تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 16 دی 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):حقّ نصيحت خواه اين است كه به راه صحيحى كه مى دانى مى پذيرد، راهنمائيش كنى و سخن در حدّ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850714272




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ناگفته های گلعلی بابایی( نویسنده مطرح دفاع مقدس) از سردار شهیدحسین همدانی؛ مردی برای «دفاع وطنی»


واضح آرشیو وب فارسی:شهرآرا: سردار سرتیپ دوم گلعلی بابایی، رئیس سازمان هنر و ادبیات دفاع مقدس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس، را بیشتر با همان عنوان «گلعلی بابایی»، نویسنده دلسوز عرصه ادبیات و تاریخ دفاع مقدس، می شناسند چراکه بیشتر یک چهره فرهنگی است تا یک آدم نظامی، مردی که با انگیزه شخصی و عزم محکم پای کار روایتگری، خاطره نگاری و ثبت و ضبط تاریخ هشت ساله دفاع مقدس و قهرمانان آن ایستاد. او خاطره ای از رهبر معظم انقلاب دارد مبنی بر اینکه: «در جلسه ای حضرت آقا درباره کتاب های «همپای صاعقه» و «ضربت متقابل» سه بار فرموده بودند: این ها خیلی خوب است.» او می گوید: «حاج حسین همدانی به ما می گفت: شما چقدر آدم های بی احساسی هستید! ما نظامی ها اگر آقا یک «خوب» بهمان بدهد، کلاهمان را هوا می اندازیم!» سال ها دوستی و همراهی فرهنگی گلعلی بابایی با سردارشهید حسین همدانی دلیل خوبی بود تا با او درباره «حبیب سپاه» گفتگو شود.پیشتر این گفتگو توسط خبرگزاری تسنیم منتشر شده است. ﷯ اولین آشنایی شما با سردارشهید حسین همدانی مربوط به چه زمانی است؟ وقتی داشتیم کتاب «هم پای صاعقه»، جلد اول کارنامه عملیاتی لشکر٢٧ محمدرسول ا...(ص)، را با آقای حسین بهزاد می نوشتیم، در خلال اسناد به یک نوار صوتی مکالمات بیسیم برخوردیم که مربوط به مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. عملیات در آن مرحله در دژ مرزی گره خورده و با مشکل مواجه شده بود. نیروهای خودی عقب نشینی می کنند و کل عملیات به خطر می افتد. محسن وزوایی، فرمانده محور عملیاتی محرم، به شهادت رسیده و حسین خالقی جانشین وی شده بود. محمود شهبازی نیز فرمانده محور سلمان بود و حاج حسین همدانی معاونش. وقتی که کار گره می خورد، یکی از فرماندهان گردان های محور حسین خالقی پشت بیسیم می آید و می گوید که ما داریم اینجا از بین می رویم و قتل عام می شویم. حسین خالقی می گوید: الآن یک شیر برایت می فرستم. شما با کد همدانی پشت بیسیم صدایش کنید. او به آنجا بیاید، خیلی از کارهایتان را حل می کند. همدانی پشت خط بیسیم می آید. با هم ارتباط می گیرند و عملیات سر و سامانی می یابد. اینجا در ذهن ما آمد که علاوه بر متوسلیان، همت و شهبازی، یک نفر دیگر هم در تیپ٢٧ هست که یل است. علاوه بر اینکه وزوایی و امثالهم نیز خود یلی بودند، دنبال این فرد می گشتیم تا با او گفتگو کنیم. ﷯ این مربوط به چه سالی است؟ سال ٧٨-٧٧ است. ما قبل از آن حاج حسین همدانی را نمی شناختیم؛ البته اسم او را شنیده بودیم چراکه در چارت سازمانی تیپ، محمود شهبازی فرمانده محور بود و جانشینش حسین همدانی بود. ایشان آن وقت معاون نیروی مقاومت سپاه بود. به سراغش رفتیم و گفتگویی کردیم. بعدش که فرمانده لشکر محمدرسول ا...(ص) شد، چون مسئول معاونت فرهنگی نیرو بودم، ارتباطم خیلی تنگاتنگ شد و بیشتر آشنا شدیم. ﷯ شما جایی گفته بودید که حاج حسین هرجا که می رفتند بر بحث های فرهنگی خیلی تاکید داشتند. باتوجه به اینکه خود در مقطعی در مسئولیتی فرهنگی با وی همکاری داشتید، درباره تاکیدات ایشان در حوزه فرهنگی بفرمایید. شهیدهمدانی دید بازی داشت و علاوه بر اینکه کارهای نظامی را خیلی باجدیت پیگیری می کرد و به قول شاعر مرحوم، ابوالفضل سپهر، قیافه اش شبیه پلنگ بود (کنایه از جذبه فرماندهی)، نسبت به انجام کارهای فرهنگی از جمله بحث خانواده اهتمام خاصی داشت. همچنین نگاهش نسبت به سربازان این بود که این ها مهمان دوساله ما هستند و باید با این ها تعامل فرهنگی داشته باشیم که وقتی دوره شان تمام شد، بسیجی بشوند. مهم ترین دغدغه اش تدوین تاریخ جنگ بود. می گفت: ما هرچه داریم از هشت سال دفاع مقدس و تجربیات آن است و نباید آن را از دست بدهیم. من قبل از انقلاب شغلم رانندگی بود، اما به واسطه جنگ فرمانده نظامی شدم. وقتی کتاب «هم پای صاعقه» درآمد، ایشان خیلی خوشش آمد، ولی گفت: «این کتاب یک نقص دارد و آن اینکه تنها به بچه های تهران اختصاص یافته است.» وقتی تیپ٢٧ تشکیل شد، سه تا ضلع داشت. یک ضلعش بچه های مریوان به فرماندهی احمد متوسلیان، یک ضلع بچه های پاوه به فرماندهی شهیدهمت و ضلع دیگرش بچه های همدان به فرماندهی محمود شهبازی بودند. حاج حسین گفت: «شما به نیروهای همت و متوسلیان که بیشتر تهرانی بودند پرداختید ولی از بچه های همدان غافل شدید؛ لذا یک کار دیگری انجام بدهید تا به آن ها نیز توجه شود. علاوه بر آن، باید کارنامه عملیاتی لشکر را تا آخر جنگ بنویسید و من پای کار هستم.» ﷯ در رابطه با فتنه سال٨٨ به نقش امنیتی حاج حسین زیاد پرداخته شده است، اما می خواهیم شما به بیان نقش فرهنگی ایشان در آن روزها بپردازید؛ اینکه چه اقدامات فرهنگی ای انجام دادند و یا چه رویکرد فرهنگی ای در مقابله با آنان داشتند. در زمان فتنه به دلیل اغتشاشاتی که در تهران بود، هرروز تعدادی را بازداشت می کردند و به جاهای مختلف می بردند. دختر و پسرهایی از قشرهای مختلف بودند. حاج حسین روی آدم ها خیلی دقت داشت. اصلا قائل به این نبود که این ها باید بازداشت بشوند. خیلی از این ها را خودش می رفت و صحبت می کرد و می دانست طرف مشکلی ندارد و ماجرا برایش به شکل دیگری جلوه کرده و به اصطلاح گول خورده و جوگیر شده. برای همین، بعد از صحبت کردن و توضیح دادن اصل ماجرا، آن فرد را آزاد می کرد؛ لذا از بین هر ۵٠نفری که آورده می شدند، بیش از ۴۵نفر را بعد از صحبت کردن و توضیح دادن ماجرا رهامی کرد. نگاه فرهنگی اش این گونه بود که این هایی که به خیابان ها آمدند آگاهی آنچنانی ندارند و تحت تاثیر یک موج رسانه ای عمل می کنند و فریب خورده اند، لذا خودش را مقید می دانست که صبغه نظامی اش را کنار بگذارد و به عنوان یک پدر با این ها صحبت کند و وقتی صداقت طرف مقابل برایش مسجل می شد، می گفت این برود و نیازی نیست که اینجا بماند؛ حتی اگر شیشه ای شکسته بود یا جایی را به آتش کشیده بود. ﷯ بعد از فتنه٨٨ شاهد هجمه ای علیه ایشان بودیم و حتی همین الآن هم عده ای مغرض از شهادت ایشان ابراز خوشحالی کردند. برخورد شهیدهمدانی با این مدل هجمه ها چگونه بود؟ اگر امروز حضور داشتند، با این افراد چه می کردند؟ خیلی برایش پاپوش درست کردند و اگر رفتارهای مغرضان غیر از این می بود، باید شک می کردیم. بالاخره وقتی یک سری آدم ها که هویتشان مشخص نیست و صداقتی در کارشان نیست به امثال شهیدهمدانی فحش می دهند، ما به حقانیت این شهید بزرگوار پی می بریم. در آن زمان بحث های مختلفی برای ضربه به ایشان درست کردند. اکنون هم بی احترامی می کنند. ماجراهایی هم به عنوان پاپوش برایش درست کردند، ولی خب، ایشان چون پرونده اش پاک بود، از همه این چیزها سربلند بیرون آمد. حضرت آقا در منزل سردارهمدانی فرمودند: شما ببینید چه تشییع باشکوهی در تهران و همدان داشتند و این نتیجه صداقت آقای همدانی است که برخی کارها را خداوند مزدش را در این دنیا می دهد. ﷯ ایشان از سال ٨۴ تا ٨٨ کجا بود؟ جانشین قرارگاه ثارا...(ع) بود. البته در آن مقطع به نظرم مسئولیتی نیز در نیروی زمینی داشت. ﷯ ترجمه کتاب های دفاع مقدس قبل از اینکه ایشان به سوریه بروند شروع شد؟ در بحث کتاب یک چیزی که ایشان خیلی به آن اصرار داشت این بود که علاوه بر نگارش خاطرات رزمندگان استان تهران، خاطرات رزمندگان استان همدان نیز باید نگاشته شود. با سماجت و پافشاری ای که ایشان نسبت به ما داشت توانستیم سه کتاب را به کمک آقای بهزاد در رابطه با استان همدان دربیاوریم. یکی «از اروند تا قراویز»، یکی «بهار٨٢» و دیگری «مهتاب خین» که آقای بهزاد این کتاب را به تنهایی کار کرد. آن موقع کارگاه هایی با هدف انتقال تجربه برای ثبت تاریخ شفاهی در سراسر کشور برگزار می شد که ما را دعوت می کردند. من در این کارگاه ها همیشه مثال آقای همدانی را می زدم و می گفتم تا در این استان محوری مانند سردارهمدانی نباشد، کار پیش نمی رود. اکنون نیز شاهدیم که اکثر استان ها در بحث ثبت تاریخ نتوانسته اند کار خوبی بکنند. سردارهمدانی واقعا دغدغه داشت و این دغدغه صنفی هم نبود. او وظیفه خود را می دانست. از آنجایی که خودش موسس تیپ٣٢ انصارالحسین(ع) استان همدان بوده است، به سراغ رزمندگان استان همدان رفت و عده ای را برای کار تاریخ نگاری بسیج کرد و به نظرم هشت کتاب درباره این تیپ درحال تدوین نهایی است که حتی از لشکر٢٧ نیز جلو زده اند. ﷯ کتاب های دیگری نیز ترجمه شد؟ کتاب زندگی حاج همت و «در هاله ای از غبار»، زندگی نامه احمد متوسلیان، به سوریه رفت. «مهتاب خین» و «گردان نهم» نیز در مرحله ترجمه است و اولویت بر ترجمه به زبان عربی است. ﷯ قرار است این کتاب ها نیز به سوریه ارسال بشود؟ بله. ﷯ سردارهمدانی در تشکیل دفاع وطنی چه اقداماتی را انجام داد که با وجود اختلاف فرهنگ ها صورت گرفت؟ علاوه بر تشکیل دفاع وطنی، سایر فعالیت های فرهنگی ایشان در آنجا چه بود؟ سردارهمدانی اوایل خیلی اذیت می شد و می آمد اینجا درددل می کرد و می گفت: «در ارتش سوریه نمازخواندن حکمش اعدام است. در این فضا بایستی با چه ترفندی اول بگوییم نماز بخوانید و بعد در پادگان هایتان نماز را به جماعت اقامه کنید؟» ایشان در چنین فضایی که توسط حزب بعث ایجاد شده بود با نرمش قهرمانانه توانست این ها را با خود همراه کند. در بحث میدانی سوریه در آن مرحله، فشار از سوی عربستان و قطر نیز زیاد شده بود و سوریه به مرحله ای رسید که سقوطش حتمی بود. سردار همدانی می گفت: «در آن وضعیت به ما گفتند خانواده ها را بفرستید تا بروند و بشار هم برود کشوری پناهندگی بگیرد، چراکه کار تمام است. من آن شب در کاخ بشار اسد بودم. گفتم حال که می گویند کار تمام است، من یک پیشنهاد نهایی دارم. شاید چاره افتاد. گفتم درب اسلحه خانه را به روی مردم باز کنید تا مردم خودشان در مقابل معارضین بایستند. بشار قبول کرد و صبح دیدیم وضعیت جور دیگری است و ورق برگشته است و این شروعی برای تشکیل دفاع وطنی بود.» با مشاوره هایی که سردارهمدانی می داد و تجربه هایی که در سازماندهی نیروها داشت، توانست کار را به جایی برساند که سوری ها همچون بسیجی های خودمان در زمان جنگ، حنا ببندند و به میدان نبرد با تکفیری ها بروند و نمازخواندنی که در ارتش سوریه حکمش اعدام بود به یک کار رایج فرهنگی تبدیل شود. این ها نشان می دهد که سردارهمدانی با نگاه فرهنگی توانست کار را پیش ببرد. ................................................ سردار همدانی،«حواریون احمد» را زنده کرد یک کار دیگری هم که آن موقع برای اولین بار انجام گرفت این بود که وقتی ایشان فرمانده لشکر شد، ما می خواستیم یادواره حاج احمد متوسلیان را برگزارکنیم. سردارهمدانی گفت که امسال یادواره را در مریوان برگزار می کنیم. گفتیم سخت است تا آنجا برویم و امکانات نیست. گفت: «مگر حاج احمد به تنهایی حاج احمد شد؟ او تعدادی حواریون و اعوان و انصار داشت که آن ها حاج احمد را حاج احمد کردند. ما باید برویم و یاد آن پیشمرگان کُرد غریب را زنده کنیم.» لذا دستور داد تا آمار دقیق شهدای مریوان را استخراج کنیم و برای هرکدام بنر، پلاکارد و زندگی نامه تهیه کنیم. طی مقدماتی دوسه ماهه این کار را انجام دادیم. در سال٨١ به مریوان رفتیم و یادواره شهدای مریوان را با محوریت احمدمتوسلیان برگزار کردیم. سال بعد، گفت باز بروید سراغ مریوانی ها، چراکه مغفول مانده اند. همچنین ما هرسال یادواره شهیدشهبازی را در سالن دعای ندبه بهشت زهرا(س) برگزار می کردیم. یک سال همان برنامه ها را در همدان برگزار کردیم و یاد شهیدمحمود شهبازی و بچه هایی که از همدان به تیپ٢٧ آمده بودند را گرامی داشتیم. سردارهمدانی نگاهش همه جانبه بود و جزئی نبود. دنبال کار تاثیرگذار بود و حقیقتا کارهایی هم که انجام داد تاثیرگذار بود و الآن در ذهن خیلی هاست. ................................................ تشییع پیکر شهید، مردمی بود صبح جمعه داشتم از مسافرت برمی گشتم. یکی از دوستان شبش به من پیام داده بود اما من نخوانده بودم. در مسیر که داشتم می آمدم، ساعت٧صبح، دکتر شکری زنگ زد و گفت: «خبر را شنیدی؟ حاجی شهید شد.» باورم نمی شد. شوکه شدم. روز تشییع پیکرش که به همدان رفتیم، باقر سیلواری، یکی از بچه های قدیم جنگ همدان که مدتی نیز آزاده بود، خیلی بی تابی می کرد و می گفت: یک کشیده زیر گوش من بزن تا باورم بشود که خواب نیستم. تشییع شهیدهمدانی برای من تازگی داشت. از ١٠کیلومتری شهر پلاکارد نصب شده بود. اصلا همه شهر شده بود حاج حسین و تمام کارها مردمی بود. بنرها را مردم زده بودند. من بنرهای تسلیتیِ زیادی دیدم که زیرشان نوشته شده بود، مکانیکی و تهیه غذایی و بنگاهیِ فلان. من تاکنون ندیده بودم که یک فرمانده شهید بشود و مردم به صورت خودجوش برایش بنر بزنند. من به همراه سردار همدانی، بسیار به همدان رفته بودم. در هرسفر محال بود که به رزمندگان سرنزند و به سراغ افرادی می رفت که حتی تیپ و قیافه شان هم به بسیجی ها نمی خورد. در کتاب «مهتاب خین» سردارهمدانی خاطره ای مربوط به یک آدم معلول که در جبهه سرپل ذهاب می جنگید آورده است. این معلول بعد از جنگ در یکی از خیابان های همدان دوره گردی می کرد. حاج حسین وقتی این ماجرا را می بیند، احساس می کند که برای رزمندگان افت دارد؛ لذا همان موقع برایش یک مغازه گرفت و بساط دوره گردی اش را به مغازه تبدیل کرد. ................................................ دیدار آخر با رهبر دوشنبه ١٣مهر با حضرت آقا قرار ملاقات داشتیم. سردار همدانی یکشنبه برای سوریه پرواز داشت. وقتی از دیدار با رهبری باخبر شد، سفرش را به تاخیر انداخت. من نشنیدم اما دوستان گفتند که حاج حسین می گفت: «بروم برای آخرین بار حضرت آقا را ببینم.» روز دوشنبه با لباس نظامی آمد. در ردیف جلو، من، سردارکاظمینی، سردارهمدانی و سردارمحقق نشسته بودیم. حضرت آقا بالبخند و به گرمی با ایشان و دیگران احوالپرسی کردند. جلسه که تمام شد، حضرت آقا به بازدید از آثار نشر٢٧ که در پستویی از بیت روی میزی چیده شده بود پرداختند. رهبر به کتاب «مهتاب خین» رسیدند و فرمودند: این چیست؟ گفتیم: خاطرات آقای همدانی است. سرشان را برگرداندند و گفتند: آقای همدانی کو؟ سردارهمدانی جلو رفت و گفت: این خاطرات من است که من گفتم و آقای حسین بهزاد نوشت. حضرت آقا پرسیدند: تا آخر جنگ است؟ گفت: نه، تا فتح خرمشهر است. گفتند: پس بقیه اش چی؟ حاج حسین گفت: بقیه اش درحال تدوین است. گفتند: پس حتما ادامه بدهید. سردارهمدانی در ادامه گفت: حضرت آقا! اجازه بدهید من یک توضیحی درباره کتاب های ترجمه شده نیز بدهم، کتاب هایی که در سوریه خیلی تاثیر دارد. آقا فرمودند: چه کسی ترجمه کرده است؟ حاج حسین گفت: یک مترجم مصری این کار را کرد. رهبر نیز پاسخ دادند: این خوب است، چون ترجمه را باید بومی ها انجام بدهند. اگر ایرانی ها ترجمه کنند، شاید برای آن ها قابل فهم نباشد و توصیه کردند که این کار را انجام بدهید. سپس سردارهمدانی حضرت آقا را بغل کرد و پیشانی ایشان را بوسید. پس از آن دیدار، سردارهمدانی خیلی روحیه گرفت و بعدازظهر همان روز به سوریه رفتند و سه روز بعد به شهادت رسیدند. جلد دوم خاطرات مربوط به سال های ۶١تا۶۴ زندگی سردارهمدانی است که طی ٩٠ساعت مصاحبه کامل شده است. از۶۴ به بعد بچه های همدان موضوعی به صورت جسته وگریخته از حاج حسین مصاحبه گرفته اند. در رابطه با عملیات کربلای۵ نیز چون آن وقت فرمانده لشکر١۶ قدس گیلان بوده است، بچه های استان گیلان خاطراتی از وی دارند. آن روزی که خدمت حضرت آقا رفتیم، ایشان درمورد کتاب «هم پای صاعقه» تعریف و تمجید کردند و تشکر کردند و فرمودند: «این کتاب خواندنی است و از این کتاب می شود ٢٠رمان درآورد.» حاج حسین روی ادامه کار خیلی اصرار داشت و به من و حسین بهزاد می گفت: «هرکاری دستتان است ول کنید و بروید این ها را ادامه بدهید.» ما نیز شروع به نگارش کتاب سوم کردیم که عنوانش «آبی خاکی ها» و مربوط به دو عملیات «خیبر» و «بدر» است. در جلسه ای حضرت آقا درباره کتاب های «هم پای صاعقه» و «ضربت متقابل» سه بار فرموده بودند: «این ها خیلی خوب است.» حسین همدانی به ما می گفت: «شما چقدر آدم بی احساسی هستید! ما نظامی ها اگر آقا یک «خوب» بهمان بدهد، کلاهمان را هوا می اندازیم! آقا به شما سه تا «خیلی خوب» داده است، بعد شما هنوز دارید این دست و آن دست می کنید؟! از خاطرات دیگرم این است که بعد از اینکه سردارهمدانی ماموریتش در سوریه تمام شد و فرد دیگری جایگزین وی شد، در یکی از جلسات هیئت امنای خیریه شهدای دوکوهه که بنده و سردارکوثری نیز عضو آن هستیم، موضوع سوریه را مطرح کرد و گفت: «الآن در سوریه جنگ سختی است و خیلی ها بی خانمان شده اند و فرزندانی پدر و مادرشان را از دست داده اند. من کودکی را در یکی از روستاهای سوریه می شناسم که دو پایش قطع شده و پدر و مادرش نیز شهید شده اند. او تنهاست و کسی را ندارد. ما وظیفه داریم علاوه بر این خیریه که به اسم شهدای دوکوهه است و طبق اساسنامه باید به رزمندگان و پیشکسوتان لشکر خدمات دهی داشته باشد، خیریه دیگری درست کنیم تا بتوانیم از آنان نیز حمایت کنیم.» ................................................ ولع سرلشکرهای سوری برای خواندن کتاب های دفاع مقدس سردارهمدانی جزو هیئت امنای مرکز نشر لشکر٢٧ است. بعد از اینکه به سوریه رفت، در جلسه ای گفت: «وقتی من برای سوری ها از دفاع مقدس تعریف می کنم، دهنشان باز می ماند! آن ها به دفاع مقدس علاقه دارند و برایشان جذابیت دارد. من از بیت المقدس، فتح المبین، سرپل ذهاب و درگیری های ابتدای جنگ برای آن ها می گویم و حیف است که این خاطرات منتقل نشود. ما باید موضوع ترجمه کتاب های دفاع مقدسی را جدی بگیریم و در مرحله اول، این کار را برای عرب زبان ها انجام بدهیم.» ابتدا دو کتاب با موضوع احمد متوسلیان و شهیدهمت که نوشته من بود برای ترجمه انتخاب شد. در انتخاب متون این کتاب نیز سردارهمدانی خیلی دقت داشت. در جایی از کتاب شهیدهمت آمده است که وقتی قوای محمدرسول ا...(ص) در سال۶١ به سوریه می روند تا به آن ها کمک کنند، چندروزی در پادگان زبدانی معطل می شوند و سوری ها بازیشان می دهند. همت سخنرانی می کند و می گوید «سوری ها مرد جنگ نیستند. » آقای همدانی می گفت: این بخش حذف شود چراکه ممکن است به روحیه ملی این ها خدشه وارد شود. او یک دقت های این چنینی داشت. سردارهمدانی کتاب ها را خودش به سوریه برد و توزیع کرد. در یک مرحله ١٢هزارجلد برد و وقتی هم که برگشت، گفت خیلی تاثیرگذار بوده است و من دیدم که سرلشکرهایشان با چه ولعی این کتاب ها را می خوانند. ................................................ همیشه می خواست «حسین بهزاد» را حفظ کند با حسین بهزاد دوست شده بود. همین که کسی بتواند از رده فرماندهی با حسین بهزاد ارتباط برقرارکند، خیلی مهم است. سردارهمدانی ساعت ها در اتاق حسین بهزاد می نشست و از خاطراتش می گفت، درحالی که حاج حسین مشکل شیمیایی داشت و حسین بهزاد مرتب سیگار می کشید. همدانی نیز هیچ گلایه ای نداشت، برای اینکه می خواست حسین بهزاد را برای مجموعه و برای هدفی که دارد حفظ کند و هدفش تدوین کتاب های دفاع مقدس بود. خیلی وقت ها آن وقتی که همکاری داشتیم، جروبحث هایی داشتیم. بر سر خیلی چیزها با همدیگر اختلاف نظر پیدا می کردیم، ولی ایشان جذبه خودش را داشت که برگرفته از صداقتش بود. سردارهمدانی آن زمان اردوهایی نظامی به نام شعبانیه در کوه های فیروزکوه برگزارمی کرد. در آن شرایط به من می گفت به سپهر بگو برای مراسم صبحگاه بیاید و شعر بخواند. اردو نظامی بود، اما نگاه فرهنگی داشت. سپهر نیز دیابت داشت، اما چون به حاج حسین همدانی علاقه پیدا کرده بود می آمد. نمی دانم سپهر چه در ذهنش می گذشت که یک بار به من گفت: «می خواهم تخریب را از صفرتا١٠٠ یاد بگیرم.» گفتم: «من خودم هم تخریب بلد نیستم و در جنگ، نیروی پیاده بودم.» یک روز این موضوع را به حسین همدانی گفتم. گفت: کاریندارد. رضا گرشاسبی که اکنون فرمانده تیپ قائم است را صدا زد و گفت: «آقای گرشاسبی! از امروز هفته ای دوجلسه از صفرتا١٠٠ تخریب را به آقای سپهر آموزش دهید و در انتها نیز برای او مانوری بگذارید و ببینید که یادگرفته است یا خیر.» سپهر در ذهنش از این چیزها بود و روحیات خاصی داشت و از این نظر خیلی به حاج حسین علاقه پیدا کرده بود. اگر حاج حسین به او می گفت بیا کوه قاف هم می رفت. با آن شرایط سخت بدنی به کوه های فیروزکوه می آمد و در مراسم صبحگاه شعر می خواند.


سه شنبه ، ۳آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهرآرا]
[مشاهده در: www.shahrara.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن