واضح آرشیو وب فارسی:آقتاب جنوب: چه علاقه ای به درس خواندن و ادامه تحصیل داشته باشند و چه نداشته باشند، گویا شرایط زندگی در روستا به گونه ای نیست که بتوانند از تحصیلاتشان استفاده کنند.به گزارش آفتاب جنوب ، چه علاقه ای به درس خواندن و ادامه تحصیل داشته باشند و چه نداشته باشند، گویا شرایط زندگی در روستا به گونه ای نیست که بتوانند از تحصیلاتشان استفاده کنند؛ حتی بعضی ها پشت سر دخترانی که برای رفتن به دبیرستان راهی شهر می شوند، حرف هایی می زنند! اینها را دخترانی می گویند که در برخی روستاهای غربی کشورمان رندگی می کنندو خیلی هایشان ازدواج را راهی برای تغییر در زندگی خود می یابند. بعضی از آنها نمی توانند بعد از دوره راهنمایی درسشان را ادامه دهند؛ بعضی هایشان هم خودشان نمی خواهند ادامه بدهند. خرج تحصیل در خارج از روستا، حرف و حدیث ها درباره دختران دبیرستانی، شرایط زندگی با چند فرزند قد و نیم قد، همه و همه دست به دست هم داده تا بسیاری از این دختران، به فکر ادامه زندگی در مسیری دیگر باشند: ازدواج با کسی که شاید دوستشان داشته باشد. اینها صحبت های برخی از این دختران درباره مسیری است که طی کرده اند و آرزوهایی که در سر دارند. کژال من 16 ساله ام. خواهرم دو سال از من کوچکتر است و در بوکان زندگی می کنیم. از وقتی که مدرسه نمی روم، بیشتر در خانه می مانم. وقتی دوره راهنمایی را تمام کردم پدرم دیگر نگذاشت به مدرسه بروم. این طرف ها خیلی امن نیست. مزاحم دخترها می شوند؛ برای همین پدرم دوست ندارد ما بیرون برویم. حالا دیگر دوست دارم با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم. دوست داشتنِ یک نفر دیگر، خوب است، چون او هم تو را دوست دارد و این طوری می شود خوشحال بود؛ هرچند که این طرف ها بیشتر زن ها خوشحال نیستند. زن برادرم که بچه کوچک دارد، خوشحال نیست. می گوید می خواهد خودکشی کند. نگذاشته اند درس بخواند و ناراحت است که هیچ کاری نمی تواند بکند. ولی من ناراحت نیستم، با پدرم هم دعوا نمی کنم. وقتی ازدواج کنم، آرایشگری یاد می گیرم و زندگی می کنم. آرایشگری را دوست دارم. از اینکه پول دربیاورم هم خوشم می آید. اگر با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم که دیگر عالی است. منیره من 33 ساله ام، دختر بزرگ. مادرم هر وقت می خواهد بچه ها را بشمرد می گوید من سه بچه دارم. این طرف ها دخترها را نمی شمارند؛ همه فقط بچه های پسر را می شمارند، وگرنه، ما شش تا هستیم. من بزرگتر از همه هستم و بعد از من دو خواهر دو قلو هستند که 14 ساله اند. بعد هم سه تا برادر داریم. تا اول راهنمایی بیشتر درس نخواندم؛ من که به راهنمایی رسیدم دوقلوها به دنیا آمدند و بعد هم بچه های دیگر. یک نفر باید می ماند تا در بزرگ کردن بچه ها کمک کند. برای همین هم مجبور شدم مدرسه را رها کنم. حالا که خودم ازدواج کرده ام هم هنوز بیشتر وقت ها به خانه مادرم می آیم که به بزرگ کردن بچه ها و کارهای خانه کمک کنم. گاهی هم وقتی که لازم باشد به مزرعه می روم و آنجا کمک می کنم. دخترم هنوز خیلی کوچک است، اما دلم می خواهد بتواند به مدرسه برود و درسش را بخواند، حتی با اینکه مردم اینجا خیلی دوست ندارند به دخترها پر و بال بدهند، من دوست دارم دخترم درس بخواند و خودش بتواند برای زندگی اش تصمیم بگیرد. دلشاد مادرم تمام طبقه بالای خانه را به من داده؛ یک اتاق بزرگ است که وسط آن یک چرخ خیاطی گذاشته ام و یک طرف دیگرش مقداری پارچه مرتب روی هم چیده ام. تا آخر راهنمایی بیشتر درس نخوانده ام. پدرم برای کار به شهر می رود و فقط بعضی وقت ها در خانه است؛ برای همین مادر و برادرم تنها می ماندند. من هم به جای رفتن به دبیرستان که در شهر است، دوست داشتم پیش مادر و برادرم بمانم. برادرم دانشجوی مهندسی شیمی در یکی از شهرهای بزرگ کردستان است و هر چند وقت یک بار به خانه سر می زند. لباس نصف آدم های روستا را من می دوزم. لباس های خودمان را هم خودم می دوزم. خیاطی را بیشتر از درس خواندن دوست دارم، چون هم در خانه و پیش خانواده هستم و هم پول درمی آورم. این همه آدمی که می روند شهر چیزی عایدشان نمی شود، آخرش هم کار پیدا نمی کنند و برمی گردند روستا. من اینجا برای خودم هنری دارم. پریسا برای تعطیلات از تهران آمدیم. من و همسرم چهار سال است که آنجا زندگی می کنیم. از ماندن در روستا بهتر است، چون کسی نیست که به کار آدم کار داشته باشد و هر کسی می تواند همان طوری که هست زندگی کند. درآمدمان هم از این که در روستا بمانیم بهتر است؛ برای همین دلم نمی خواهد دوباره به روستا برگردم. تازه، آنجا کار هم می کنم و پول خوبی هم درمی آورم. 18 سالگی، دو سال بود که ترک تحصیل کرده بودم و ازدواج کردم. حالا هم خوشحالم؛ من الان زندگی خودم را دارم؛ بچه و همسرم را دارم و راضی هم هستم. هانیه من سال سوم راهنمایی هستم و چون در سقز زندگی می کنیم، می توانم به دبیرستان بروم؛ ولی بیشتر دخترهای فامیل به دبیرستان نمی روند. می خواهم در دبیرستان رشته تجربی بخوانم اما دلم می خواهد راهی پیدا کنم و بازیگر شوم. اگر بتوانم در تلویزیون یا سینما کار کنم خیلی خوب است. اگر یک نفر آشنا پیدا کنم و او کمکم کند، حتماً می توانم بازیگر شوم. بازیگرها پول زیادی درمی آورند و کارهای زیادی هم نمی کنند. برای همین است که دوست دارم بازیگر بشوم که پول دربیاورم. ژیلا با اینکه دبیرستان در شهر است، من دبیرستان رفتم و دیپلم هم گرفتم. برای پدرم خیلی مهم است که بچه هایش درس خوانده باشند. برای همین همه جور امکاناتی را برای من فراهم کرده است تا به مدرسه بروم و دیپلم بگیرم. ولی دور شدن از خانواده برایم خیلی سخت بود، بخصوص در سال اول دبیرستان تمام مدت کارم گریه بود اما بعد کم کم عادت کردم و تحمل دوری برایم راحت تر شد. درس خواندن سخت است و تازه بعد از اینکه این همه هم درس می خوانی، وقتی به روستا برمی گردی می بینی که پشت سر دخترهای دبیرستان چه حرف های بدی می زنند. این طرف ها همه می گویند دخترهایی که به دبیرستان می روند، دختر های بدی هستند. برای همین هم فکر می کنم بیشتر خانواده ها دوست ندارند پشت سر بچه هایشان از این حرف ها باشد و نمی گذارند که دخترها به دبیرستان برودند. بعضی ها هم هستند که پول رفتن به دبیرستان را ندارند، چون بالاخره زندگی کردن دور از خانه هزینه هایی دارد و پرداختن این هزینه ها برای همه راحت نیست. پدرم، هم کشاورز است، هم آشپز و هر کاری می کند که ما درس بخوانیم؛ ولی این ها در روستا به دردی نمی خورد. اگر در شهر زندگی می کردیم شاید شرایط فرق داشت اما اینجا که نه اتفاقی می افتد و نه چیزهایی که یاد گرفته ام به دردی می خورد، برای همین است که به پدرم می گویم بهتر است این خانه و زمین های روستا را بفروشیم و به سقز یا بوکان برویم. آنجا شاید شرایط فرق کند. خبرگزاری ایسنا
دوشنبه ، ۲۵آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آقتاب جنوب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]