تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805537988




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مردم براي آزادي برادرم چندگوني سند آوردند


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: مردم براي آزادي برادرم چندگوني سند آوردند
نویسنده : شاهد توحيدي 


به اذعان بسياري از آگاهان و شاهدان تاريخ معاصر ايران، اين تير شليك شده از تپانچه شهيد سيد‌حسين امامي به سوي هژير بود كه وكلاي واقعي ملت ايران را به مجلس فرستاد كه نهايتاً به ملي شدن صنعت نفت انجاميد. از اين روي سخن گفتن از زندگي و زمانه امامي، به واقع تبيين دوره‌اي خطير از نهضت ملي ايران است كه موتور محرك آن، نيروهاي مذهبي جامعه، به ويژه جمعيت فدائيان اسلام بودند. در گفت‌وشنودي كه پيش روي د‌اريد، جناب سيد‌محسن امامي، برادر شهيد سيدحسين امامي پاره‌اي خصال اجتماعي و سياسي آن مجاهد بزرگ را به شرح نشسته است. اميد آنكه مقبول افتد. جنابعالي درنگاهي كلي، شخصيت برادرتان را چگونه توصيف مي‌كنيد و چه نكات و فرازهايي را در وی بارزتر مي‌بينيد؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. بايد عرض كنم كه برادر من، نمونه كامل مهرباني بود. اين صفت به‌قدري در او برجسته بود كه وقتي بيمار مي‌شد، همه كساني كه او را دوست داشتند، سراسيمه مي‌شدند و مي‌خواستند هر كاري از دستشان برمي‌آمد، انجام بدهند تا او شفا پيدا كند. ما شش برادر بوديم و سيد‌حسين برادر سوم بود. من هم فرزند آخر بودم كه در هنگام شهادت برادرم، 14 سال داشتم. يادم است همه افراد خانواده، خويشان و اقوام او را بسيار دوست داشتند. سيد‌حسين به‌قدري دل‌نازك بود كه عيد قربان‌ها كه مي‌خواستند گوسفندي را قرباني كنند، از اتاقش بيرون نمي‌آمد و نمي‌توانست جان كندن حيوان را ببيند! اما همين انسان دل‌نازك و مهربان هنگامي كه صحبت از دفاع از حق مظلوم و مقابله با ظالم مي‌شد، لحظه‌اي ترديد نمي‌كرد. به نظر من فقط كساني مي‌توانند در راه دفاع از حقوق محرومين و مظلومان ايثار كنند و حتي جان خود را گرو بگذارند كه دلشان به حال مردم بسوزد و آدم‌هاي رئوفي باشند. برخي ادعا مي‌كنند افراد محروم و مخصوصاً از نظر اقتصادي متعلق به طبقات پايين جامعه، به مبارزات سياسي روي مي‌آورند، ولي شهيد سيد‌حسين امامي شخص متمولي بود. چه شد كه او به مبارزات سياسي سوق يافت؟ همين‌طور است. حسين در خيابان بوذرجمهري يك مغازه سه دهنه پارچه‌فروشي داشت و همين نشانه تمكن مالي بالاست، بنابراين هيچ نوع عقده مالي يا كمبودی نداشت كه به اين دليل به مبارزه با عناصر فاسد رژيم پهلوي بپردازد. او هميشه برازنده و بسيار شيك‌پوش بود و بهترين لباس‌ها را مي‌پوشيد. هر بار هم كه به ديدن بزرگان فاميل مي‌رفت، حتماً هديه باارزشي را مي‌برد. بنابراين در اقدامات شجاعانه‌اي كه انجام داد، هيچ چيزي غير از اعتقاد و ايمان به راهي كه در آن گام نهاده بود، تأثير نداشت. او عميقاً عاشق مولا علي(ع) و ائمه اطهار(ع) بود. از پدر و مادرتان كه قطعاً مهم‌ترين تأثير را در تربيت شهيد سيد‌حسين امامي داشته‌اند، برايمان بگوييد. آنها چه خصلت‌هايي را به اين فرزند خودمنتقل كرده بودند؟ مادرم زني فوق‌العاده مهربان، متدين و شجاع بود و هرگز در طول عمرش نه بد كسي را گفت و نه از كسي گلايه كرد. نامش رضوان بود و حقيقتاً مثل نسيم بهشت روح‌پرور و روح‌نواز بود. امكان نداشت كسي نزد او بيايد و نااميد برگردد. هر وقت هم كه ما از ديگران نزد ايشان گله و شكايت مي‌كرديم، مي‌گفت: «برويد خوب فكر كنيد. شايد شما اشتباه كرده باشيد. » بسيار اهل مدارا و گذشت بود و همواره سعي مي‌كرد كدورت‌ها را برطرف كند، ولي وقتي به كسي ظلمي مي‌شد و قرار بود از حق مظلومي دفاع كند، چنان صلابت و شجاعتي به خرج مي‌داد كه همه را به شگفتي وا مي‌داشت. در‌اين‌باره خاطره‌اي داريد؟ بله، بعد از شهادت سيد‌حسين، يك عده از طرف دربار آمدند كه مثلاً از مادر دلجويي كنند و بگويند: دربار براي خانواده ما يك مقرري تعيين كرده است!آن روزها همه برادرهايم در زندان بودند و براي برادر بزرگم علي، حكم اعدام صادر شده بود. پدر هم متواري بودند و در نتيجه بقيه اعضاي خانواده تحت فشار مالي شديدي بوديم. يادم نمي‌رود مادر با چادر سفيد در دالان خانه ايستاده بود و خطاب به مأموران فرياد زد: «برويد و از قول من به شاه بگوييد نيازي به تسليت تو ندارم. با اين وضعي كه تو داري، در واقع من بايد به تو تسليت بگويم. پسرم در راه دين و كشورش به شهادت رسيده است.» و پدرتان؟ پدرم مرحوم سيد‌حسن امامي معروف به «امام»، روحاني بودند و همراه با آقاي كشفي، در هيئت توحيد درس مي‌دادند. تاجر چاي بودند. ايشان پس از شهادت سيد‌حسين، بيش از دو سال زنده نماندند! البته به ما حرفي نمي‌زدند، اما مي‌گفتند: مرگ سيد‌حسين كمرم را شكست! پدرم بسيار متدين و شجاع بودند و در دفاع از زناني كه در دوره رضاخان به خاطر حجاب مورد تعرض قرار مي‌گرفتند، با مأموران رژيم درگير و بازداشت شدند. شناخت شهيدسيدحسين امامي از احمد كسروي از كجا و چگونه حاصل شد؟ سيد‌حسين در جلسات كسروي شركت مي‌كرد و طرز لباس پوشيدن و تيپ و رفتارش طوري بود كه آنها حتي تصورش را هم نمي‌كردند او ممكن است براي شناخت هويت واقعي آنها به آن جلسات بيايد، به همين دليل كاملاً به او اعتماد داشتند و رازي را از او پنهان نمي‌كردند. يك روز ديديم سيد‌حسين فروشگاهش را فروخت و تصميم گرفت براي زيارت به كربلا برود! هيچ كسي نمي‌دانست او دارد در چه عوالمي سير مي‌كند. بعد كه برگشت، يك شب او و برادر ديگرمان سيد‌علي با كت و شلوار سرمه‌اي يك شكل و كراوات‌هايي كه فقط رنگشان با هم فرق داشت، اما طرحش يكي بود و با كلاه شاپو به خانه آمدند. پدرم نگاهشان كرد و فهميد آن دو با اين سر و شكلي كه براي خودشان ساخته‌اند، فكري در سر دارند. يادم است پدرم در حالي كه بغضي در گلو داشتند گفتند: «سيد حسين! سيد‌علي را هم؟» سيد‌حسين بسيار محجوب بود. سرخ شد و حرفي نزد و سرش را پايين انداخت. سيد‌علي با خوشحالي گفت: «آقاجان! همين روزها با خبر خوبي خوشحالتان مي‌كنيم!» چه شد ايشان تصميم گرفت كسروي را مضروب كند؟ پس از اينكه شهيد نواب صفوي در ترور كسروي موفق نشد، با توجه به اعتمادي كه كسروي به سيد‌حسين داشت، او، سيد‌علي و چند نفر ديگر تصميم گرفتند در دادگاه او حاضر شوند و در آنجا او را از بين ببرند. محافظان كسروي مسلح بودند و وقتي برادرهايم به كسروي حمله كردند، آنها دو تير به پاهاي سيد‌علي و يك تير به دست سيد‌حسين زدند. سيد‌حسين، سيد‌علي را كشان‌كشان با خود برد و در حالي كه با صداي بلند «الله‌اكبر» مي‌گفتند از دادگاه خارج شدند. درشكه‌چي كه بايد آنها را از معركه بيرون مي‌برد فرار كرد و سيد‌حسين با همان وضع سيد‌علي را تا بيمارستان رساند و در آنجا بود كه مأموران آمدند و برادرهايم و چند نفر ديگر را دستگير كردند و به زندان بردند. مرحوم سيد‌علي امامي تا چه زماني در قيد حيات بودند؟ تا سال 1357 و زماني كه شاه از ايران فرار كرد. جالب است. ترور كسروي چه واكنشي در جامعه داشت؟ مردم و علما چگونه با اين رويداد مواجه شدند؟ فضاي آن روز جامعه به‌گونه‌اي بود كه مردم حقيقتاً از افكار و كارهاي كسروي نفرت داشتند، در نتيجه كشته شدنش واقعاً موجب خوشحالي مردم متدين شده بود، مخصوصاً كه حكومت و كشورهاي بيگانه، به‌شدت از او حمايت مي‌كردند. او خودش يك وقتي در حوزه درس خوانده بود، ولي آن روزها با كمال وقاحت به اسلام، پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع)، به‌خصوص امام صادق(ع) و امام زمان (عج)‌ توهين مي‌كرد و در دوراني كه هيچ مطلبي از زير تيغ سانسور جان به در نمي‌برد، كتاب‌ها و مجلاتش در تيراژهاي زياد چاپ و به‌سرعت پخش مي‌شدند! در نتيجه مراجع، علما و مردم متدين واقعاً از كشته شدن او خوشحال بودند و موج شادي را مي‌شد در همه جا مشاهده كرد. بنابراين پس از دستگيري برادرهايم، علما به‌سرعت واكنش نشان دادند. آيت‌الله سيد‌ابوالحسن اصفهاني از نجف فردي را با نامه‌اي فرستادند كه يا آنها را آزاد مي‌كنيد يا خودم به ايران مي‌آيم و اين كار را مي‌كنم! ايشان از قدرت و محبوبيت خارق‌العاده‌اي برخوردار بودند و يادم است پس از رحلت ايشان، هفت روز عزاي عمومي اعلام شد و حتي اقليت‌هاي مذهبي هم در عزاي ايشان سوگواري كردند. شاه در چنين فضايي ابداً قدرت مقابله با فرمان ايشان را نداشت. در آن دوره قوام‌السلطنه رئيس‌الوزرا بود و در هيئت دولت، موضوع آزادي برادرانم و همراهان آنان را مطرح كرد. عده‌اي از وزرا موافق نبودند، ولي قوام به آنها فهماند كه در چنين شرايطي، چاره‌اي وجود ندارد. در نتيجه تصميم گرفت وثيقه فوق‌العاده سنگيني براي رهايي آنها قرار بدهد. آن روزها يك خانه بسيار بزرگ و مجلل را مي‌شد نهايتاً با 300 تومان خريد. وثيقه‌اي كه براي آزادي آنها گذاشتند 500 هزار تومان بود كه فوق‌العاده سنگين بود! اين وثيقه چطورجمع و به اجرا گذاشته شد؟ پدر مرحوم عباس رفيعي كه در اين قضيه دو پسر خودش هم گرفتار شده بودند، جلوي مسجد شاه ايستاده بود و مردم گوني گوني اسناد املاك و خانه‌هايشان را آوردند و به او تحويل دادند! حقيقتاً منظره شگفت‌انگيزي بود و رژيم چاره‌اي جز تسليم شدن در مقابل خواست مردم را نداشت. نهايتاً قرار شد آنها را آزاد كنند، به شرط اينكه با مردم روبه‌رو نشوند، ولي مردم را نمي‌شد كنترل كرد و آنها دسته‌دسته به ديدن برادرانم مي‌آمدند. چه كساني بيشترين نقش را در تربيت ديني برادرانتان داشتند؟ پدر و مادرم و مادربزرگم و مخصوصاً مرحوم آيت‌الله شاه‌آبادي. ابتدا بازار آهنگرها در كنار مسجد جامع بود. قضيه كشف حجاب كه پيش آمد، براي اينكه مادر ما مورد تعرض پاسبان‌ها قرار نگيرد، پدرمان خانه‌اي در آب منگل خريد و به آنجا رفتيم. مادربزرگم كه خانم‌جان صدايشان مي‌‌زديم، در همان خانه بازار آهنگرها كه متعلق به پدر و عمويمان بود، ماندند. حسين و علي در آنجا اتاقي داشتند و همان جا ماندند. خانه بسيار بزرگي بود كه ظاهراً قبلاً به انيس‌الدوله قاجار تعلق داشت. يادم است از وسط حوض بزرگ خانه، آب قنات بيرون مي‌آمد. تالا بزرگ و كاشي‌كاري‌هاي بي‌نظيري داشت و خلاصه فضاي آن بسيار دلپذير و فرح‌بخش و مخصوصاً براي بازي و شيطنت بچه‌ها بهترين جا بود. در بيروني خانه مادربزرگ و ما زندگي مي‌كرديم و در اندروني آن آيت‌الله شاه‌آبادي و خانواده‌شان. بين اين دو قسمت هم هشتي بزرگي بود كه ما بچه‌ها در آنجا بازي مي‌كرديم. مادربزرگ ما بسيار اهل مطالعه، تحقيق و پرسش بودند و به همين دليل هميشه سؤالاتشان را از آيت‌الله شاه‌آبادي مي‌پرسيدند. مادربزرگ از خانه بيرون نمي‌رفت، اما در خانه‌اش باز بود و هميشه مهمان داشت. او از چنان احترام و محبوبيتي برخوردار بود كه در روز فوتش مغازه‌هاي بازار مسجد شاه تا دروازه شاه عبدالعظيم تعطيل شدند و جمعيت عظيمي جنازه ايشان را تشييع كردند. چهره مغموم سيد‌حسين را هرگز از ياد نمي‌برم كه چطور پشت سر جنازه ايشان زار مي‌زد! خود شما از مرحوم آيت‌الله شاه‌آبادي چه به ياد داريد؟ ايشان استاد عرفان حضرت امام بودند و در تقوا و زهد نظير نداشتند. آنچه از شبستان مسجد و شخص ايشان در ذهن كودكانه آن ايام من باقي مانده، سفيدي، روشنايي، پاكيزگي و شادي است. ديدن چهره ايشان شادماني و انبساط عجيبي به انسان مي‌داد. يادم است مرحوم امام چهار ماهي در منزل ايشان اقامت كردند. از ماجراي ترور هژير و دستگيري شهيد سيد‌حسين امامي و سپس اعدام ايشان برايمان بگوييد؟ برادرم سيد‌حسين پس از رهايي از زندان، مبارزات خود را به شكل جدي‌تري دنبال كرد. او هميشه همراه با شهيدان نواب و عبدالحسين واحدي به منزل آيت‌الله كاشاني در پامنار مي‌رفت و مرحوم آقاي كاشاني فوق‌العاده به او علاقه داشتند. يك روز از منزل آيت‌الله كاشاني راهپيمايي بزرگي به طرف مجلس صورت گرفت و بعد در مقابل مجلس كار به درگيري كشيد. برادرم از نرده‌هاي مجلس بالا رفت و جلوي روي همه به هژير هشدار داد دست از خيانت بردارد، اما او به اين هشدار و اخطارهاي مكرر فدائيان اسلام وقعي نگذاشت تا بالاخره تصميم گرفته شد از سر راه برداشته شود و برادرم اين كار را كرد. پس از ترور هژير، سيد‌حسين تحت سخت‌ترين شكنجه‌ها قرار گرفت و كلمه‌اي بيشتر از اينكه اين كار را با ميل و اراده شخصي انجام داده است، نگفت. فدائيان اسلام اعلاميه دادند و رژيم را تهديد كردند در صورتي كه سيد‌حسين امامي صدمه ببيند، آنها انتقام خواهند گرفت، ولي اين بار رژيم به سرعت او را محاكمه و سپس اعدام كرد. در نتيجه اين اقدام برادرم انتخابات مجلس ابطال و بار ديگر تكرار شد و اين بار نمايندگان منتخب مردم به مجلس راه يافتند. از شهادت ايشان خاطره‌اي به يادتان مانده است؟ بله، چون 14 سال بيشتر نداشتم و يادم است در آن سال‌هاي سياه، تنها چيزي كه به مادرم و ما تسلي خاطر مي‌داد اين بود كه سيد‌حسين در راه آرمان‌هاي والاي ديني و انساني به شهادت رسيده است. سيد‌حسين چهره و صداي بسيار زيبايي داشت و قرآن را بسيار زيبا و مؤثر قرائت مي‌كرد. چهره‌اش به‌قدري دوست‌داشتني بود كه يكي از مأموران اعدام او بعدها به برادرم سيد‌علي گفته بود: نتوانستم طناب دار را دور گردنش بيندازم و خود برادرم اين كار را كرده بود! بعد كه جنازه را از دار پايين مي‌آورند، در چهره او چيزي مشاهده نمي‌كنند و تصور مي‌كنند او نمرده است تا پزشك مي‌آيد و معاينه و گواهي فوت را صادر مي‌كند. ماجراي دفن برادرم تا 15 سال بعد كه مرحوم ابوالقاسم پاينده مرا به خانه‌اش دعوت كرد، نامكشوف بود. آن روز ايشان گفت: فردي آمده است و به‌شدت گريه مي‌كند و مي‌خواهد شما را ببيند. من رفتم و با پيرمردي كه جذام گرفته و رو به موت بود روبه‌رو شدم. او وقتي فهميد برادر سيد‌حسين امامي هستم، در حالي كه گريه مي‌كرد، گفت: «از روزي كه جنازه برادرت را به خاك سپردم، روزگارم سياه شد و حتي يك روز آب خوش از گلويم پايين نرفته است!حالا هم كه دارم با اين بيماري وحشتناك از دنيا مي‌روم و تا شما حلالم نكنيد، آرامش نخواهم يافت.» و سخن آخر؟ برادرم و ديگر شهداي فدائيان اسلام، انقلاب اسلامي و دفاع مقدس جان خود را براي احياي دين فدا كردند. شايسته است مردم ما اين فداكاري‌ها را از ياد نبرند و بر همان راه استوار بمانند.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن