تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):حق را بگو اگر چه نابودى تو در آن باشد، زيرا كه نجات تو در آن است... تقواى ال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829720354




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

«20 تركش» يادگاري من از ضيافت جبهه‌هاست


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: «20 تركش» يادگاري من از ضيافت جبهه‌هاست
در ادامه سفرمان به روستاي ازباران فريدونكنار كه با تقديم 43 شهيد، بيشترين آمار شهدا در ميان روستاهاي استان مازندران را داراست، به سراغ جانباز شعبان نادري از رزمندگان دلاور اين روستا رفتيم تا در گفت‌وگو با وي، گذري بر دوران مجاهدتش داشته باشيم. ناردي كه متولد 1349 است، از 12 سالگي عزم رفتن به جبهه كرد و در اين مسير با سختي‌هاي فراواني روبه‌رو شده بود.
نویسنده : زينب محمودي‌عالمي 


در ادامه سفرمان به روستاي ازباران فريدونكنار كه با تقديم 43 شهيد، بيشترين آمار شهدا در ميان روستاهاي استان مازندران را داراست، به سراغ جانباز شعبان نادري از رزمندگان دلاور اين روستا رفتيم تا در گفت‌وگو با وي، گذري بر دوران مجاهدتش داشته باشيم. ناردي كه متولد 1349 است، از 12 سالگي عزم رفتن به جبهه كرد و در اين مسير با سختي‌هاي فراواني روبه‌رو شده بود.
***

گويا جو روستاي شما طوري بوده كه اغلب جوانانش جذب انقلاب و بعدها حضور در دفاع مقدس مي‌شدند.
بله، روستاي ازباران يك جو مذهبي داشت و از همان دوران انقلاب، عموم مردم در راهپيمايي و تظاهرات شركت مي‌كردند. من آن زمان تنها هشت سال داشتم. با آن سن كم، در تظاهرات شركت مي‌كردم و همراه پدر و هم‌محله‌اي‌هايم در روستا تظاهرات مي‌كرديم. همگي جزو كفن‌پوشان بوديم. از روستاي ازباران تا فريدونكنار مي‌رفتيم و تظاهرات مي‌كرديم. يكبار با شليك مستقيم ساواكي‌ها روبه‌رو شديم؛ مردم فرار كردند و دو نفر از هم محلي‌هايمان به نام‌هاي حسن نيك‌زاد و نبي مهدوي زير دست و پا ماندند و يكي از آنها دچار شكستي پا شد. اما مردم كوتاه نمي‌آمدند و باز در تظاهرات شركت مي‌كردند تا اينكه انقلاب شد. بعد از آن هم اهالي روستاي ما همچنان پاي كار بودند و بيشترين اعزام‌ها را به جبهه داشتند.

خود شما چطور تصميم گرفتيد به جبهه برويد؟
جنگ كه شروع شد، محصل بودم و مدرسه مي‌رفتم. دو سال بعد در حالي كه 12 سال بيشتر نداشتم يكي از دوستانم به جبهه رفت. بعد از رفتنش مشتاق شدم من هم بروم. چند بار رفتم سپاه ثبت نام كنم، اما قبولم نكردند؛ يكي از دوستانم به نام قاسم مهدي‌زاده كه شهيد شد ديگر طاقت ماندن نداشتم. عزمم را جزم كردم كه بايد به جبهه بروم؛ رفتم فريدونكنار ثبت‌نام كردم و به آموزشي رفتم. چند بار براي رفتن به آموزشي اقدام كردم اما باز قبولم نكردند.

عاقبت چطور موفق شديد خودتان را به جبهه‌ها برسانيد؟
نهايتاً سال 63 از روستاي ازباران فريدونكنار به جبهه اعزام شدم. با آنكه قد رشيدي داشتم اما سنم اجازه نمي‌داد. شناسنامه خواهرم را چون عكس‌دار نبود، بردم سپاه! امكان داشت اين قضيه باعث  گير افتادنم شود؛ خواهرم يك سال از من بزرگ‌تر بود. كپي شناسنامه‌اش را برداشتم و اسم او را كه سكينه بود با سوزني پاك و تبديل به شعبان كردم. با همين مدرك رفتم جبهه كه خدا خواست گير نيفتادم؛ مدركم را از طريق سپاه فرستادند به بابلسر. در آنجا وقتي صف كشيديم ديدم يكي يكي دارند از صف جدا مي‌كنند. جالب اينجاست كه همه روي انگشتانشان مي‌ايستادند طوري كه قدشان بلندتر ديده شود. مسئول آموزش آنها را قبول كرد. من هم طوري ايستادم كه قدم بلندتر شد و مسئولان ما را قبول كردند؛ خوشبختانه از آنجا رفتيم تا ما را به ساري فرستادند. 45 روز آموزشي سخت داشتيم. يك بار مرخصي 15 روزه رفتم و بعد از آموزشي به جبهه اعزام شديم.

كلاً چند بار اعزام و چطور مجروح شديد؟
بار اول به منطقه هورالعظيم اعزام شدم. سه ماه پدافندي بودم. بعد از يك مرخصي 25 روزه آمديم منزل، بعد هم به جبهه رفتيم، بار دوم براي عمليات والفجر 8 اعزام شديم. طرحي داده بودند به نام ادغام بسيج با ارتش 5 هزار نفري و نيروي سپاهي را به لشكر 77 خراسان داده بودند كه با لشكر نيروي زميني ارتش عمليات ايذايي انجام داديم. در همين عمليات مجروح شدم و مرا براي جراحي به اصفهان منتقل كردند. سه ماه در منزل بودم. فصل جمع‌آوري شالي بود. دوباره رفتم جبهه، اين بار با لشكر 25 كربلا ما را به منطقه فاو فرستادند. چهار ماه آنجا ماندم. در آن منطقه 26 تركش به من اصابت كرد. دقيق‌ترش را بخواهم بگويم اين طور مي‌شود كه در پدافندي شهر فاو بوديم كه خمپاره 60 كنارمان منفجر شد، آنقدر نزديك بود كه 26 تركشش به تنم اصابت كرد. دكترها تنها شش تا از اين تركش‌ها را توانستند دربياورند و باقي‌شان هنوز مانده است. زمان جنگ براي درصد جانبازي نرفتم، سال 67 از كميسيون سپاه بابلسر تماس گرفتند كه براي درصد جانبازيتان بياييد، 10 درصد جانبازي دادند. سه تا عمل هم انجام دادند و برگشتم.

تركش‌هايي كه در تنتان مانده آزارتان نمي‌دهد؟
تركش‌ها در زمستان كه هوا سرد مي‌شود اذيتم مي‌كنند. تركش فلز است و فلز كه سرد و گرم شود اذيت مي‌كند. اين تركش‌ها در ناحيه صورت، پا و دستم هستند. راضي‌ام به اينكه در راه دفاع از اسلام و خط امام خميني به جبهه رفتم و از ضيافت جبهه‌ها هم 20 تركش نصيبم شد. جانباز10درصد هستم و در عمليات‌هاي والفجر 8، عمليات بدر و عمليات كربلاي 10حضور داشتم. حدوداً 16 ماه در جبهه بودم. همانطور كه گفتم هنوز چند تركش در بدنم است كه بعد از گذشت چندين سال از اتمام جنگ، با اينكه همچنان به وجود آنها در تابستان و زمستان خيلي عادت نكرده‌ام اما خدا را شكر كه به هر ترتيب مي‌گذرد. اين را هم بگويم كه در عمليات والفجر8، تيرمستقيم به قفسه سينه سمت چپم اصابت كرد و مرا به بيمارستان نجف‌آباد اصفهان بردند و جراحي كردند.

گويا پدرتان هم در جبهه حضور داشته است. به نظر شما چه تفاوتي بين جوان‌هاي نسل شما و جوان‌هاي كنوني وجود دارد، آيا آنها مي‌توانند مثل شما از كشورشان دفاع كنند؟
پدرم مظاهر نادري، جانباز 15 درصد است و بيش از 24 ماه در جبهه حضور داشته است. اما در خصوص بخش دوم سؤالتان بايد بگويم به نظر من اگر بحث دفاع از كشور پيش بيايد، شك نكنيد جوان‌هاي الان مثل جوان‌هاي سابق از كشور دفاع مي‌كنند. با آنكه دشمن دارد كار فرهنگي مي‌كند تا جامعه ما را به بيراهه بكشد. دشمن خوب فهميده اين كشور مردمي دارد كه خوب و بدشان را مي‌شناسند. بنابراين سعي دارد اعتقادات مردم را نشانه بگيرد. من معتقدم اين كشور صاحب دارد و صاحب آن امام زمان(عج) است و دولت بايد براي بيكاري جوانان كاري كند. جوان‌ها را رها نكند و كار فرهنگي انجام دهد.

در پايان ما را ميهمان يكي از خاطرات دوران رزمندگي‌تان بكنيد.
در يكي از عمليات‌ها در شهر ماووت عراق بوديم. محل استقرار ما در قله‌هاي اطراف شهر بود. آن شب ما عمليات كرديم و روز بعد نيروهاي ديگري به شهر ماووت رفتند. يكي از دوستانم به نام شهيد زماني از بندر گز كنارم بود. صبح عمليات آقاي زماني گفت تك تيرانداز عراقي خيلي اذيت مي‌كند. يكي ديگر از رزمنده‌ها به نام آقاي ناظري به من گفت تيربار را بردار و برو. در اين حال شهيد زماني و بچه‌هاي ديگر پشت تخت‌سنگي به حالت درازكش سنگر گرفته بودند. من سمت چپ شهيد زماني قرار گرفتم و رزمنده‌اي ديگر سمت راست بود. به اين ترتيب كه شهيد زماني وسط ما قرار گرفته بود. زماني گفت تيربار عراقي‌ها را زير آتش بگير تا نتوانند به راحتي ما را بزنند. من با آرپي‌جي سنگر عراقي‌ها را زدم. زماني بلند شد تا ببيند گلوله آر پي‌جي به هدف خورده است يا نه. عراقي‌ها به سمتش تيراندازي كردند. اما گلوله‌هايشان به سنگ‌ها خورد و تركش سنگ‌ها به سمت‌مان آمد. همان لحظه چرخيدم و آرپي‌جي را به زماني دادم. اين بار او مي‌خواست شليك كند. باز خرده‌سنگ‌ها كه حاصل تيراندازي دشمن بود، به سمت‌مان آمد. يك تركش كوچك از سنگ‌ها به درون چشمم رفت. داد زدم زماني... زماني... چشمم... چشمم... ، دست به چشمم كشيدم و فهميدم كه چيز مهمي نيست و مي‌توانم پلك‌هايم را باز كنم. چشمم را باز كردم و ديدم مغز زماني در دستانم است! شهيد زماني به صورت دراز‌كش افتاده بود و كاسه سرش به كلي از بين رفته بود. زماني در دم به شهادت رسيده بود. روحش شاد و يادش گرامي باد.


منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۷ آذر ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن