واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: بازگشت شهداي گمنام انقلابي ديگر است
بتول عظيميپور مادر شهيد حميدرضا صغيرا است كه پيكرش 29 سال پس از شهادت گمنام بود تا اينكه اخيراً شناسايي شده و به نوعي دوباره به آغوش خانواده بازگشته است. به
نویسنده : صغري خيل فرهنگ
گفته اين مادر شهيد، حميدرضا بعد از جانبازي برادرش مهدي، با اينكه 13 سال بيشتر نداشت، به جبهههاي جنگ رفت تا اينكه در عمليات كربلاي4 مفقود شد. حالا او پس از 29 سال بازگشته تا آمدن پيكرش تجديد عهدي دوباره با آرمانهاي شهدا باشد. مهدي براي خودش رفت و من براي خودم پسر بزرگترم مهدي كه به جبهه اعزام شد مدتي بعد از حضورش در عمليات محرم جانباز قطع نخاع شد. مهدي نياز به مراقبت داشت. پسرهاي ديگرم كوچك بودند و يكي بايد از مهدي مراقبت ميكرد. بدن مهدي پر از تركش بود و شرايط خاصي داشت. چون مجروحيت او شديد بود به حميد گفتم كه پرستاري از برادرت را بر عهده بگير اما حميد گفت كه وظيفه من دفاع از كشور است. او اصرار به رفتن داشت و ذوق و شوق رفتن بيتابش كرده بود. گفت: دوست دارم به جاي برادر بزرگترم به جبهه بروم. اما من شناسنامهاش را قايم كردم. آن زمان حميد تنها 13 سال داشت. وقتي شناسنامهاش را پيدا كرد، پيش خودم گفتم كه حتماً رضاي خدا در حضور او در جبهههاست و به همين دليل رضايت دادم. حميدرضا به همراه دامادم به جبهه رفت. منتها به خاطر جثه كوچك و سن پايينش، او را برگرداندند. دوباره اقدام كرد و در نهايت سوم راهنمايي بود كه رفت. بعد از دوره آموزشي اعزام شد و چهار ماهي در جبهه بود. پدرش اصرار داشت كه حميد در خانه بماند و كمك حال ما باشد، پدرش به حميد گفت خانه براي شما جبهه است. كمك شما به پدر و برادر حكم جهاد را دارد، اما حميد گفت اگر مهدي از طرف خودش به جبهه رفته، من هم از طرف خودم ميروم. بيقرار ميشوم و ميسوزم زمزمه آغاز عمليات كربلاي 4 بود. حميدم غواص بود و از خطشكنان عمليات. بعد از كربلاي 4 هم ديگر بازنگشت. 16 سال داشت كه در جزيره امالرصاص و در خاك عراق مفقودالاثر شد. ما خيلي تلاش كرديم كه اثري از دردانهام پيدا كنيم. ابتدا منتظر بوديم كه همراه اسرا به كشور بازگردد، اما خبري نشد. بارها پدرش به ستاد شهداي اهواز رفت تا اطلاعي از او پيدا كند اما نشد. پسر عموي حميد كه كمي بعد در كربلاي 5 به شهادت رسيد، در كربلاي 4 همراه حميد بود. او تا لحظه آغاز عمليات حميد را ديده بود اما بعد هيچ اطلاعي از او نداشت. بارها سر مزار شهداي گمنام رفتم، آرزو ميكردم كه يكي از اينها فرزندم باشد تا من هم مأمني براي درددل داشته باشم. وقتي شهدا را ميآورند دلتنگ ميشوم. بيقرار ميشوم و ميسوزم. بيقرار بودم وقتي كه نميدانستم فرزندم در كدامين زمين آرميده است. ماه مبارك رمضان امسال بود كه سر مزار پسر عموي حميد رفتم و به او گفتم رسول جان كاش جاي فرزند من هم مشخص ميشد و كاش حميد هم به خانه بازميگشت. بعد از ماه مبارك رمضان بود كه به ما اطلاع دادند حميدم شناسايي شده و از پلاكي كه همراهش بوده هويتش مشخص شده است. انقلابي كه شهداي گمنام به پا كردند تشييع شهداي اخير، انقلاب ديگري به پا كرد. شهدا با آمدنشان انقلاب ديگري به پا كردند براي ما زمان انقلاب و جنگ تداعي شد. با آمدنشان همه مردم را به انقلاب و نظام و آرمانهاي امام دلگرمتر كردند. تجديد بيعتي شد با شهدا. مراسم تشييع پيكر حميدم در محل بسيار باشكوهي برگزار شد. بسيجيان و دوستان و همرزمان پسرم سنگ تمام گذاشتند و من را سربلند كردند. پيكر شهيد تا صبح در اختيار خانواده و اهل محل بود تا درددل سالها نبودن و فراق را با آنها مرور كنيم. اقتدا به مكتب حسين (ع) وقتي وصيتنامه شهدا را ورق ميزنيم، سفارش آنها تنها به محبت و عشق سيدالشهدا(ع) بوده است. آنها به ما ميگفتند كه اگر ميخواهيد به همه چيز برسيد، دست از امام حسين(ع) برنداريد. حميدم به حجاب و نماز بسيار تأكيد داشتند. وقت رفتن گفت ما در خانواده خود، شهيد، اسير و جانباز داريم اما مفقودالاثر نداريم و من ممكن است مفقودالاثر شوم. حميدم از چهار سالگي مداحي ميكرد و اشعار پدربزرگش، مرحوم صغير اصفهاني را قرائت ميكرد كه ما هنوز صداي ضبط شده او و خواندن شعر «آئينه ايزدنما، هو يا علي موسيالرضا» را داريم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۳۰ آبان ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]