واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب ری: راستش چون من خواستگار زیاد داشتم، خیلی استرس داشتم. می ترسیدم برای انتخابم، همیشه دلم می خواست همسرم مذهبی و با ایمان باشه و اصلا پول برام مهم نبود تا اینکه شنیدم چهله امام حسین(ع) خیلی حاجت میده. شروع کردم به…به گزارش سرویس فرهنگی آفتاب ری، به نقل از دانشجوخبر ، مصاحبه اختصاصی با سرکار خانم زهرا حسنوند، همسر دانشجوی بسیجی دانشگاه آزاد ری، شهید امین کریمی را در زیر بخوانید: شهید امین کریمی از دانشجویان رشته برق الکترونیک در مقطع کارشناسی مشغول به تحصیل بوده است که در دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (س) و در ایام تاسوعا و عاشورا به دست نیروهای تکفیری در کشور سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد. ۱_ چطور باهم آشنا شدید؟ راستش چون من خواستگار زیاد داشتم، خیلی استرس داشتم. می ترسیدم برای انتخابم، همیشه دلم می خواست همسرم مذهبی و با ایمان باشه و اصلا پول برام مهم نبود تا اینکه شنیدم چهله امام حسین(ع) خیلی حاجت میده. شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا تا ۴۰ روز و نیتم این بود که خدایا یک همسری بهم بده که خیر دنیا و آخرتم توش باشه. دویا سه روزبعد از پایان چهله خواب قشنگی دیدم. خواب مزار شهیدی رو دیدم که روی مزارش نشسته و همه دورش جمع شدن و ازش حاجت میخوان. بعد شهید اومد بهم یه تسبیح سبز داد و بهم گفت: برو تو حاجتتو گرفتی. دو سه روز بعد امین با خانواده اش اومدن خواستگاری و کلاً آشنایی ما و عقدمون همش ۲ هفته طول کشید. بعد از عقد امین تعریف کرد که اصلاً تو فکر ازدواج نبوده و خواستگاری هیچ کس نرفته بوده تا حالا. یکبار که برای مأموریت رفته بوده قم، میره حرم حضرت معصومه(س) و از خانم میخواد همسری بهش بده که هم اسم مادرشون حضرت زهرا(س) باشه. مدتی بعد مادرشون زنگ میزنه و میگن میخوان براش برن خواستگاری دختری که زهرا نام داره، امین هم تا میفهمه بدون مخالفت قبول میکنه و چون یقین داشته این دختر همون دختریه که ازحضرت معصومه(س) خواسته، با ی دست گل بزرگ میاد خواستگاری و بعد هم طی دو هفته عقد میکنن. روز خواستگاری خیلی با پدرم از شهدا صحبت میکردن. بعدها ازش پرسیدم چرا اینقدر درمورد شهدا حرف میزدی؟ اون روز که گفت، باور کن خود به خود اومد رو زبونم میخواستم باحرفام جواب مثبتو بگیرم. ۲_ از روحیات و خصلت های شهید بگید. با کدام صفت شهید رو میشناختند؟ ایشون خیلی شاد و بشاش بودن. همسر دوست بودن. توی فامیل کلاً معروف بودن. جسارت داشت و نترس بود. یکی از دوستانشون تعریف میکردن که امین تو کارش خیلی نترس بود و جسارت داشت و هرکاری رو بدون ترس انجام میدادن. خیلی با حیا بود. هیچ وقت جلوی پدر و مادرش لباس نامرتب و راحت نمی پوشید. مهربون بود، صادق بود. ۳_ آیا حرفی از شهادت میزد؟ نه بصورت قطعی و جدی. بعضی وقت ها شوخی می کرد و می گفت: اگه شهید بشم چکار میکنی؟ منم ناراحت می شدم و می گفتم اول من میمیرم، بعد شما شهید میشید که دیگه حرفشو ادامه نمی داد. ۴_ آیا از رفتن او به سوریه راضی بودید؟ بهش نمی گفتید چرا باید تو بری؟ چون امین جزء نیروهای متخصص بود، اجازه نمی دادن بره که بالاخره با کلی اصرار و اعلام اینکه اگه اجازه ندن استعفا میده، اجازه دادن که بره. بعد از ۶ ماه کاراشو درست کرد که بره. بعد اومد گفت میخواد ۱۰ روز بره اصفهان و اونجا گوشی آنتن نمیده و خودش باهام تماس میگیره. گفتم ده روز کجا میخوای بری منو تنها بذاری؟ قسمش دادم که گفت میره سوریه. تا اینو گفت، حالم بد شد. گریه کردم. بالاخره بعد از کلی حرف زدن، دلداریم داد تا من راضی شدم. بعد گفت: قرار نیست برم جنگ، من اصلا خادمم، میرم تو حرم. اونایی که شهید میشن مدافعن. بهش گفتم باشه پس اصلاً از حرم خارج نشو، نمیخواد سوغاتی هم بخری، فقط بمون حرم و رفت. هر روز زنگ میزد و می گفت جاش امنه و مشکلی نیست تاخیال من راحت باشه. بعد از ۱۵ روز اومد. فقط هم واسه یک روز اومد. من فکرمیکردم دیگه نمیره. وقتی اومد خیلی خوشحال بودم، خیلی دلتنگش بودم. اون روز خیلی نورانی شده بود. شبیه دایی شهیدم شده بود. بعد از اینکه استراحت کرد، وسایلشو جمع کرد که برگرده. ناراحت شدم، گریه کردم. التماس کردم نره. پدرم باهاش حرف زد گفت امین تو دیگه نمیخواد بری. تو که دینتو ادا کردی، مادرت مریضه، کجا میخوای بری؟ خواهر و همسرت بهت وابسته اند، نرو. گفت: حاجی، شیعه بودن حد و مرز نمی شناسه. من اگه اون ۱۵ روز نمی رفتم، دیگه الان هم نمی رفتم. ولی رفتم دیدم از ۲ ساله تا سن های بالاتر زخمی و تو خرابه بودن، مگه نمیگیم شیعه ایم؟ مگه نمیگیم محب اهل بیتیم؟ وقتی می بینم اونا میخوان نبش قبر کنن، چطوری نرم؟ چطوری میخواین چشم پوشی کنم؟ بعد به پدرم گفتم امین قول داده برگرده بذارید بره. و رفت، قرار بود ۱۵ روز بعد برگرده که زنگ زد گفت براش کار پیش اومده، ۱۷ یا ۱۸ روز طول میکشه بیاد که این بار قبل از اینکه بیاد خبر شهادتش رو آوردن. ۵_ آخرین باری که با هم صحبت کردین کی بود و شهید به شما چی گفت؟ هیچی. آخرین بار زنگ زد حال و احوال همدیگه رو پرسیدیم. بعد هم گفت مراقب خودم باشم و درسمو بخونم و تا آخر ادامه بدم. ۶_ رفتار شهید با شما چطور بود؟ همیشه مهربون و با محبت بود، هر وقت میومد خونه دست پر بود. همیشه شده یه هدیه کوچک می خرید برام. همه جا و هر لحظه به یادم بود. ۷_ قشنگ ترین قسمت وصیت نامه برای شما کدام قسمت بود؟ قسمتی که نوشته بود زیبای من خدانگهدار… واقعاً دوست داشتم اون قسمتو، اوج احساسات و محبتش بود. ۸_ وقتی خبر شهادت به شما رسید، چطور توانستید صبوری کنید و تحمل کنید؟ مدتی که می رفت مأموریت، واقعاً دوریش برام سخت بود. وقت خودمو پر میکردم با درس و دانشگاه، میرفتم بیرون با دوستانم، قرآن میخوندم. وقتی خبر شهادتش رو شنیدم، خیلی ناراحت بودم. بی قرار بودم، نا آرام بودم، حالم خیلی بد بود. هر شب با خدا حرف میزدم التماس می کردم که خوابشو ببینم که ازش بپرسم چرا رفتو تنهام گذاشت، بعد از چند شب با حضرت زینب(س) حرف زدم، به خدا گفتم راضی ام به رضای تو، اون برای حضرت زینب(س) رفت که بعدش قرآن خوندم و خوابیدم. خوابشو دیدم. تو خواب بهش گفتم تو قول دادی برگردی. چرا تنهام گذاشتی؟ چرا رفتی؟ بهم گفت: من اسمم جزو لیست شهدا بود. من مذهبی زندگی کردم . بهش گفتم پس من چی؟ چطوری این مصیبتو تحمل کنم؟ توکه جات خوبه من چکار کنم؟ گفت برو یک خودکار بیار بعد اسم منو روی یک کاغذ نوشت. تو پرانتز همسر مهربانم. گفت ما تو این دنیا آبرو داریم. شفاعتتو میکنم. با اذان صبح از خواب بیدار شدم. دبگه آرامش گرفتم، دیگه الان از مردن نمیترسم، میدونم شوهرم اون دنیا شفاعتمو میکنه. ۹_ اگر ما الان در سوریه با تروریست ها نجنگیم، چه اتفاقی می افتد؟ اعتقادات ما زیر سوال میره. اونها قصد و نیتشون گرفتن سوریه است که بعدش برسن به ایران. درسته هدف اول دفاع از سوریه است ولی بعدش هدف داعش اینه که وارد کشور ما بشه. ماباید با تمام وجود دفاع کنیم. حرف آخر ؟ اول و آخر آدم ها مرگه. چقدر خوبه که شهادت قسمت هر آدم بشه. میگن بالاترین مرگ شهادته، یک عزت ابدیه. اونایی که شهید میشن یادو خاطرشون زنده است. ما عزیزانمون رو از دست دادیم. باید راهشون رو ادامه بدیم. ولی از اون دنیا خیالمون راحته چون میدونیم شفاعتمون رو میکنن. و همین برای ما بس است…. ان شاء الله که جوانان راهشونو ادامه بدن… واسلام انتهای پیام/م
دوشنبه ، ۲۵آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب ری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]