واضح آرشیو وب فارسی:داغ نیوز: زن ۳۱ساله در حالی که گریه کنان عنوان می کرد اشتباه کردم، فریب خوردم و به راحتی در چنگ مردی روانی و خودخواه گرفتار شدم که جز کتک زدن من چیز دیگری نمی داند، به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: ۱۷سال بیشتر نداشتم که به اصرار مادرم با مردی ازدواج کردم که ۱۵سال از من بزرگ تر بود. هوتن موقعیت اجتماعی خیلی خوبی داشت و مردی آرام و سر به زیر بود، اگرچه همواره سعی می کرد همه نوع امکانات رفاهی را برایم فراهم کند و رفتار محبت آمیزی نسبت به من داشت، ولی به خاطر اختلاف سنی زیاد هیچ گاه نمی توانست احساسات و عواطف مرا درک کند و به همین خاطر در بسیاری از مسائل خصوصی و خانوادگی با یکدیگر اختلاف داشتیم. من در آن سن و سال دوست داشتم لباس های مد روز بپوشم و آن طور که خودم دوست دارم آرایش کنم ولی هوتن کاملا مخالف این کارها بود و هیچ گاه نمی خواست مرا درک کند. به همین خاطر اصلا با هم تفاهم نداشتیم و من هیچ وقت عاشق او نشدم. ۱۳سال زندگی ما به همین ترتیب سپری شد تا این که روزی برای خرید وارد فروشگاهی شدم که فروشنده آن، جوانی حدود ۲۵ ساله بود. آن روز آن جوان به اندازه ای از زیبایی و رفتارم تعریف و تمجید کرد که متوجه گذر زمان نشدم. ۲ساعت بعد در حالی از «متین» خداحافظی کردم که ذهنم مدام درگیر تعریف های او بود، به طوری که حتی دخترم متوجه پریشانی روحی من شد. این گونه بود که اسیر هوسرانی خودم شدم و با متین ارتباط برقرار کردم. او هر روز مرا ستایش می کرد و من روابطم را با او نزدیک تر می کردم. این در حالی بود که هوتن به خاطر اعتمادی که به من داشت، هیچ گاه به رفت و آمدها و تلفن های من مشکوک نمی شد. تا این که متین از من خواست با او ازدواج کنم. او تک پسر خانواده اش بود و عنوان می کرد هیچ کس جرأت مخالفت با او برای ازدواج با مرا ندارد. چند روز بعد خیلی راحت به همسرم گفتم من طلاق می خواهم. او که از تعجب چشمانش گرد شده بود، ابتدا فکر کرد شوخی می کنم، اما وقتی فهمید موضوع جدی است، سوال کرد چرا طلاق می خواهی؟ من که نمی توانستم موضوع ارتباطم با متین را آشکار کنم، بهانه های واهی را مطرح کردم که خودم هم خنده ام گرفته بود. بالاخره به او گفتم مهریه، جهیزیه و حتی دخترم را به تو می بخشم و تنها طلاق می خواهم. هوتن که دیگر چاره ای نداشت، رضایت داد و من به امید یک زندگی رویایی به عقد رسمی متین درآمدم، اما همان روزهای اول به پوچ بودن همه حرف ها و وعده های متین پی بردم و فهمیدم او یک بیمار روانی و خودخواه است. دیگر از آن تعریف و تمجیدها خبری نبود وهیچ اعتمادی به من نداشت. او مدام مرا در خانه حبس می کند و کتکم می زند. دیشب وقتی عنوان کردم دلم برای دخترم تنگ شده است، آن قدر کتکم زد که بیهوش شدم. حالا فهمیدم که چه اشتباه بزرگی کرده ام و با دست خودم زندگی شیرینم را نابود کردم. حالا دیگر… منبع:جام نیوز
شنبه ، ۲۱آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: داغ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]