واضح آرشیو وب فارسی:شفا آنلاین: شفا آنلاین>اجتماعی>یارخیابان که باشی فرقی نمی کند آسمانش چه رنگی باشد، «خاکستری»، «آبی» یا... اصلاً بی خیال رنگ و رخسارش می شوی، گوش ات هم به صدای هشدارها و درماندگی ها بدهکار نیست.به گزارش شفا آنلاین ،برای همین نه مثل خیلی های دیگر که درست شبیه کسی چون خودت، چشمانت را به روی پرده های سیاه می بندی و بساط هر روزه ات را می بری جایی که همیشه دلت از آنجا گرم می شده، جایی شبیه خیابان های همین شهری که حالا دخل و خرجت به هوای زمینش، آسمانش را هم دور می زند... برای تویی که شبها و روزهایت اصلاً هوای ابری و بارانی اش یکی است، چه فرقی می کند که آلارم هشدارها «خط اضطرار» را به کف زمین بزند، اصلاً شماره ها که بالا رفت و«هشدارها» به «اضطرار» رسید، دلت لک می زند برای شنیدن همان خبری که این روزها، همسن و سالانت را بی خیال درس و کتاب و مدرسه کرده است.. .«تعطیلی» همان بهانه خوش این روزهای تو و آدم هایی است که ساعتهای بیکاری، برایشان رنگ طلا دارد، تیتر درشت روزنامه ها و زیر نویس تلخ تلویزیون یا حتی صدای گوینده ای که اعلام می کند: «فردا و پس فردا همه مدارس شهر تهران تعطیل است»، تو را بیشتر از همه یاد کودکانی می اندازد که حواسشان را گرم بازی های خانگی کرده اند تا مبادا ذره ای آلودگی ، نفس های کوچکشان را تنگ کند، یاد همان خیابان ها و پل ها و کوچه پس کوچه های تنگ و تاریکی می اندازد که مشتری های منصف تر، نگاهشان را از ناخوشی های تو بر نمی دارند، جایی شبیه پل «سید خندان»، کنار دکه روزنامه فروشی بالای پل که این روزهای کودکی تو را با جورابهای «مشکی» و «خاکستری» و گاهی هم «سفید» رقم زده است. این داستان «عماد»، «ایمان»، «محمد»، «میترا» و «منیرهایی» است که وقتهای «تعطیلی»، برایشان وقت های «غیر تعطیل» خوانده می شود، برایشان هم فرقی نمی کند، هوا «آلوده» باشد، «برف» آمده باشد یا حتی «اجلاس» و «نشست» و «مانور» و هرچه که می خواهد باشد، بساطشان با «تعطیلی» غریبه است... «وقتی تلویزیون گفت مدارس تعطیل شده، ما خوشحال شدیم، ولی تعطیلی و غیر تعطیلی برای ما فرقی نمی کند، چون مجبوریم بعد از مدرسه حدود ساعتهای 12، ناهار نخورده خودمان را به اینجا برسانیم، مدرسه ما خیابان مولوی است، ما بعد ازتعطیل شدن مدرسه، با مترو به سمت پل سید خندان می آییم و جوراب می فروشیم.» اینها حرفهای عماد 11 ساله است، خودش هم می داند هوا آلوده بوده و آمدنش به خیابانها منع شده، اما از اینکه بگویی چرا در خانه نمانده ای، خنده اش می گیرد، شاید هم دلش گرفته و لبهایش جور سنگینی ناخوشی هایش را می کشد... «پدر و مادرم مریض هستند، در خانه فقط من و ایمان می توانیم خرجی بدهیم، ماهی 300 هزار تومان اجاره می دهیم و هزینه های دیگر هم با ماست، خوب کار کنیم، روزانه 20 هزار تومان درآمد داریم که آخر ماه هم چیزی برای خودمان نمی ماند.» پس وقتهایی که مدارس تعطیل شده و راهتان به کنار خیابانها و پلهای شلوغ رسید، اگرچشمتان به کودکان کار افتاد، هرگز به تعطیلی مدارس شک نکنید، اینها تصاویرضعیف «انسان های کوچکی» است که «زور آلودگی» هم به تقدیرشان نمی رسد...ایران برای تویی که شبها و روزهایت اصلاً هوای ابری و بارانی اش یکی است، چه فرقی می کند که آلارم هشدارها «خط اضطرار» را به کف زمین بزند، اصلاً شماره ها که بالا رفت و«هشدارها» به «اضطرار» رسید، دلت لک می زند برای شنیدن همان خبری که این روزها، همسن و سالانت را بی خیال درس و کتاب و مدرسه کرده است.. .«تعطیلی» همان بهانه خوش این روزهای تو و آدم هایی است که ساعتهای بیکاری، برایشان رنگ طلا دارد، تیتر درشت روزنامه ها و زیر نویس تلخ تلویزیون یا حتی صدای گوینده ای که اعلام می کند: «فردا و پس فردا همه مدارس شهر تهران تعطیل است»، تو را بیشتر از همه یاد کودکانی می اندازد که حواسشان را گرم بازی های خانگی کرده اند تا مبادا ذره ای آلودگی ، نفس های کوچکشان را تنگ کند، یاد همان خیابان ها و پل ها و کوچه پس کوچه های تنگ و تاریکی می اندازد که مشتری های منصف تر، نگاهشان را از ناخوشی های تو بر نمی دارند، جایی شبیه پل «سید خندان»، کنار دکه روزنامه فروشی بالای پل که این روزهای کودکی تو را با جورابهای «مشکی» و «خاکستری» و گاهی هم «سفید» رقم زده است. این داستان «عماد»، «ایمان»، «محمد»، «میترا» و «منیرهایی» است که وقتهای «تعطیلی»، برایشان وقت های «غیر تعطیل» خوانده می شود، برایشان هم فرقی نمی کند، هوا «آلوده» باشد، «برف» آمده باشد یا حتی «اجلاس» و «نشست» و «مانور» و هرچه که می خواهد باشد، بساطشان با «تعطیلی» غریبه است... «وقتی تلویزیون گفت مدارس تعطیل شده، ما خوشحال شدیم، ولی تعطیلی و غیر تعطیلی برای ما فرقی نمی کند، چون مجبوریم بعد از مدرسه حدود ساعتهای 12، ناهار نخورده خودمان را به اینجا برسانیم، مدرسه ما خیابان مولوی است، ما بعد ازتعطیل شدن مدرسه، با مترو به سمت پل سید خندان می آییم و جوراب می فروشیم.» اینها حرفهای عماد 11 ساله است، خودش هم می داند هوا آلوده بوده و آمدنش به خیابانها منع شده، اما از اینکه بگویی چرا در خانه نمانده ای، خنده اش می گیرد، شاید هم دلش گرفته و لبهایش جور سنگینی ناخوشی هایش را می کشد... «پدر و مادرم مریض هستند، در خانه فقط من و ایمان می توانیم خرجی بدهیم، ماهی 300 هزار تومان اجاره می دهیم و هزینه های دیگر هم با ماست، خوب کار کنیم، روزانه 20 هزار تومان درآمد داریم که آخر ماه هم چیزی برای خودمان نمی ماند.» پس وقتهایی که مدارس تعطیل شده و راهتان به کنار خیابانها و پلهای شلوغ رسید، اگرچشمتان به کودکان کار افتاد، هرگز به تعطیلی مدارس شک نکنید، اینها تصاویرضعیف «انسان های کوچکی» است که «زور آلودگی» هم به تقدیرشان نمی رسد...ایران
چهارشنبه ، ۲دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شفا آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]