واضح آرشیو وب فارسی:کرات آملی: کرات آملی:طبری از قول فاطمه دختر امام حسین(ع)، نقل می کند که مردی سرخ روی از اهل شام بلند شد و به یزید گفت: ای امیرالمؤمنین، این دخترک را به من هدیه کن تا او را به کنیزی بگیرم! در میان حوادث تاریخ اسلام، حادثه شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام و اصحاب پاک ایشان از اهمیت ویژه ای برخوردار است. نوشتاری که در ادامه می خوانید برگرفته از کتاب «معالم المدرستین» علامه سیدمرتضی عسکری؛ مورخ و صاحب نظر برجسته تاریخ اسلام است که از منابع دست اول و استنادات بی شمار به منابع اهل سنت به رشته تحریر درآمده است. طبری از قول فاطمه(س)، دختر حسین(ع)، نقل می کند که مردی سرخ روی از اهل شام بلند شد و به یزید گفت: «ای امیرالمومنین! این دخترک را به من هدیه کن تا او را به کنیزی بگیرم،» (فاطمه گفت:) یعنی مرا که دختری خوش چهره بودم، طلب کرد. من به شدت ترسیدم و بر خود لرزیدم و گمان کردم که این کار برای آنان جایز است، لذا به لباس عمه ام زینب که از من بزرگ تر و داناتر بود چسبیدم؛ و او که می دانست این کار ناروا و ناشدنی است، گفت: «به خدا قسم دروغ گفتی و تن به پستی دادی. نه تو و نه او چنین حقی ندارید.» یزید به خشم آمد و گفت: «به خدا قسم تو دروغ گفتی. این حق من است و اگر بخواهم انجامش دهم، انجام می دهم.» (فاطمه(س) گفت:) «عمه ام زینب گفت: نه، به خدا قسم، خدا چنین حقی را برای تو قرار نداده، مگر آنکه از دین ما خارج شوی و به دینی غیر آن درآیی.» فاطمه(س) نقل می کند که خشم یزید بیش تر شد و خیز برداشت و گفت: «جلوی من چنین می گویی؟! این پدر و برادرت بودند که از دین خارج شدند.» و زینب(س) گفت: «به وسیله دین خدا و دین پدر و برادر و جدم بود که تو و پدرت و جدت به آن راه یافتید.» یزید گفت: «دروغ گفتی ای دشمن خدا.» زینب(س) گفت: «تو فرمانروای مسلطی هستی که ظالمانه دشنام می دهی و با چیرگی ات زور می گویی.» نقل می کند که به خدا قسم، گویی (یزید) شرمنده شد و سکوت کرد. ولی آن مرد شامی دوباره خواسته اش را تکرار کرد و گفت: «یا امیرالمؤمنین، این دخترک را به من ببخش.» و یزید گفت: «گم شو که خدا مرگ حتمی قطعی ات بدهد.» * سر حسین(ع) جلوی خلیفه مسلمانان ابن اعثم نقل کرده که سر حسین(ع) را در طشتی از طلا جلوی یزیدبن معاویه قرار دادند و او چوب دست خیزران خواست و آن را بر لب و دندان های پیشین حسین(ع) می فشرد و می گفت: «به راستی که ابوعبدالله خوش لب و دندان بود!» طبری نقل می کند که در این حال مردی از اصحاب رسول خدا(ص) به نام ابو برزه اسملی گفت: «چوب دستت را بر لب و دندان حسین می فشاری؟ هان! بدان که چوب دست تو جایی از لب و دندان حسین را نشانه رفته که من بارها دیدم که رسول خدا آنجا را می بوسید. ای یزید! آگاه باش تو درحالی وارد قیامت می شوی که ابن زیاد شفیع توست و این [حسین(ع)] درحالی وارد قیامت می شود که محمد شفیع اوست!» سپس برخاست و بیرون رفت. در لهوف از امام زین العابدین(ع) روایت شده، فرمود که هنگامی که سر حسین(ع) را برای یزید آوردند، او بزم شراب برپا کرد و سر حسین(ع) را می خواست و آن را جلوی خود می گذاشت و شراب می نوشید. روزی فرستاده پادشاه روم که از بزرگان آن دیار بود، در مجلس یزید حاضر شد و به یزید گفت: «ای شاه عرب! این سر کیست؟» یزید گفت: «تو را با این سر چه کار؟» او گفت: «من وقتی که نزد پادشاه مان برگردم، او از هر چه دیده ام سؤال می کند و من دوست دارم داستان این سر و صاحبش را برای او بازگو کنم تا شریک شادی و سرور تو شود.» یزید گفت: «این سر حسین بن علی بن ابی طالب است.» مرد رومی گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت: »فاطمه، دختر رسول خدا.» آن نصرانی گفت: «بدا بر تو و بر دین تو! دین من بسی از دین شما بهتر است. پدر من از نوادگان داود است و درحالی که بین من و او [داوود نبی(ع)] پدران زیادی فاصله شده اند، باز هم نصاری مرا بزرگ و گرامی می دارند، ولی شما پسر دختر پیامبرتان را می کشید، درحالی که بین او و پیامبرتان تنها یک مادر فاصله است! این چه دینی است که شما دارید؟»فارس
شنبه ، ۱۶آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کرات آملی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]