واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
ماجرای واقعی بر اساس یک پرونده قضایی؛
داستان زندگی مردی که با چماق جان زنش را گرفت
شهریور امسال با کمک برادرم 15 روز در کمپ ترک اعتیاد بستری شدم، اما 7 روز بعد از آن دوباره استعمال مواد را آغاز کردم. شب گذشته وقتی دوباره ماجرای گردنبند به میان آمد، ناگهان عصبانی شدم و در یک لحظه نقشه کشتن همسرم به ذهنم خطور کرد. این بود که فرزندانم را بیرون بردم و همسرم را با چماق به قتل رساندم حالا هم ...
به گزارش سرویس حوادث جام نیـوز به نقل از خراسان، یکی بود یکی نبود زیر این گنبد کبود، 2برادر به نام های قلی و غلام زندگی می کردند. غلام مغازه داشت و ... این سرآغاز قصه ای بود که هر شب برای دخترم تعریف می کردم تا در آغوشم خوابش ببرد، اما حالا که مادر دختر کوچکم را به خاطر یک لحظه عصبانیت کشته ام، نمی دانم به او چه پاسخی بدهم، این موضوع بیشتر از هر چیزی عذابم می دهد و ... مرد جوان افکارش را به دوران نوجوانی سوق داد و گفت: تا کلاس اول راهنمایی در روستای میامی مشهد درس خواندم، اما هیچ گاه علاقه ای به درس نداشتم و همواره نمراتم پایین بود، به همین دلیل هم ترک تحصیل کردم و در یک اغذیه فروشی مشغول کار شدم. در همین دوران بود که برای اولین بار کشیدن سیگار را تجربه کردم و گاهی به اتفاق دوستانم و به طور پنهانی سیگار می کشیدیم. 19ساله بودم که برای گذراندن خدمت سربازی عازم استان سیستان و بلوچستان شدم. هنوز خدمت سربازی ام تمام نشده بود که با موادمخدر آشنا شدم و گاهی به طور تفننی مواد مصرف می کردم، اما آرام آرام معتاد شدم به طوری که خودم هم نفهمیدم چگونه به دام مواد افیونی افتادم. سال 1377 بود که بنا به درخواست مادرم با دخترعمه ام ازدواج کردم. پدرم 3زن و 13فرزند داشت، ولی از نظر مالی همه ما را تأمین می کرد. تا این که 4سال بعد و در حالی که تعدادی گوسفند داشتم زندگی مشترک با دخترعمه ام را آغاز کردم، اما وقتی خشکسالی شد، گوسفندانم را فروختم و پس از خرید یک دستگاه پراید، بقیه پول را در بانک سرمایه گذاری کردم، در حالی که دارای 2فرزند دختر و پسر شده بودم هر روز از نظر مالی ضعیف تر می شدم. آن روزها با خودروی پراید مسافرکشی می کردم، اما به خاطر اعتیادم دیگر نمی توانستم به درستی کار کنم. این بود که پراید را فروختم و پولش را در بانک گذاشتم. مدتی به همراه چند تن از دوستانم عازم تهران شدیم تا در یک شرکت ساختمان سازی کار کنیم ولی طولی نکشید که آن کار را رها کردیم و دوباره به روستایمان بازگشتیم. در این شرایط بیکار شده بودم و سپرده گذاری های بانک را کم کم بر می داشتم و به همسرم می گفتم این پول ها را ازکارگری به دست آوردهام. تا این که پس اندازهایم تمام شد. سال گذشته همسرم گردنبند طلایش را فروخت تا برای دختر 6ساله ام گوشواره و النگو بخرد. در همین حال از من قول گرفت تا در آینده گردنبندش را برایش بخرم ولی من دیگر پولی نداشتم و حتی پدرم مخارج زندگی مرا تأمین می کرد. این در حالی بود که روزی 5 هزار تومان هم موادمخدر مصرف می کردم. همسرم اصرار داشت از پول های سپرده در بانک برداشت کنم، اما من نمی توانستم به او بگویم همه پول ها را خرج کرده ام. فرزندانم علاقه عجیبی به من داشتند به طوری که تا قصه غلام و قلی را برای دخترم نمی گفتم، خوابش نمی برد. شهریور امسال با کمک برادرم 15 روز در کمپ ترک اعتیاد بستری شدم، اما 7 روز بعد از آن دوباره استعمال مواد را آغاز کردم. شب گذشته وقتی دوباره ماجرای گردنبند به میان آمد، ناگهان عصبانی شدم و در یک لحظه نقشه کشتن همسرم به ذهنم خطور کرد. این بود که فرزندانم را بیرون بردم و همسرم را با چماق به قتل رساندم حالا هم ... 2007
۰۸/۰۹/۱۳۹۴ - ۱۱:۱۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]