واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه شهروند: محمدرضا نیک نژاد آموزگار ۱- چند سالی است که در دبیرستان اقلیت های دینی کار می کنم. نخستین روز امسال پس از خوش و بش های معمول، یکی از بچه های ارمنی گفت: آقا «نارک» رفت آمریکا و دیگری گفت: «آرمِن» هم رفت و دیگری گفت: «مارتین» هم! یکی از بچه های زرتشتی هم ادامه داد: «شایان» و «خشایار» از بچه های ما نیز رفتند! این خبر ها گرچه هر سال تکرار می شود، اما هیچ گاه آزاردهندگی اش برایم کاهش نیافته است. بی آنکه در این باره وارد گفت وگو شوم، آهی کشیدم! ۲- در هفته نخست بازگشتش از آمریکا زنگ زد و جویای حال من و دیگر دوستان شد. دلش می خواست اگر بشود دیداری داشته باشیم. اما در یک ماه بودنش فرصت نشد. می دانستم قرار است بازگردد. به او زنگ زدم. صدایش دمق بود! اما مانند همیشه با خوش زبانی و گرمی پذیرایم شد. پرسیدم: استاد حتما خوشحالی که داری برمی گردی؟ با صدایی سرد گفت: نه بابا! راستش همین که می آیم دیگر دلم نمی خواهد بازگردم و آنجا هم برایم دلبستگی های خودش را دارد. با این که کسی هستم که زود هماهنگ می شوم اما آدم ها، خیابان ها، خانه ها و در و دیوار اینجا، چیز دیگری است. دلم تنگ می شود برای دورهمی های دوستانه و فامیلی که در آنها از هر دری سخنی می رود و بار سنگین ساعت ها و روز ها کار در میانه شوخی و گفت وگو و غیبت و بحث های سیاسی و ورود به جزییات زندگی خود و دیگران، کمرنگ می شود. حضور دسته جمعی در این مهمانی ها، سختی هایی که کم و بیش همه داریم را آسان می کند. اما آنجا از این خبر ها نیست. البته شاید برای منِ ایرانی بازنشسته پا به سن گذاشته این دلتنگی ها پررنگتر و آزاردهنده ترند. آمار ها از مهاجرت ۱۵۰ هزار ایرانی در سال، یعنی نزدیک ۴۱۰ تن در روز! خبر می دهد. بیشتر مسافران، دانشگاهی اند. تنها نزدیک ۲۵۰ هزار مهندس و فیزیکدان ایرانی در جنوب آمریکا زندگی می کنند. از این مهاجرت ها سالانه تنها ۱۵۰میلیارد دلار هزینه از کف می رود، افزون بر این که ترکِ نخبگان در 20 سال آینده سبب کاهش میانگین ضریب هوشی کشور خواهد شد و... بگذریم! از دوست مسافرم پرسیدم: چرا این همه مهاجرت به آن سوی آب چشمگیر شده است؟ واقعا آنجا بهشت است؟ گفت: برای کسی که آنجا نیست شاید چنین اندیشه ای پررنگ باشد، اما آسمان همه جا یک رنگ است! درست است چیزهایی آنجا هست که اینجا نیست، اما چیزهایی هم اینجا هست که آنجا نیست. گمانی نیست که برای برخی به ویژه جوانان راه های پیشرفت علمی و اقتصادی و اجتماعی فراهم است اما... چند سال پیش یادداشتی می خواندم از یکی از روزنامه نگاران بنام که نوشته بود، دیوارهایی مانند «برلین» نه برای پنهان کردن زیبایی های سوی دیگر آن است بلکه مهم ترین کارکردشان پنهان کردن زشتی هاست! به باورم سخن درستی است. بسیاری از مهاجران به سودای زیبایی های آن سو، ترک وطن می کنند اما در تجربه حضور، زشتی ها را نیز می بینند و حس می کنند. اما نه اینجا جهنم است که با هزینه های مادی و معنوی سنگین از آن بگریزی و نه آنجا بهشت که برای رسیدن به آن به هر در و دیواری بزنی! به هر رو زندگی کوتاه است و به گفته سهراب همه در «میانِ دو هجای هس- تی» می جنبیم و به پایان نزدیک می شویم. تجربه نشان می دهد همه جا بهانه برای نگرانی هست. اما بی گمان در میان آن دو هجا باید «زندگی» کرد. زندگی ای شاد با اندیشه ای نیک.
شنبه ، ۲۳آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روزنامه شهروند]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]