واضح آرشیو وب فارسی:زنگ اول: به گزارش زنگ اول ، به نقل ازباشگاه خبرنگاران، در دوران دفاع مقدس افراد بسیاری به نحوی دین خود را به میهن ادا کردند. دانشجویان و دانشآموزان نیز با وجود کم سن و سالی خود، دوشادوش دیگر رزمنده ها در جبهه ها حضور پیدا کردند و مردانه جنگیدند. ** همزمانی کودکی رضا با روزهای انقلاب برای هر پدر و مادری مرور خاطرات کودکی فرزند، لذتی وصف ناشدنی به ارمغان می آورد. از بازی های کودکانه گرفته تا شیرین زبانی هایی که مشاهده آن قند در دل پدر و مادر آب می کند. مادر شهید رضا پناهی به خبرنگار ما می گوید : کودکی رضا برایم سراسر خاطره است؛ خاطراتی که هم زمان با روزهای انقلاب شکل گرفت. رضا در آن روزه کودکی 8 ساله بود با تمام وجود در تظاهرات شرکت می کرد شعارنویسی و پخش اعلامیه از جمله کارهایی بود که او در آن روزها انجام می داد و به قول خودش سهم خود را از علاقه به وطن و رهبر خویش به دوش می کشید؛ با شروع جنگ نیز، رضا در برنامه های مختلف پایگاه محله که نیروهای اعزامی به جبهه از آنجا راهی می شدند فعالیت چشمگیری داشت. [شهید 12 ساله و ماجرای وصیت نامه صوتی + تصاویر] ** دیگر آرام و قرار ندارم داوطلب بودن نیروهای جوان و نوجوان برای عزیمت به جبهه از خاطرات فراموش نشدنی دوران دفاع مقدس است. دیدن چنین صحنه هایی رضا ی 12 ساله را بی تاب کرده بود اما از طرفی او یک دانش آموز پایه اول راهنمایی بود. مادر این شهید می گوید: مدت زیادی از شروع سال تحصیلی نگذشته بود که یک روز وقتی رضا از مدرسه برگشت خیلی آشفته و نگران بود به او گفتم حتما به دلیل چند ساعتی که هر روز در پایگاه می گذرانی، فرصت درس خواندن نداشتی و امروز معلم تورا تنبیه کرده است رضا با اشاره چشم گفت: خیر در زمینه درس مشکلی نداشتم من دیگر آرام و قرار ندارم می خواهم به جبهه بروم در پاسخ به او گفتم: پسرم تو هنوز خیلی کوچکی و کاری از دست یک بچه 12 ساله در جبهه برنمی آید. رفتن تو به جبهه سبب می شود تا دست و پاگیر دیگر رزمنده ها باشی بگذار وقتی بزرگ تر شدی اگر جنگ تمام نشده بود آن وقت خودم راهیت می کنم اما او با التماس عجیبی نگاهم کرد و از من و پدرش رضایت خواست و هرطور بود رضایت ما را جلب کرد. [شهید 12 ساله و ماجرای وصیت نامه صوتی + تصاویر] **رزمنده کوچک با معرفت شهیدرضاپناهی نوجوان 12 ساله ای بود که در روزهای پر تلاطم انقلاب و پس از آن در جنگ تحمیلی در جبهه های عملیاتی غرب کشور با وجود سن پایین اش حضوری جوانمردانه پیدا کرد. رضا پس از رسیدن به جبهه به پادگان ابوذر اعزام می شود. خبر حضور نوجوان 12 ساله در جبهه های جنگ بین رزمنده ها پخش می شود و خیلی ها را برای دیدن رضا به پادگان ابوذر می کشد حضور او در جبهه به سایر رزمنده ها یک انرژی تازه بخشید و روحیه آن ها را تقویت کرد وقتی رضا برای دریافت لباس رزم مراجعه می کند کوچکترین سایز لباس موجود در انبار را به او می دهند رضا لباس را به تن می کند، آستین آن را چند تا می زنند تا دست های کوچکش از لباس بیرون بیاید قدوقامت کوچک رضا حتی از اسلحه ای که در دست داشت هم کوتاه تر بود، اما فکری به بلندای آسمان در سر می پروراند. [شهید 12 ساله و ماجرای وصیت نامه صوتی + تصاویر] ** آخرین دیدار و ضبط وصیت نامه صوتی حس آخرین دیدار شهدا را با خانواده خود به ویژه پدرومادرشان ، حس شیرینی است که هیچ گاه فراموش نخواهد شد. مادر شهید رضا پناهی می گوید: آخرین باری که رضا به مرخصی امد، حدود یک هفته در خانه بود و تمام حرف هایش در جبهه و حال وهوای رزمنده ها خلاصه می شد عصر جمعه بود که از من خواست تا برایش یک نوار کاست تهیه و برای ساعتی او را در خانه تنها بگذارم به هر صورتی بود خواسته اش را اجابت کردم و از خانه خارج شدم پس از گذشت چند ساعت که به خانه برگشتم نوار را به همراه وصیت نامه اش به دستان لرزان من سپرد و گفت: این نوار را تا رسیدن خبر شهادت من به امانت نگه دارید تمام حرف هایم را در این نوار با شما در میان گذاشته ام امیدوارم اگرلایق شهادت بودم، شما و پدرم از من راضی باشید و از شنیدن این خبر خوشحال شوید فردای آن روز رضا به جبهه برگشت و از آن روز هنوز گرمای آن لحظه ای که پسرم را برای آخرین بار در آغوش گرفتم در وجودم حس می کنم بعد از گذشت حدود سه ماه خبر شهادت رضا را برایمان آوردند پس از اتمام مراسم تشییع نوار را داخل ضبط گذاشته و صدای کودکانه او را شنیدم. ** ماجرای درخت خشکیده و دادن یک نشانی شهدا چشم خود را بر دنیا و زرق وبرق دلفریبش بستند و زندگی را وقف وطن و ناموس خویش کردند آن ها چشم سر را بر آرزوهای دنیای خویش بستند اما پنجره ای نو در ارتباط رازونیاز با خدای خود گشودند مادر شهید رضا برای شرکت در مراسم تشییع پیکر پسر یکی از همسایه ها رفته بودیم به علت کوتاهی قد رضا او را به بالای درخت خشکیده ای که در نزدیکی مزار شهید بود رساند تا بتواند مراسم را ببیند در همین حالت که روی درخت نشسته بود به جای خالی کنار آن مزار اشاره کرد و گفت: مادر جان، جای من نیز کنار مزار این شهید است باورش برایم سخت بود که رضا هم شهید می شود و به گفته خودش کنار مزار هم محلی خود آرام می گیرد حدود دوماه از این جریان گذشت و رضا به آرزوی قلبی خود یعنی شهادت دست پیدا کرد پس از انتقال پیکر رضا به شهر کرج، او را به امامزاده بی بی سکینه و درست همان جایی که خودش به من نشان داده بود آوردند ازاین جریان فقط من و پسرم رضا با خبر بودیم اما نمی دانم چه شد که پس از شهادت او، دقیقا در همان مکانی به خاک سپرده شد که خودش نشانی داده بود. ** من با رضا زندگی می کنم پدران و مادرانی که جگرگوشه های خود را بدرقه جبهه های جنگ کردند و خبر شهادت فرزندشان آخرین پیغامی بود که به آن ها رسید نگاهی تا همیشه رو به آسمان دارند. مادر شهید رضا پناهی که از کوچکترین و کم سن و سال ترین شهدای دفاع مقدس است می گوید: من با رضا زندگی می کنم و اینکه خداوند در قرآن می فرماید: شهدا زنده هستند، واقعیتی بس شیرین است وجود پسر شهیدم را کنار خود حس می کنم و دستان کوچک رضا گره گشای دلتنگی مادرانه من است هر وقت دلم برای او تنگ می شود به اتاقی که عکس های پسرم را بر در و دیوار آن آویخته ام می روم و حضور شاد و پر انرژی رضا را در لحظه لحظه زندگی ام نظاره می کنم رضا بغض های مادرانه مرا خوب می شناسد و می داند چطور با نگاه مهربانش که حالا در قاب عکسی خلاصه شده آرامم کند. ** شهدا چراغ راه نوجوانان امروز است اغلب نوجوانان می کوشند تا درهرشرایطی خود را شبیه قهرمانان قصه های معروف سازند و تاریخ کشور ما مردانگی بزرگ مردان بسیاری چون شهید نوجوان رضا پناهی 12 ساله را به خود دیده است داستان زندگی و شهادت هر یک از شهدای دفاع مقدس نکات ظریف و سازنده ای را در بردارد که می تواند چراغ راه پرپیچ و خم زندگی نسل های آینده به ویژه نسل نوجوان و جوان کشور ما باشد. انتهای پیام / ح
جمعه ، ۱۵آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: زنگ اول]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]