واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه بهار: محمد هاشم اکبریانی روزنامه نگار است. روزنامه نگاری در حوزه فرهنگ، اما او را بیشتر به رمان و تاریخ شفاهی ادبیات می شناسند. بااین حال او بیش از دو دهه سابقه مطبوعاتی دارد و هنوز ادامه می دهد. با او درباره این روز هایش گفت وگو کردیم. این روز ها مشغول چه کاری هستید؟ این روزها مشغول تنظیم مجموعه مقالاتم هستم. این مقاله ها را به ویژه در نشریه هایی ازجمله «مهرنامه» و «تجربه» نوشته بودم. برخی را نیز در نشریات دیگر نوشته ام. این مقاله ها درباره عرفان در ادبیات عرفانی و اندیشه عرفانی و نسبت این اندیشه ها باادبیات ایدئولوژیک است. دراین رابطه شعرهای حافظ و مولوی به عنوان شعرهای عرفانی مورد نظر من بود. شعرهای احمد شاملو را هم به عنوان شعرهای ایدئولویک در نظر داشتم. من دراین مقاله ها ویژگی های مشترک این نوع نگاه های عرفانی را بیرون کشیدم و با اندیشه در شعرهای خیام و دیگران مقایسه کرده ام. ازجمله با شعرهای فروغ هم مقایسه کردم. این کتاب چه زمانی آماده چاپ خواهد شد؟ تاکنون حدود هشت ماه این بازنویسی طول کشیده است. در ابتدا خودم تصور می کردم که این بازنویسی بسیار زودتر از این ها تمام شود. یعنی از ابتدا می خواستم برای این کار دو ماه وقت بگذارم؛ اما نمی دانستم تا این حد طولانی می شود. چون سوژه ای برای نوشتن رمان داشتم و می خواستم وقتم را روی نوشتن آن بگذارم. اما وقتی کار را آغاز کردم متوجه شدم که این نوشته ها نیاز به بازنویسی دارد و برای این بازنویسی باید پژوهش بیشتری نیز انجام دهم. ازاین رو کار را دوباره از ابتدا شروع کردم و برای این کار مطالعه و دقت بیشتری نیز به خرج دادم. سوژه رمان شما چه بود؟ تاحدی که می شود توضیح دهید. من برای نوشتن رمان از ابتدا با موضوعی تخیلی شروع می کنم. به بیان دیگر از همان ابتدای کار یک طرح منسجم و تمام ندارم. سوژه رمان جدیدم را از یکی از داستان های خودم گرفته ام. در یکی از داستان هایم جمله ای داشتم با این عنوان «کسی که هدف نداشته باشد گم نمی شود». چون هرکسی دنبال هدف خودش است و برای رسیدن به آن ممکن است گم شود. آدم بدون هدف چگونه ممکن است گم شود. فکر کردم که این سوژه خوبی است و می تواند تبدیل به یک رمان شود؛ اما دراین باره هنوز شخصیت های رمان معلوم نیست. سوژه ام این است اما تمام طرح را هنوز نمی دانم چه خواهد شد. تاکنون چند کتاب از شما منتشر شده است؟ سه عنوان کتاب شعر و پنج مجموعه داستان و رمان. آخرین کتابی که از شما چاپ شد چه بود؟ «چهره مبهم» بود. سه سال پیش منتشر شد. از این گذشته رمان «زندگی همین است» را به تازگی نشر چشمه منتشر خواهد کرد. پروژه تاریخ شفاهی ادبیات که شما پی می گرفتید به کجا کشید؟ بسیار خسته شدم و سه چهار سالی است که کنار گذاشته ام. این کار سنگینی است و یک نفر به تنهایی نمی تواند انجام دهد. آخرین کتاب از مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات، گفت وگو با محمدعلی سپانلو است که حدود 10 روز دیگر ازسوی نشر ثالث منتشر خواهد شد. این کتاب در خارج از کشور منتشر شده بود و اکنون در ایران منتشر می شود. از آن مجموعه چیزی مانده است که هنوز چاپ نشده باشد؟ بله؛ برای نمونه چند نفر بودند که در میانه کار درگذشتند. مانند منوچهر آتشی، مهدی سحابی، فرخ تمیمی. از این گذشته کسانی مانند صادق هدایت و سهراب سپهری هم هستند که با اطرافیان آن ها درباره شان گفت وگو شده است. همه این ها را برای چاپ تنظیم و آماده خواهم کرد. جایزه شعر خبرنگاران را بنیاد گذاشتید؛ اما اکنون دیگر در آن نیستید؟ بله. 6 دوره بودم. امروز دیگر نیستم. واگذار کردم به دیگران. آیا دوست دارید به آنانی که هم اکنون این جایزه را مدیریت می کنند یاری کنید یا مشاوره بدهید؟ نه. دیگر نمی توانم. امروز دیگر امکانش برای من نیست. آخرین کتابی که خواندید چه بود؟ به تازگی «تذکره الاولیای» عطار را خواندم. من علاقه بسیار زیادی به ادبیات کلاسیک و فولکلور دارم. روی این حوزه مطالعاتی نیز داشتم. مدتی نیز مطالعاتم روی این حوزه متمرکز شده بود. یک دوره ای نشستم و هزار و یک شب، گلستان سعدی، عجایب المخلوقات و... را مطالعه کردم. اما در میان رمان ها و کتاب های جدید به تازگی «قصه های دوست داشتنی سرزمین من» نوشته دکتروف را خواندم. همین طور «دیوار» را که علیرضا غلامی نوشته مطالعه کرده ام. آیا اهل فیلم دیدن هم هستید؟ این روز ها وقت فیلم دیدن ندارم. تمام وقتم صرف نوشتن می شود و همچنین وقتم را صرف درآوردن یک لقمه نان می کنم. اهل سفر هستید؟ اهل سفر نیستم. اما اهل کوه و دشت و صحرا هستم. آخرین بار به کوهی در دارآباد رفتم. قبل از آن هم به قله بند عیش در حصارک رفته بودم. پیش از آن هم آبشار برگ جهان در نزدیک افجه. چه چیزی شما را می ترساند؟ ترس در من ذاتی است. من نگرانی همیشگی دارم. از زمانی که یادم می آید ترسیده ام. ابتدا ترس از پدر بود. او اصلا اهل زدن وکتک کاری نبود، بلکه فقط نگاه می کرد و همین نگاه کافی بود. او سلطه گری قدرتمند بود که همیشه در وجود من ترس ایجاد می کرد. از این گذشته پدر من مغازه نفت فروشی داشت و مغازه او در خیابانی بود که منتهی می شد به گورستان شهر. هر روز تعدادی مرده را از آنجا برای دفن به گورستان می بردند. در آن روز ها مثل امروز مردم سرد نشده بودند و تعداد بیشتری در تشییع مرده شرکت داشتند. این تشییع در وجود من ترس ایجاد می کرد. بعد هم دوره نوجوانی من با انقلاب و حوادث پس از آن و جنگ بود و ترس از هر چیزی که در آن دوره وجود داشت. ازاین رو فضا هم این ترس را دوچندان می کرد. ازاین رو ترس در من نهادینه شده است. درآمد زندگی شما از کجا تامین می شود؟ من خبرنگار هستم. همسرم نیز کارمند است. چه دغدغه ای دراین روز ها دارید؟ ما آن قدر نگرانی داریم که دغدغه اصلی من این است که از دغدغه های متعددم کم کنم. تیراژ پایین کتاب، بالا رفتن قیمت ها، منطق نادرست جریان تندرو سیاسی، داعش و غیره، این ها همه دغدغه های ما هستند.
شنبه ، ۱۴آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روزنامه بهار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]