واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه خراسان: علیرضا کافی [email protected] ساعتی از نیمه شب گذشته و خیابان های پر ازدحام جنوب شهر حالا به جزیره ای آرام و کمی خوفناک برای پرسه های شبانه عده ای بی خانمان تبدیل شده اند. احساس ناامنی می کنم. بی اختیار آرنجم به روی کلید قفل خودرو فشار می آورد. گذر از خیابان هایی مرده که این ساعت ها تنها کاربری شان خوابگاه شدن برای معتادان و کارتن خواب هاست ترسی عجیب در وجودم می اندازد. شاید آن چه بیش از همه بر سنگینی فضای منطقه اضافه می کند، نبود حتی یک گشت پلیس در طول دو ساعت گشت و گپ وگفت ما با کارتن خواب ها و معتادها باشد. ساعت یک بامداد؛ سرچشمه و جنوب شهر مقابل هر مغازه تعدادی بی خانمان دور آتشی خود ساخته گعده گرفته اند. به طرف شان می روم و با صدای بلند سلام می کنم. آدم هایی که برایم غریبه اند و حس خوبی از شروع هم صحبتی با آن ها ندارم. سه جفت چشم همزمان به صورتم خیره می شوند و جواب سلامم را می دهند. از جواب های کوتاه شان می توان فهمیدکه از حضور غریبه ای درجمع شان چندان خوشحال نیستند. احمد 35 سال بیشتر ندارد؛ اما ظاهرش به 50 ساله ها می ماند. تکیده و پیر. از چرایی حال و روزش که می پرسم، می گوید: یک سال است خیابان خواب شده و اعتیاد روی برگشتن به خانه را از او گرفته است. با آن که سعی در کنترل احساساتش دارد؛ اما چشم های سردش پر از اشک می شود.تا می گویم چرا؟به سرعت می گوید: چون معتاد شدم، چون کارم را از دست دادم، چون دیگر روی رفتن به خانه را نداشتم. چون دختر چهار ساله ام از من می ترسید. چون من... رفیقش با صدایی کش دار می گوید: این احمد آقا جوشکار بوده، برای خودش کار و باری داشته. این جوری نگاهش نکن، آدم حسابی بوده واسه خودش. رفیق ناباب او را به این روز کشانده. می گویم: خانواده ات سراغت نیامده اند؟ سرش را پایین می اندازد و سکوت می کند. فقط سکوت! می پرسم شام خورده اید؟ نعمت که از همه سن و سال دار تر است، می گوید: خدا خیرشان بدهد مثل شما زیادند، هرشب می آیند و بالاخره روزی ما هم می رسد. خیابان مولوی، میدان قیام حالا دیگر ترسی از خیابان خواب ها ندارم. آدم های بدی به نظر نمی رسند. فقط تنها و بدون حامی مانده اند. حوالی میدان قیام دو مرد جوان با یک پراید سفید از خودرو پیاده می شوند و دو کیسه پر از ظرف های یک بار مصرف غذا را بین کارتن خواب ها پخش می کنند. دورشان آن قدر شلوغ است که نمی توان به سراغشان رفت. به اطراف نگاه می کنم، یکی از همین بی خانمان ها با نگاهی سرد زل می زند به چشمانم و می گوید: اگر شام نخوردی بفرما. نامش کوروش است. 40 ساله و اهل اصفهان. از کار و بارش قبل از کارتن خوابی که می پرسم با کمی مکث می گوید: عمران خوانده ام. در یک شرکت ساختمانی در اصفهان کار می کردم. با ناباوری و آرام می پرسم: چرا به این روز افتادی؟ چند ثانیه سکوت می کند و به خوردنش ادامه می دهد. بعد از آن می گوید: تصادف کردم، من مقصر بودم، دخترم مرد. با همان نگاه سرد و کلام آرام ادامه می دهد: بعد از آن دیگر زندگی برایم جهنم شد. عذاب وجدان امانم را برید. افسرده شدم و دارو مصرف می کردم. چندماهی که گذشت کارم به اعتیاد کشید. تاکنون اعتیاد داشته ای؟ «نه »محکمی می گویم و او هم با نگاهی سرد می گوید: «پس حرف نزن». آخرش می گوید: ای آقا حوصله ندارم اگر کاری نداری بروپی کارت.کمی آن طرف تر دور یک قوطی بزرگ شعله ور در آتش چهار کارتن خواب نشسته اند. امیر صدایم می زند و می گوید چی می زنی؟ تشکر می کنم و می گویم: ممنون شام خورده ام. می گوید: نه بابا مواد چی می زنی؟ سری به علامت نفی تکان می دهم و راهم را به سمت خودرو کج می کنم. دوباره صدایم می زند و می گوید: حداقل این غذا را بخر یه پولی به ما بده مواد بزنیم. می گویم: مگر خودت نمی خوری؟ لبخند شیطنت آمیزی می زند و می گوید: این یکی را زیادی گرفتم که بفروشم اگر خریداری بسم ا... . محله دروازه غار - شوش این جا بورس فروش مواد مخدر تهران محسوب می شود؛ اما آن چه بیشتر از همه باعث شده تا نام هرندی (دروازه غار) بر سر زبان ها بیفتد معتادهای تزریقی و آدم های بی خانمانی هستند که شب ها برای خواب و استراحت به این منطقه می آیند. در خیابان شوش چند معتاد تزریقی با حال و روزی زار بساط کرده اند و چیزهایی برای فروش گذاشته اند: کت پاره و مستعملی با قیمت دو هزار تومان؛ لنگه کتانی مارک دار در بین آن ها به چشم می آید. این آدم ها همه چیزشان را باخته اند. از کنارشان عبور می کنم.پسری حدود بیست و چند ساله، سرش را داخل سطل زباله ای فرو برده و معلوم نیست دنبال چه می گردد. با صدای بلند سلام می کنم. به سمتم می آید. می گویم چرا این جایی؟ در این سرما کجا می خوابی؟ هیچ تناسبی بین آداب معاشرتی که در صحبت کردن بلد است و کاری که تا چند لحظه پیش انجام می داد، نمی بینم. می گویم: در این سرما چرا نمی روی گرم خانه؟ می گوید: گرم خانه دردسر دارد. بعد هم هنوز هوا آن قدر ها سرد نشده که نشود کنار خیابان خوابید. از کار و بارش که می پرسم، می گوید: مواد پلاستیکی جمع می کنم و صبح می فروشم. درآمدش بد نیست همین که خرج موادم در بیاید خوب است. لاغری اندامش توی ذوق می زند. می گویم شام خورده ای؟ سرش را به علامت نفی تکان می دهد. می گوید: مواد که می زنم اشتهایم کور می شود. دیشب که شام خورده ام تا الان هنوز گرسنه ام نشده. از خانواده اش می پرسم، می گوید: پدرم کارمند است و یک برادر دیگر هم دارم؛اما وقتی معتاد شدم و کارم به تزریق کشید دیگر قبولم نکردند. محترمانه عذرم را خواستند. آن موقع دانشجو بودم به خاطر اعتیادم از دانشگاه اخراجم کردند و بعدش هم کارم رسید به این جا. ساعت ۳ بامداد سرمای شبانگاهی را تا مغز استخوان می شود احساس کرد. بعضی کارتن خواب ها به خواب عمیقی فرو رفته اند. گویی مواد حس و حالشان را گرفته و چیزی از سوز و سرمای شب های تهران به آن ها نمی رسد. نیروی انتظامی و شهرداری تهران هر شب تعداد زیادی از آن ها را جمع آوری می کنند و در گرم خانه ها اسکان می دهند، اما آن قدر زیاد هستند که چهره ای متفاوت به خیابان های جنوب تهران بدهند. چهره ای که شاید ساکنان ده کیلومتر بالاتر از آن هرگز به چشم ندیده باشند و در خیالشان هم تصورش نکرده باشند.
چهارشنبه ، ۴آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روزنامه خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]