تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خانه اى كه در آن قرآن فراوان خوانده شود، خير آن بسيار گردد و به اهل آن وسعت داده ش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805577890




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت کامل شهیدچمران از 16 آذر 1332


واضح آرشیو وب فارسی:598: هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین درآمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشانید، به طوری که حتی پس از ماه ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می آمد.به گزارش پایگاه 598،  پس از کودتای 28 مرداد 1332 و تصاحب دوباره قدرت توسط محمدرضا شاه٬ احزاب و شخصیت ها در فضای رعب آور پس از کودتا٬ بهتر دیدند سکوت کنند و تا زمانی که شرایط ایده آل نشده است٬ سخن نگویند. در چنین شرایطی که رژیم موانع پیش روی خود را با ارعاب سرکوب کرده بود٬ ضرورت مقابله با حکومت کودتا دو چندان شده بود اما هیچ جریان و شخصی این ریسک را نمی پذیرفت تا اینکه در آذر ماه همان سال٬ دانشکده ای در دانشگاه تهران به پا خواست و سرآغاز جنبش مقابله با رژیم پهلوی شد. از 16 آذر 1332 به بعد بود که برای دومین بار جرقه مبارزه زده شد و دانشجویان چراغ راه عبور از گردنه سالهای ابتدایی کودتا شدند. در دست نوشته های شهید مصطفی چمران یکی از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران٬ حوادث روز 16 آذر 1332 و روزهای پس از آن٬ به صورت مفصل شرح داده شده است. بخش اول این واقعه نگاری که منجر به شهادت 3 تن از دانشجویان دانشکده فنی می شود را در ادامه می خوانید: در آن روز - یعنی 16 آذر 32 - نُه سال می گذرد ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می بینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می لرزاند، آه بلند و ناله جانگذار مجروحین را در میان این سکوت دردناک می شنوم، دانشکده فنی خون آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای العین می بینم. آن روز ساکت ترین روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه ای را نشان می داد، دانشجویان بی اندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچ وجه بهانه ای به دست کودتاچیان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترین دوستان ما، بزرگ نیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟ جواب به این سؤال مستلزم بررسی شرایط آن زمان و حوادث پی در پی آن روزهاست. وقایع آن ایام چون حلقه های زنجیر به هم مرتبط بوده یکی پس از دیگری پیش می آمد. سفارت انگلستان دوباره افتتاح می شد و «دنیس رایت» کاردار سفارت قرار بود که به ایران بیاید. کمپانی های نفتی برای تصرف مجدد نفت ایران نقشه می کشیدند. نیکسون معاون رییس جمهور آمریکا به ایران می آمد تا نتیجه 21 میلیون دلار کودتا را ببیند. ناراحتی و نارضایتی مردم هر روز بیشتر اوج می گرفت- آتش خشم و کینه مردم هر لحظه بیشتر زبانه می کشید- فریاد اعتراض از هر گوشه و کناری به گوش می رسید و دولت کودتا و استعمار خارجی نیز برای انتقام از مردم مبارز ایران بخصوص دانشجویان دانشگاه تهران دندان تیز کرده بودند که فاجعه 16 آذر بروز کرد... سیاست خارجی ایران بردگی و دنباله روی از سیاست انگلیسی ها بود. امپراتوری انگلستان با یک قرن و نیم سیطره وحشت آور خود چنان رعب و وحشتی در دلها ایجاد کرده بود که احدی را جرات مخالفت با آنان نبود. دکتر مصدق نفت را ملی نمود و اولتیماتوم ها و کشتی های جنگی و محاصره نظامی انگلستان کوچکترین وحشتی در دل مردم ایجاد نکرد. محاصره اقتصادی و قطع کمک های خارجی نیز نه تنها توانست مصدق را شکست دهد بلکه مصدق با اقتصاد بدون نفت برای اولین بار توانست بودجه ایران را متعادل کند و این خود یکی از افتخارات بزرگ حکومت اوست. انگلستان و سایر دول استعماری پس از یاس از مبارزه اقتصادی، شاه و هیات حاکمه ایران را بر ضد مصدق برانگیخت ولی تلاش این عوامل شناخته شده استعمار نیز طی قیام 30 تیر و حوادث 9 اسفند و 28 مرداد مفتضحانه شکست خورد. *دادگاه «حکیم فرموده» چند ماه بعد - 17 آبان - اولین روز محاکمه دکتر مصدق بود. محاکمه ای که عده ای عمال چشم و گوش بسته و دل سیاه آن را اداره می کردند و اعضای آن بختیارها و آزموده ها بودند. محاکمه ای که به قول خود مصدق «قاضی و دادستان و مدعی همه شخص شاه بودند» جوش و خروش مردم به شدت درجه رسید و به عنوان اعتراض به دادگاه قلابی بلخ تظاهرات 21 آبان به رهبری نهضت مقاومت ملی در سراسر کشور به وقوع پیوست. ده ها هزار مردم در این تظاهرات شرکت کردند و مخصوصا دانشجویان و بازاریان پیشقدمان آن به شمار می رفتند. دولت کودتا سخت به تلاش افتاد و فشار خود را به منتها درجه رسانید. اعمال خائنانه دولت کودتا هر روز بر بغض و کینه مردم می افزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن می زد. از روز 14 آذر تظاهراتی که در گوشه و کنار به وقوع می پیوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده ای دستگیر شدند. روز 15 آذر مجددا تظاهرات بی سابقه ای در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکده های پزشکی، حقوق و علوم، داندنپزشکی، تظاهرات موضعی بود و جلوی هر دانشکده مستقلا انجام می گرفت و سرانجام با یورش سربازان خاتمه می یافت و عده ای دستگیر شدند. در بازار نیز همزمان با تظاهرات دانشجویان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عده ای به وسیله مامورین نظامی گرفتار شدند. در این تظاهرات مردم و دانشجویان ضمن پشتیبانی از راه مصدق برای دادگاه قلابی سلطنت آباد و افتتاح مجدد لانه جاسوسی انگلستان ابراز نفرت و انزجار می کردند. *دانشگاه سنگر تسخیر ناپذیر ضمنا در تاریخ 24 آبان اعلام شده بود که نیکسون معاون رییس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می آید. نیکسون به ایران می آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) را بیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداری خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تظاهرات بر علیه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر همه جا به چشم می خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی می نمود. ولی این تظاهرات برای دولتمردان خیلی گران تمام می شد زیرا تار و پود وجود آنها بستگی به کمک سرشار آمریکا داشت. این بود که دستگاه برای خفه کردن مردم و جلوگیری از تظاهرات از ارتکاب هیچ جنایتی ابا نداشت. روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می رسد که «باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیکسون صداها خفه گردد و جنبنده ای نجنبد...» دولت بغض و کینه شدیدی به دانشگاه داشت زیرا دانشجویان پرچمدار مبارزات ملی بوده و با فعالیت مداوم و موثر خود هیات حاکمه را به خطر نسبی و سقوط تهدید می کردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن بازاریان را کم و بیش مجبور به سکوت کرد ولی دانشگاه همچنان خاری در چشم دستگاه میخلید و دست از مبارزه برنمی داشت و دستگاه همچون درنده خونخواری به کمین نشسته ٬ دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد؛ انتقامی که عبرت همگان گردد. *یورش به دانشگاه  این بود که به خاطر انتقام از دانشجویان و بهانه تظاهرات بر علیه تجدید رابطه با انگلستان و برای جلوگیری از تظاهرات در مقابل نیکسون جنایت بزرگ هیات حاکمه ایران در صبح روز دوشنبه شانزده آذرماه 1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پیوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه ای را پیش بینی می کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی می کردند که به هیچ وجه بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند. *جانیان جانباز حدود ساعت 10 صبح موقعی که دانشجویان در کلاس ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته «جانباز» به معیت عده زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه برداری تدریس می کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت؛ «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه ای دارید از خود دور کنید.» مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش می کند که از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد و از کلاس خارج شد. در خلال این احوال مهندس خلیلی و دکتر عابدی رییس و معاون دانشکده فنی با تمام قوا می کوشیدند که از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند بلکه آنها را تهدید به مرگ کردند. لذا مهندس خلیلی به رئیس دانشگاه (دکتر سیاسی) رئیس گارد دانشگاه و بالاخره مقامات عالیه متوسل شد آنها نیز به علت اینکه این سربازان از دسته «جانباز» هستند و برای ماموریت به خصوص از طرف «از ما بهتران» آمده اند٬ قادر به هیچ اقدام مثبتی نشدند. وخامت اوضاع به حد اعلا رسیده بود. شلوغی بیرون کلاس و صدای شدید چکمه های سربازان از نزدیک شدن حادثه ای حکایت می کرد تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. یکی از آنها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب کلاس گرفته آماده تیراندازی شد و دیگری به همین نحو مامور قسمت جلوی کلاس گردید. سرباز دیگری پیشخدمت دانشگاه را به داخل کلاس می کشید. سرخی و کبودی صورت و بدن او از ضرب و شکنجه سربازان حکایت می کرد. در این هنگام استاد کلاس آقای مهندس شمسی به منظور جلوگیری از دخول سربازان به کلاس پیش آمده٬ گفت «کلاس مقدس است و من به شما اجازه دخول نمی دهم» در این هنگام سرباز دیگری مسلسل خود را به سینه او نزدیک کرده او را به طرف دیگر کلاس راند- مهندس شمس گفت: «فرمانده شما کیست؟ بدون وجود افسر فرمانده به چه حقی وارد کلاس می شوید؟» سربازی که او را به عقب می راند به گروهبانی که وسط کلاس ایستاده بود اشاره کرده گفت: «او فرمانده ماست» مسلسل خود را بر سینه استاد گذاشته با تهدید به مرگ او را مجبور به سکوت کرد گروهبان فرمانده لوله مسلسل را به سینه پیشخدمت کلاس گذاشته گفت «کی به ما خندید؟زود بگو و گرنه تو را می کشم» او مدعی بود که عدهای از دانشجویان به آنها خندیده اند!!! و به همین علت می خواست انتقام بگیرد. پیشخدمت به خدا و پیغمبر قسم می خورد که روحم خبر ندارد؛ می گفت «من بیرون بودم آخر چطور بفهمم چه کسی به شما خندید؟» ولی بهانه گروهبان به بهانه گرگ خونخواری شبیه بود که از میش مظلومی که در پائین نهر آب می خورد ایراد می گرفت که چرا آب را گل آلود کرده است- سخنان پیشخدمت بیچاره نیز کوچکترین اثری نداشت- گروهبان سنگدل عصبانی شده بود و به شدت فریاد می زد و لوله مسلسل را به قلب او فشار می داد و بالاخره گفت «تا سه می شمارم و اگر کسی را نشان ندهی آتشش می کنم» کلاس ساکت بود فقط صدای چکمه - فریاد گروهبان و ضجه پیشخدمت بلند بود. دانشجویان در بهت و حیرت فرو رفته بودند و این منظره بیشتر به خواب خیال می نمود وحشت همه را فراگرفته بود که قرعه فال به نام چه کسی زده خواهد شد شکی نبود که این بهانه مسخره برای تحریک دانشجویان و آنگاه اقدام به یک حمله سبعانه عمومی پیش بینی شده و مسلم بود که کوچکترین جنبش یا مقاومت از طرف دانشجویان باعث مرگ حتمی اکثریت کلاس می شد. *زنگی مست گروهبان شماره های ۱ و ۲ را اعلام کرد و انگشت خود را به ماشه مسلسل می فشرد که در آخرین لحظه پیشخدمت بیچاره از روی لاعلاجی دست خود را به یک طرف کلاس تکان داد. اشاره مبهم او شامل ۵۰ دانشجو می شد و خدا عالم است که این سربازان لاشعور چگونه می توانستند گناهی به گردن کسی بگزارند! سربازان همچون گرگان گرسنه به شاگردان آن طرف کلاس نزدیک شدند و پس از لحظه ای مکث و جستجو یقه دانشجوئی را از پشت میز سه ردیف دورتر گرفته از روی میزها کشان کشان به وسط کلاس کشیدند و با قنداق مسلسل و لگد از کلاس بیرون انداختند و سربازان خارج که چون گرگان گرسنه دیگری به انتظار ایستاده بودند به جان طعمه افتادند. دانشجویان از مشاهده این عمل وقیح وحشیانه قلبشان جریحه دار شده با عصبانیت و ناراحتی به آرامش اجباری خود ادامه می دادند. گروهبان فرمانده! دو باره به سراغ پیشخدمت رفت و لوله مسلسل را روی سینه او گذاشته گفت «دیگر که بود» و بهمان ترتیب اول سربازان دانشجوی بی گناه دیگری را از وسط دانشجویان گرفته کشان کشان به میان کلاس کشید. پس از کتک مفصل با لگد از کلاس بیرون انداختند. گروهبان سه باره به سراغ پیشخدمت رفت ولی او دیگر چیزی نگفت لذا آنها پس از تکمیل وحشیگری خود در این کلاس برای شکارهای بیشتری بیرون رفتند. لحظه ای پس از خروج سربازان، کلاس از شدت جوش و خروش دانشجویان چون بمب منفجر شد. سینه های پرسوزی که تحت فشار و وحشت خفه شده بود و قلبهای پر گدازی که در اثر حیرت و اضطراب از طپش افتاده بود یکباره چون آتشفشانی شروع به فوران کرد... دانشجوئی از عقب کلاس روی میز پرید و کتاب خود را بر زمین زد- در حالیکه بغض گلویش را گرفته و گریه می کرد می گفت: «این چه دردی است؟ این چه کلاسی است؟ این چه زندگی است؟» و رهسپار خارج شد. دانشجویان با صورتهای برافروخته و عصبانی به هیئت حاکمه ستمگر و عمال سیه دل آن لعنت و نفرین می کردند. همهمه و غوغا به شدت رسیده بود. مهندس شمس سعی می کرد که از خروج دانشجویان از کلاس جلوگیری کند ولی موفق نمی شد و دانشجویان چون جرقه های آتش به بیرون پراکنده شدند. رییس و معاون دانشکده فنی که با تمام کوشش و فداکاری خود قادر به جلوگیری از ورود سربازان نشده و ناظر این همه وحشیگری و هتک حرمت کلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب کردند و گفتند؛ «تا هنگامی که دست نظامیان از دانشگاه کوتاه نشود، دانشکده فنی به اعتصاب خود ادامه خواهد داد» و چون احتمال وقوع حوادث وخیم تری می رفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان دانشکده را تعطیل کردند و به آنها دستور دادند به خانه های خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند. *حمله به دانشکده فنی دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشکده محوطه دانشکده را ترک می کردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند که ناگاه آن سربازان به همراه عده زیادی سرباز عادی به دانشکده فنی حمله کردند. چند کارآگاه بدنام شناخته شده و افسر سیه دل در گوشه و کنار دیده می شدند و شکی نبود که درصدد توطئه و در انتظار نتیجه وحشتناک توطئه هستند. عده ای از سربازان دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. آنگاه دسته ای از سربازان با سرنیزه به همراهی سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشکده وارد شدند و دانشجویان را که در حال خروج و یا در جلوی کتابخانه و کریدور جنوبی دانشکده بودند هدف قرار دادند. دانشجویان مات و مبهوت به این صحنه تاثرآور می نگریستند. سربازان قدم به قدم با سرنیزه های کشیده به سمت دانشجویان نزدیک می شدند. بین ما و آنها چند قدم بیشتر فاصله نبود. سربازان دسته جانباز که در صف اول قرار داشتند چون درندگان خونخواری از اینکه طعمه را به دام انداخته اند سرمست پیروزی بودند چون در چشمانشان موج میزد نفس ها در سینه ها حبس شده بود. فقط صدای چکمه سربازان به گوش می رسید. آنها قدم به قدم نزدیکتر می شدند ولی هنوز کسی تکان نمی خورد. سکوتی موحش همه را فرا گرفته بود. این سکوت پیش از حادثه چقدر دردناک و غم انگیز بود. خدایا باز دیگر چه شده؟ اینها از جان ما چه می خواهند؟ با سرنیزه کشیده در حال حمله هستند. آخر این درندگان خونخوار را چه کسی به جان مردم می اندازد؟ آخر زجر و شکنجه تا چه اندازه؟ ظلم و فساد تا چقدر؟ آخر اینها این بار دیگر چه بهانه ای دارند؟.... اینها افکار مشوشی بود که از مغز هر دانشجویی می گذشت و دل شوریده او را جریحه دار تر می کرد... ولبس آنها دیگر این بار منتظر بهانه ای نیستند. آنها با گرفتن و زدن و در بند کردن دانشجویان قانع نمی شوند. آنها در صدد کشتن هستند. کسی که این سربازان متعصب مسخ شده را فرستاده فرمان قتل دانشجویان را صادر کرده است. مرگ را می بینم که اینقدر نزدیک شده و پنجه به سوی ما دراز کرده. الان یا لحظه ای بعد این گلوله ها سینه ما را سوراخ خواهد کرد. این سرنیزه ها بدن ما را خواهد شکافت. صبر و سکوت دیگر فایده ای ندارد. دانشجویان در حالی که درد و رنج قلبشان را می فشرد و آثار غم و ناراحتی از چهره شان هویدا بود٬ شروع به عقب نشینی کردند. سربازان به سرعت خود افزودند. *دست نظامیان از دانشگاه کوتاه اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم می دید و خود را کشته می دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعارهای کوتاه بیرون ریخت؛ «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می افتادند به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت های جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند. تیراندازی و کشت و کشتار آخرین مرحله ای که دستگاه جنایت پیشه کودتا می توانست مرتکب شود و دانشجویان برای جلوگیری از این حادثه وحشتناک این همه صبر و تحمل کرده بودند و تا این اندازه دندان روی جگر گذاشته و این همه اهانت به کلاس و استاد و شکنجه دوستان خود را مشاهده کرده. گرفتاری این همه دانشجو را دیده باز هم سکوت و آرامش را حفظ نموده بودند که بهانه ای به دست عمال بی شرم دستگاه ندهند ولی هیئت حاکمه در تصمیم به کشت و کشتار آن روز خود آن قدر مصر بود که رفتار دانشجویان نمی توانست کوچکترین تغییری در دستگاه و نقشه پلیدشان به وجود بیاورد. اینجا بود که دانشجویان دیگر سکوت را جایز ندیدند. اکنون که کشته می شوند دیگر چرا حرف خود را نزنند؟ مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پای در آمد. شریعت رضوی که ابتدا هدف سرنیزه قرار گرفته به سختی مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود یکی از جانبازان «دسته جانباز» با رگبار مسلسل سینه او را شکافت و او را شهید کرد. در این میان چند نفر از دانشجویان دانشکده افسری که دانشجوی دانشکده فنی نیز بودند دوستان دانشجوی خود را هدایت کرده دستور دادند به زمین بخوابند و بدین ترتیب عده زیادی از مرگ حتمی نجات یافتند. دسته ای در آبخوری و عده زیادی در کتابخانه پنهان شدند و افرادی متعددی در پشت ستون های سنگی دانشکده خود را از گلوله حفظ کردند. عده ای نیز به کارخانه های دانشکده فنی پناه برده لباس کارگری به تن کرده از معرکه جان به سلامت بردند. رگبار گلوله همچنان برای دقیقه های طولانی و مرگبار ادامه داشت. من به اتفاق عده زیادی از دانشجویان از کریدور جنوبی دانشکده رهسپار در جنوبی شده ولی ناگاه در انتهای کریدور به یک دسته سرباز برخورد کردیم که تفنگ ها را به سوی ما نشانه گیری کرده دستور ایست می دادند. ولی چون در آن لحظات ایستادن میسر نبود، آنها نیز شروع به تیراندازی کردند. بنابراین محصور شده بودیم که از دو طرف ما را هدف گلوله قرار داده بودند و نه راه رفتن بود و نه جای برگشتن. دسته ای بر روی زمین خوابیدند و دسته ای دیگر به اطاق های اطراف کریدور و پشت در کلاس ها و دستشویی پناه بردند. در یک طرف کریدور پله هایی وجود داشت که به زیرزمین می رفت و آزمایشگاه مقاومت مصالح در آنجا بود. عده زیادی از دانشجویان که از دو طرف تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند، به ناچار به این آزمایشگاه پناه بردند.فشار و اضطراب به حدی بود که اغلب دانشجویان از روی پله ها غلطیده و به پایین پرت می شدند و چون درهای آزمایشگاه بسته بود و کسی نمی توانست داخل شود، پس ازلحظه ای انبوهی از دانشجویان در پایین پله ها تشکیل شد و عده ای زیر فشار له شدند. بالاخره فشار دانشجویان شیشه ها را شکست و دانشجویان یکی پس از دیگری از میان شیشه شکسته ها ی در وارد آزمایشگاه شدند. *سه قطره خون من نیز همراه این عده وارد آزمایشگاه شدم. خون مجروحین آنقدر زیاد بود که پایین پله های گلگون شده بود. بین دوستان ما، شیشه پای یکی را شکافت. دیگری پایش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود. گلوله از یک طرف پا وارد شده و از طرف دیگر خارج شده بود. دانشجویان و مستخدمین آزمایشگاه مشغول بستن زخم های دانشجویان مجروح بودند. از حدودسی نفری که به آزمایشگاه مقاومت مصالح پناه بردند با استثناء دو یا سه نفری٬ همه مجروح شده بودند. دانشکده کاملا محاصره شده بود و کسی نمی توانست خارج شود حتی هنگام تیراندازی داخل دانشکده سربازان خارج نیز شروع به تیراندازی کردند و مقداری از سنگها و شیشه های جلوی دانشکده فنی را شکستند پس از ختم گلوله باران دقیقه ای سکوت دانشکده را فراگرفت اضطراب و نگرانی شدیدی بر همه مستولی شده بود سربازان با سرنیزه اطراف دانشکده پاس می دادند و سایه آنها روی پنجره ها و روی پرده ها چون هیولای ظلم و بیدادگری ہه چشم می خورد. ناگهان در میان سکوت آه بلندی به گوش رسید که مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بیشتر دانشجویان اشگ جاری شد ناله های بلند سوزناک به ما فهماند که عده ای مجروح شده اند و در همان جا افتاده اند. غلغله و آشوبی بپا شد دسته ای می خواستند به کمک دوستان مجروح خود بروند یا آنها را نجات دهند یا خود نیز کشته شوند. این دانشجویان آنقدر خشمناک و انقلابی شده بودند که کنترل آنها به کلی از دست رفته بود یکی فریاد می زد من از این زندگی خسته شدم می خواهم کشته شوم؛ می خواهم به دوستان دیگرم بپیوندم بگذارید بیرون بروم. دیگری می گفت صبرتا کی باید بیرون برویم و انتقام کشته شدگان را بگیریم ولی عده ای دیگر با زحمات زیاد مشغول آرام کردن دوستان خود بودند چون خروج از خفاگاه در آن شرایط باعث کشته شدن بی نتیجه آنها می شد.  اولیای دانشکده مستخدمین و چند نفری از دانشکده پزشکی می خواستند مجروحین را به پزشکی برده معالجه کنند. ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع از این کار شدند. بدن مجروحین در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند. اجساد خون آلود شهیدان و آن همه ناله های پرشورشان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقیمانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زده با دستهای بالا به صف کرده٬ روانه زندان کردند. و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند. در این واقعه مستخدمین و کارگران دانشکده فنی بی اندازه بدانشجویان کمک کردند. ما همچنان در خفا گاه خود بیش از دو ساعت ماندیم تا بالاخره با لباس مبدل کارگری از دانشکده خارج شده به کارخانه رفتیم و در آنجا ابزار به دست گرفته مشغول کار شدیم تا سربازان ما را کارگر تصور کنند آنگاه دور از چشم سربازان از پشت خارج شده دوستان مجروح خود را به بیمارستان بردیم. مهندس شمس رئیس دانشکده فنی را نیز بازداشت کرده دکتر عابدی معاون دانشکده را به جنوب تبعید کردند. بدین ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین درآمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشانید، به طوری که حتی پس از ماه ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می آمد.  مامورین انتظامی پس از این عمل جنایتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده برای پوشاندن آثار جرم خود خون ها را پاک کردند ولی ماهها اثر خون در گوشه و کنار دیده می شد و سال ها جای گلوله ها بر در و دیوار دانشکده فنی نمایان بود و تا زمین می گردد و تاریخ وجود دارد، ننگ و رسوایی بر کودتاچیان خواهد بود. در این حمله ناجوانمردانه، سربازان «جانباز» به دانشجویان تیراندازی کردند و سربازان دیگر به هوا شلیک نمودند و به احتمال قوی قاتل شهدا و مسئول جراحات مجروحین همان جلادان «دسته جانباز» بودند. این واقعه دردناک حتی اکثر سربازان را منقلب کرد. به طوری که یکی از آنان که از شکنجه وجدان بیدار شده خود رنج می برد، هنگام هدایت صف دانشجویان اسیر به زندان به دانشجویی گفت: «دستور اکید صادر شده بود که همه ما باید تیراندازی کنیم و به ما گفته شده بود که گلوله ها و تفنگ سربازان بعد از ماموریت بازرسی خواهد شد و اگر کسی تیراندازی نکرده باشد، تحت تعقیب قرار خواهد گرفت. بنابراین من نیز اجبارا تیراندازی کردم ولی خدا شاهد است که تمام گلوله ها را به سقف یا دیوار شلیک کرده ام» جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن در اعتصاب عمیقی فرو رفت. بعدازظهر آن روز دانشجویان با کراوات سیاه از دانشکده حرکت کرده با سکوت غم آلود و ماتم زده رهسپار خیابان های مرکزی شهر شدند و مخصوصا در خیابان های لاله زار و استانبول انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب می کرد و او را متوجه این جنایت عظیم می نمود. بیشتر دانشکده های شهرستان ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زیادی از سازمان های دانشجویی خارج از کشور نیز به عمل وحشیانه و خصمانه دولت کودتا به شدت اعتراض نمودند. در مقابل سیل اعتراض٬ جنایتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که «دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجباراً تیرهائی به هوا شلیک نمودند و تصادفاً سه نفر کشته شد». یکی از مجلات، با آنکه سانسور شدیدی وجود داشت و کسی جرات نمی کرد بر علیه دستگاه کلمه ای بنویسد با مسخره نوشته بود که «اگر تیرها هوائی شلیک شده. پس بنابراین دانشجویان پردرآورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله ها زده اند» به عبارت دیگر گلوله ها به دانشجویان نخورد بلکه دانشجویان به هوا پرواز کرده اند و خود را به گلوله ها زده اند. *قربانیان نیکسون  روز بعد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده هر گونه مساعدت و کمک نمود و به رییس جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد چون نگرانی او که نوشته بود «و گو این که مخاطراتی که متوجه ایران بود، تخفیف یافته است. معذالک ابرهایی که ایران را تهدید می کرد، به کلی متلاشی و پراکنده شده و مملکت امن و امان است!» صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده ای به نیکسون نوشت که فورا توقیف شد. ولی دانشجویان سحرخیزی که خواب و خوراک نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان میسر نبود، زودتر از پلیس روزنامه را خواندند. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی ها اشاره شده بود که «هر گاه دوستی از سفر می آید یا کسی از زیارت باز می گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی یا گوسفندی قربانی می کنیم» آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود که؛ «آقای نیکسون وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.» منبع: پایگاه پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی


یکشنبه ، ۱۵آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: 598]
[مشاهده در: www.598.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن