واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سجایای اخلاقی شهید دکتر پاک نژاد نويسنده:سيدباقر باقي زاده درآمد مرحوم سيدباقر باقي زاده، فردي بوده كه همچون بسياري از بيماران و مراجعان به مطب دكتر سيدرضا پاك نژاد، شيفته منش و شخصيت والاي آن بزرگوار شد و در زمره ارادتمندان ايشان درآمد. زنده ياد باقي زاده مدتي پيش از فوت در اين چند سطر ازسجاياي شهيد و خاطراتي كه از دكتر پاك نژاد در سينه دارد، گفته است. دكتر سيدرضا پاك نژاد انساني جامع الاطراف بود. يعني اين شخص، نه تنها وظيفه رسيدگي به بيمار و شغل پزشكي خود را برعهده داشت، بلكه با درسهايي كه از مكتب اسلام گرفته بود و با توجه به آشنايي كاملي كه با سيره پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و ائمه معصومين(ع) داشت، مي كوشيد تا سنت پيامبر وراه وروش معصومين را ادامه بدهد وپياده بكند. ايشان تنها طبابت نمي كرد تا جسم افراد بيماررا درمان كند، بلكه به روح جامعه هم توجه داشت. سخنراني هاي زيادي براي جوانان مي كرد وهمه را با اسلام آشنا مي ساخت، در ضمن توجه زيادي هم به محرومان جامعه داشت. يكي از دوستان تعريف مي كند كه زماني از شيراز به يزد مي آمد و حامل نامه اي از طرف آيت الله دستغيب بود براي آقاي دكتر پاك نژاد. ايشان مي گويد كه هنگامي كه به يزد رسيديم، موقع اذان صبح بود. ما به سمت منزل دكتر به راه افتاديم ناگهان در ميان كوچه ها متوجه فردي شديم كه چيزي به همراه دارد و جلو بعضي از خانه ها مي رود وزنگ درآنهارا مي زند. بعد، به محض اينكه در باز مي شود، بسته اي را به افراد مي دهد و مي رود بعد متوجه شديم كه اين شخص دكترپاك نژاد است ووقتي سؤال كرديم، فهميديم كه موضوع از اين قرار است كه آن چيزي كه به در بعضي از خانه ها مي داده، كيف وكفش و لوازم التحرير بوده است و دكتر چون تعدادي از خانواده ها را كه دانش آموز دارند وبضاعت مالي براي خريد اين وسايل ندارند، شناسايي كرده و با تهيه كردن اين وسايل- بصورتي كه شناخته نشود- به درمنزل آنها مي رفته و اين وسايل را به آنها هديه مي داده است. بعدها دكتر از ما قول گرفت كه تا زماني كه زنده است، اين راز فاش نشود و مخفي بماند و مي گفت كه حالا كه شما از اين ماجرا باخبر شده ايد، بايد آن را سرپوشيده نگه داريد ونبايد كسي از اين ماجرا باخبرشود. افرادي كه آن موقع، هم سن وسال من بودند، ازاطلاعات و بحث هاي ارزشمند دكتر پاك نژاد بهره زيادي مي بردند، و با سخنان ايشان كمبود و ضعف معنوي ايمانشان جبران مي شد.
يكي از ويژگي هاي جالب دكتر اين بود كه با همه افراد و اشخاص مي جوشيد و گرم مي گرفت و همه يزدي ها مي دانستند كه به محض اينكه صداي اذان مغرب مسجد حظيره برمي خيزد مطب دكتر تعطيل مي شود وهيچ گاه در اين هنگام به مطب نمي رفتند و دكتربعد از نماز سريع به مطب برمي گشت و به بيماران رسيدگي مي کرد. درست به خاطردارم كه تقريباً 15 ساله بودم كه گوشه چشمم مشكلي پيدا كرد وباعث ناراحتي من شد و چون اذيت مي شدم، بعد از نمازدر صحن مسجد حظيره خدمت دكتر رسيدم و گفتم كه آقاي دكتر لطفاً چشم مرا ببينيد و بگوييد كه نياز است به مطب بيايم يا همين جا مرا ويزيت مي كنيد؟ دكترمرا ديد چشمم را معاينه كرد و نام دارويي را گفت تا از داروخانه بخرم كه هنوز هم نام دارو به خاطرم مانده، چون دكتر گفت يك شيشه آي باس بخر و چشمت را چندبار با آن شستشو بده. خلاصه من دارو را تهيه كردم و چند بار چشمانم را با آن شستم و خيلي زود خوب شدم وفرداي همان روز در صحن مسجد از دكتر به خاطر طبابتش تشكر كردم. قضيه هزينه ويزيت براي دكتر اصلاً مطرح نبود. نه تنها مطرح نبود، بلكه به جز نسخه رايگان، مبالغي بخاطر كمك به بيماران و نيازمندان به آنها هديه مي كرد. يادم مي آيد يك زمان كه كوچك بودم، به همراه پدرم خدمت آقاي دكتر رفتيم. آقاي دكتر بعد از ويزيت پدرم و بعداز نوشتن نسخه، دست ميان دخلش برد و سه تا اسكناس پنج توماني آن زمان را برداشت و به پدرم داد و گفت فردا از سه راه بازار، دو، سه تا جوجه خروس بخر و بپز و بعد از خوردن آنها حتماً كسالت شما برطرف مي شود، درضمن نسخه را هم از فلان داروخانه بگير. بعد از ديدن نسخه متوجه علامت خاصي روي آن شديم كه پيامي بود براي دكتر داروخانه. جهت تهيه داروي رايگان. البته نه اينكه پدرم آشنا بود، بلكه هركس كه اولين بار هم پيش دكتر مي آمد، ايشان همان گونه با او برخورد مي كردند، كلاً روحيه دكتراين طوري بود. اگر هم يك زمان پيش ميآمد كه شهيد پاك نژاد يك ساعت يا نيم ساعت مريض نداشت و مطبش خلوت بود، سريع قلم به دست مي گرفت و شروع مي كرد به نوشتن وثبت كردن نتيجه مطالعات و تحقيقاتش. نتيجه همين تحقيقات و مطالعات شد كتاب«اولين دانشگاه، آخرين پيامبر» كه 21جلد بود و اطلاعات بسيار مفيدي به انسان مي دهد وراه زندگي را هموار مي کند. بنده همه را به خواندن و مطالعه اين كتاب توصيه مي كنم. من معتقدم فردي مانند دكتر پاك نژاد به غير از اين روش نبايد از دنيا مي رفت. براي مردان خدا مرگ در بستر بسياركم و ناگوار است وهمين شهادت شايسته ايشان بود. متأسفانه من زمان وقوع و پيروزي انقلاب در يزد نبودم و در همين دو سه سالي كه از آن بزرگوار فاصله داشتم، از خبرهاي خوشي كه آن دوران به ايشان مي رسيد، دور بودم. البته اطلاع دارم كه اگر كسي از ياران يا دوستان گرفتار ساواك مي شد، دكترپاك نژاد به همراهي و هم فكري شهيد محراب صدوقي، سريعاً اقدام مي کردند و آنها را نجات مي دادند. دكترپاك نژاد داراي شخصيت بسياربالايي بودند وبا نفوذي كه داشتند،باعث رهايي و آزادي خيلي از جوانان وافراد دربند ساواك مي شدند و دركل نقش بسيار سازنده اي و ارزنده اي در انقلاب داشتند. روحشان شاد وراهشان پررهرو باد. منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 453]