واضح آرشیو وب فارسی:شهرآرا: هرچه آدم سنش بالاتر می رود، کم کم از سر تکرار، مرگ برایش طبیعی تر می شود. اصلا آدم از همان روزی که به دنیا می آید لحظه به لحظه به این اتفاق محتوم نزدیک تر می شود. یک سر زندگی مرگ است اما مرگ شاعر شاید سخت تر از مرگ دیگران باشد. مرگ آدم هایی که با کلمه درگیرند و تمام دغدغه روزهایشان در ایام اتفاق های سه هزاروچندمیلیاردی، رعایت وزن و ریتم و زیبایی شناسی است. بگذریم.حالا علی حاتمی، فرزند قربانعلی، متولد١٣۴٧ با مساعدت و اقدامات لازم و مبذول مسئولان فرهنگی و سازمان فردوس ها، در قطعه هنرمندان بهشت رضا آرام گرفته است. سیدحسن مبارز، روحانی و شاعر جوان، یادداشتی درباره این شاعر نوشته است که با هم می خوانیم: روز یکشنبه بیست ودوم آذرماه٩۴ علی حاتمی درگذشت. از شما چه پنهان، تا این خبر را شنیدم، خیلی از موقعیت ها و زمان ها و مکان ها و افراد برایم معنایی تازه یافت. لابد برای شما هم پیش آمده باشد. این جور مواقع، فکر می کنید به آخرین دیدارها و آخرین گفتگوها و خاطرات خوب و بد. در آن لحظات به روز جمعه ای فکر کردم که مرا به حرم رساند با آن پرایدش که آن روز هم حکایتی دارد که باید جداگانه به آن بپردازم. در آن لحظات فکر می کردم به شب قبل از وفاتش که زنگ زد و مطلع غزلی را که بنا بود تکمیلش کند را خواند و نظرم را خواست و من هم گفتم قافیه «مدارها» بهتر است در بیت های بعد باشد. مثل همیشه گفت: به نظرت غزل خوبی می شه؟ و من هم مثل همیشه گفتم: روش کار کن. کار خوبی می شه. نمی دانم آن غزل را تمام کرد یا نه. شاید توی کاغذپاره هایی باشد که توی جیب هایش بود یا داخل سررسیدی باشد که معمولا همراهش بود. در آن لحظات که خبر را شنیدم و هنوز نرفته بودم به جلسه ستاد شعر اشراق، به خیلی زمان ها و مکان ها رفتم. علی حاتمی مجموعه شعرش را داد به حوزه هنری مشهد تا چاپ شود و حوزه هنری مشهد شعرهایش را فرستاد تهران و تهران هم چاپ نکرد و مجموعه شعر شاعر خوب آیینی سرای خراسانی همچنان ماند و چاپ نشد تا شاعرش دار فانی را وداع گفت. کاش مجموعه شعر آیینی اش که آماده چاپ هم شده بود چاپ می شد. به من می گفت: به آقای قزوه زنگ بزن تا مجموعه شعرم را حوزه هنری تهران چاپ کند و من هم زنگ زدم، اما می دانستم این حوزه پرمشغله هنری تا بخواهد کتابی را تایید و چاپ کند، عمرها به سر می رسد و همین طور هم شد. البته با این توضیح که کتاب تایید نشد، بلکه تشخیص داده شد که قابل چاپ نیست. حالا نمی دانم چه کسی اثر را بررسی کرده بود و این شاعر خراسانی روزهای آخر عمرش از خانم راضیه رجایی خواسته بود تا فکری برای چاپ کتابش کند که ایشان گفته بودند: شهرستان ادب هست، اما سخت می گیرند. علی حاتمی سال٩٣ و امسال توفیق زیارت کربلا را داشت و علی رغم همه مشقت ها و سختی ها خوش برخورد و مهربان بود. هرکس در مشهد و خراسان می خواهد از علی حاتمی بیش از این بداند، می تواند از سید ابوالفضل مبارز، ابوالفضل عصمت پرست، سیدحامد حسینی راوش، سیدمسلم موسوی جویای روحیات و خاطرات او شود که او را این چندسال اخیر بیشتر با این افراد دیدم. وقتی خبر درگذشتش را در فضای مجازی به محمدکاظم کاظمی دادم، بعد از اظهار تاسف، این گونه نوشت: انسان نازنینی بود. خدا رحمتش کند. شعری از مرحوم حاتمی را با هم می خوانیم: با این اشاره ها که به ما کم نمی رسد/ دست غزل به شانه ماتم نمی رسد/ لطفت نباشد از شب اول در این عزا/ این پیرمرد با کمر خم نمی رسد/ لطفت نباشد عقل همین طفل خردسال/ اصلا به اشک و روضه و پرچم نمی رسد/ در جزر و مد آب هم انگار واضح است/ ماهی به پای محرم نمی رسد.
چهارشنبه ، ۲۵آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهرآرا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]