ٧٠ساله نمی توانست ببیند دخترش پسر غریبه را توی محلی که سال ها برای خودش آبرو داشت ببرد و بیاورد. یک روز مریم آمد و گفت: من می خوام برم خارج. مادرش را تهدید کرد که خانه را بفروشد و طلاهایش را بدهد تا او و میثم با پولش بروند خارج. برای پاسپورتش هم اقدام کرده بود. پاسپورتش همین دیروز آمد در خانه. یک روز بعد از اینکه مادرش را کشت. آن شب صدای مریم در راهرو می آمد. مثل همیشه داشت مادرش را تهدید می کرد که اگر خانه را نفروشد چنین و چنان می کند. آن شب میثم هم آنجا بود. صدای دعوا بالا گرفت و ناگهان همه چیز ساکت شد. مریم و میثم در خانه را بستند و رفتند. این اتفاق از نظر همسایه ها چیز عجیبی نبود. اما از آنجایی که یکی از پیرزن های ساختمان دوست و همدم مادر مریم بود وقتی دیده بود تا ظهر هیچ صدایی از خانه شان نمی آید رفته بود در خانه را زده بود تا ببیند پیرزن خواب است یا بیدار. اینکه آن روز صدای داد و بیداد مریم و روشن کردن ماشینش از پارکینگ نیامده بود، عجیب بود. رفته بود در خانه شان را زده بود و وقتی کسی جواب نداده بود پلیس را خبر کردند. یک ساعت بعد از آگاهی آمدند و در را شکستند، دیدند زن با صورت سیاه و کبود وسط خانه افتاده. چند تا رد چاقوی کم عمق هم روی گردنش انداخته بودند. پول ها و طلاهای پیرزن هم هیچ کدام سر جایش نبود.» محسن میان حرف هایش وقتی از مریم می گوید صورتش مچاله می شود. انگار که حی و حاضر روبه رویش ایستاده و قصد جانش را دارد. حرف های مان که به اینجا می رسد مادر محسن در کوچه را باز می کند و شروع می کند به فریاد زدن « فردا میان می برن می کشنت...» خودش را لعنت می کند و به صورتش خنج می اندازد. محسن جواب مادرش را با صدای بلند می دهد و دست های عرق کرده اش را به لباس هایش می کشد. همراه مادرش به داخل خانه می رود و همین که می خواهد در را ببندد ما را تماشا می کند و می گوید: «اگه مریم اینارو بخونه میاد منو می کشه.» در را می بندد و پله ها را دوتا یکی بالا می رود. دوباره صدای فریادهای مادر می آید. دختر پیرزن را مجبور کرد خانه اش را بفروشد در بنگاه معاملات ملکی سر خیابان آیت الله سجودی همه از پیرزنی ٧٠ ساله صحبت می کنند که روز گذشته ماشین آگاهی آمد و جسدش را با خودش برد؛ «خدابیامرز وضعش بد نبود. خونه مال خودش بود، این آخریا دخترش مجبورش کرده بود خونه رو بفروشه تا با پولش بره خارج. پیرزن زیر بار نمی رفت اما دختره عاصی اش کرده بود، دو ماه پیش اومد، گفت می خواد خونه رو بفروشه. ما هم براش مشتری می بردیم. دخترش ناراحتی اعصاب داشت.» مردها شروع می کنند به بحث و جدل کردن و داستان را برای چندمین بار تعریف کردن. صاحب سوپرمارکت سرخیابان از مریم همان روایت بقیه را دارد. می گوید: وقتی ماشینش را پارک می کرد کسی جرات نداشت کنارش پارک کند. فریاد می زد و همه را به جان هم می انداخت.


پنجشنبه ، ۳دی۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: لحظه نیوز]
[مشاهده در: www.lahzenews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن