تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):من مأمورم كه صدقه (و زكات) را از ثروتمندانتان بگيرم و به فقرايتان بدهم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821043924




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مرد شش میلیون دلاری


واضح آرشیو وب فارسی:اعتماد: داشتم در سایت های خبری پرسه می زدم که دیدم لی میجرز به رحمت خدا رفته. جوان ها بعید است این خدا بیامرز را بشناسند. اما هم سن و سالان من او و رییسش ریچارد اندرسون را نباید از خاطر برده باشند. کودکی ما را قهرمان های امریکایی ساختند. لی میجرز بازیگر نقش استیو آستین بود؛ همان مرد شش میلیون دلاری. همو که قبلش خلبان بود و در یک سانحه آش و لاش شده بود و دکترها از نو با دست و پا و چشم مصنوعی سرهمش کرده بودند. هر چقدر فرانکشتاین مری شرلی تجربه ناموفقی شده بود و دردسر به پا کرده بود مرد شش میلیون دلاری خوب و موفق از کار درآمده بود و قهرمانی تمام عیار شده بود. در بچگی فکر نمی کردم بالاتر از شش میلیون دلار وجود داشته باشد و از این گران تر نمی شود آدمی را سرهم بندی کرد. اما شش میلیون دلار امروز تبدیل به علف خرس شده و زیر دست و پا ریخته. دور و برم را که نگاه می کنم مرد شش میلیون دلاری که سهل است چندین و چند مرد و نامرد شش میلیارد دلاری و بیشتر سراغ دارم. دلار هفت تومن 40 سال پیش، شش میلیونش خیلی می شد. سر به فلک می زد. اما با دلار سه هزار و 600 تومنی رقم با ارزش نیست. ضرب که کنیم می شود کمی کمتر از 22 میلیارد. حتی رقم های دزدی مان هم چندین برابر بیش از اینهاست... بگذریم. استیو آستین اما کارهای مهمی می کرد. لااقل در چشم ما کارهای مهمی می کرد. چشمش که حالت تله فوق العاده داشت از فاصله های دور، دودودو، زوم می کرد و حتی پلاک ماشین ها را می خواند. پاهایش حالت روبوتیک داشت و می توانست عین قرقی بدود. زورش هم زیاد بود. بازوهای مکانیکی فوق العاده قوی داشت که ده تای سوپرمن زور داشت. فیلم که تمام می شد اهل خانه عزا می گرفتند برای اینکه من در قالب قهرمان دوست داشتنی ام فرو می رفتم و بالش ها و متکاها را بدل از انسان های شرور ضربه فنی می کردم. دوشنبه شب ها مرد شش میلیون دلاری بود و یکشنبه ها تارزان. جانی ویسمولر. بعد از تماشای او هم همان کارها را می کردم به علاوه آئاآئاآ... سر و صدای استیو آستین کمتر بود ضمن اینکه بیشتر کارهایش را اسلوموشن انجام می داد و از این نظر اهل خانه کمتر اذیت می شدند. لاکردار یک زن هم داشت به اسم فارافاست. او هم زن شش میلیون دلاری بود و... گفتنی نیست. فقط همین قدر بگویم که... نه؛ همین قدرش را هم نمی شود گفت. بگذریم و برگردیم به سراغ ابرمردها. ابرمردها خطرشان کمتر است از ابرزن ها. لابه لای ابرمردی های تارزان و سیکس میلیون دلارزمن، سوپرمن و بت من و آکوامن و پلاستیک من و همسران شان هم بودند هر چند به صورت کارتونی. ما تلویزیون نمی دیدیم بلکه تلویزیون را می نوشیدیم. سلام تا سلام می نشستیم پای تلویزیون و تحت اوامر و نواهی خانم برومند و عاطفی و چند نفر تا نیمه فرو می رفتیم در تلویزیون. خبر مرگ لی میجرز مرا به چهل سال پیش برد که شب ها عزا می گرفتم که مشق هایم را ننوشته ام. پدرم ملامت بار نگاهم می کرد که «حق داری بچه جان، اگر مشق بنویسی و درس بخوانی پس کی بنشیند پای تلویزیون و این مزخرفات را تماشا کند؟» اما مزخرف نبودند. خودش هم شب ها جفت ما می نشست و کوجک و بارتا و آیرون ساید و الری کویین می دید. متلک هم می انداخت به ما که الکی دفتر و کتاب جلوی مان باز می کردیم و مسحور سریال ها می شدیم. اول 57 من 11 سالم بود. هنوز فکر می کردم مرد شش میلیون دلاری واقعی است. فکر می کردم برای مبارزه با اشرار وجود همین قهرمانان رویایی کافی است. رویابافی می کردم و خودم را در زمره همین ابرمردها می نشاندم... اما یکباره اتفاقاتی افتاد و صداهایی به گوش مان رسید که همه این ابرمردها را از چشم مان انداخت. یخ جلوی آفتاب تابستان چطور آب می شود و بخار می شود و هوا می رود؟ جلوی گرمای «یا مرگ یا خمینی» هم همه این قهرمانان خیالی آب شدند و به هوا رفتند. یکباره نه فقط من که همه هم سن و سالانم حوصله تلویزیون دیدن را از دست دادند. انگار که کسی در نفس مان تصرف کرده باشد و حالی به حالی مان کرده باشد ذوق تماشای تلویزیون هم در دلمان کور شد. اهل خانه هم راحت شدند که دیگر توی اتاق دوازده متری کسی عملیات محیرالعقول نمی کند و رختخواب ها را به سزای اعمال شان نمی رساند. به جاش روی نیاز بردیم به حاج آقای عبد شیرازی که خدا بیامرز قرآن درس مان بدهد. 10، 20 تا بچه قد و نیم قد شب های دوشنبه لی میجرز را رها می کردند و می آمدند نزدیک مسجد صاحب الزمان و قرآن می خواندند. کسی آن حال و هوا را تجربه نکرده باشد و از نزدیک شاهدش نبوده باشد فکر می کند دارم دست به خواب قالی می کشم و برای خودم سابقه انقلابی درست می کنم. خواب قالی کجا بود؟ نه. منظورم این است که تلویزیون و برنامه هایش را زیادی جدی نگیرید. هر کس زیادی از تاثیرات تربیتی تلویزیون می گوید یاد همان اول انقلاب می افتم که تاثیرات تربیتی سریال ها و کارتون ها و رقص و آوازها چیزی نزدیک به صفر بود. از صفر هم پایین تر بود. بیشتر آنها که شهید شدند و از مملکت شان دفاع کردند همان ها بودند که از پای همین برنامه ها بلند شدند و رفتند دنبال دل شان. تاثیرات تربیتی تلویزیون صفر است برای اینکه همین حالا هم هر چقدر درس اخلاق می دهند انگار که دارند آب در هاون می کوبند. چرخی در خیابان بزنید تا باور کنید تلویزیون کاری از پیش نبرده و نمی برد. هیچ تلویزیونی.


چهارشنبه ، ۱۸آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اعتماد]
[مشاهده در: www.etemadnewspaper.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن