تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين اعمال، خداشناسى است، زيرا با وجود علم و معرفت، عمل، كم يا زياد تو را سود مى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815545551




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نظامي لانه جاسوسي قصد كشتن ما را داشت


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: نظامي لانه جاسوسي قصد كشتن ما را داشت
13 آبان مصادف با تسخير لانه جاسوسي توسط دانشجويان پيرو خط امام است. در اين روز پرچم ايالات متحده از سفارت اين كشور پايين كشيده شد. اما شايد خيلي از ما ندانيم كه براي اولين بار پرچم امريكا توسط نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پايين كشيده شده بود.
نویسنده : عليرضا محمدي 


اين واقعه كه چند ماه قبل از 13 آبان رخ داد، همواره در سايه تسخير لانه جاسوسي به محاق فرو‌مي‌رود كه ما را بر آن داشت در گفت‌وگو با عبدالله نوري‌پور، از اعضاي گردان سوم سپاه تهران و يكي از شاهدان اين حادثه، بيشتر از چند و چون ماوقع مطلع شويم. ظاهراً پرچم امريكا توسط پاسداراني پايين كشيده شد كه مأمور حفاظت از سفارت شده بودند، چرا بايد سپاهي‌ها مأمور اين كار مي‌شدند؟ در ماه‌هاي اوليه پيروزي انقلاب تجمعات بسياري مقابل سفارت امريكا صورت مي‌گرفت. من خودم آن زمان عضو كادر گردان سوم سپاه تهران بودم و خيلي وقت‌ها كه از مقابل سفارت امريكا عبور مي‌كردم، شاهد چنين تجمعاتي بودم. يك روز كه به نظرم اوايل تيرماه 58 بود، مرا به ستاد پادگان وليعصر(عج) خواندند. آنجا اعلام شد كه طبق خواسته سفارت امريكا، وزارت خارجه دولت موقت درخواست اعزام بچه‌هاي سپاه را داده است. بعدها فهميديم كه به نوعي مي‌خواستند از محبوبيت پاسدارها در بين انقلابيون استفاده كنند و نيرويي بازدارنده ايجاد كنند. از طرف ديگر رويارويي سپاهي‌ها با دانشجويان انقلابي مي‌توانست دستاويز بهره‌برداري‌هاي سياسي شود. اگر قرار بود از حضور بچه‌هاي سپاه سوء‌استفاده شود، مخالفتي با اين مأموريت نكرديد؟ خود شما مأمور حفاظت از سفارت شديد؟ بله، خود من به عنوان فرمانده يك گروهان حدود 40 نفره از بچه‌هاي سپاه گردان سوم تهران انتخاب شدم تا به سفارت برويم. آن روز وقتي كه مرا به ستاد پادگان وليعصر(عج) خواندند، آقاي عبداللهي مسئول اطلاعات پادگان دستور را ابلاغ كرد. شهيد اصغر وصالي فرمانده گردان ما هم آنجا بود. ابتدا جا خوردم. يادم است كه گفتم مي‌دانيد قرار است چه كار كنيم؟ عبداللهي پاسخ داد: بله، باز گفتم: نه! شما نمي‌دانيد از ما چه مي‌خواهيد؟ مي‌خواهيد مقابل دانشجوها بايستيم. ايشان هم استدلال آورد كه قرار نيست مقابل دانشجوها بايستيد و با آنها درگير شويد. شما قرار است داخل سفارت برويد و رويارويي مستقيم با دانشجوها نداريد. منتها من همچنان مخالفت كردم و كار به جايي رسيد كه گفتند اين خواست دولت موقت است. به فرماندهي سپاه گفته‌اند و آنها هم به ما دستور ابلاغ كرده‌اند و اگر دستور را اجرا نكنيم، انگار كه روي حرف امام ايستاده‌ايم. در حين صحبت‌‌هايش بود كه متوجه شدم آبشخور صدور اين مأموريت وزارت خارجه دولت موقت است. منتها با پذيرفتن فرماندهان، ما هم بايد از دستور تمكين مي‌كرديم. البته قرار شد هيچ كدام از نيروها گلوله با خود حمل نكنند و اسلحه‌شان بدون فشنگ باشد تا مبادا ناخواسته اتفاقي بيفتد. قاعدتاً بچه‌هاي گروهان اعزامي هم با اكراه اين دستور را اجرا كردند؟ بله، خيلي از آنها جا خورده بودند. همه آن بچه‌ها از انقلابي‌هاي سفت و سخت بودند كه پيرو نظرات حضرت امام(ره) تفكرات‌شان در تضاد با استكبار جهاني و خصوصاً امريكا بود، ‌حالا بايد از سفارت اين كشور در مقابل دانشجويان انقلابي و هموطن دفاع مي‌كردند. منتها چون من عصباني بودم، كسي آن طور كه بايد مخالفت نكرد و تنها همهمه‌اي بين بچه‌ها ايجاد شد. عاقبت شهيد مجيد جهانبين با آن لحن خاصي كه داشت به شوخي به من گفت: «بچه سوسول مگه قراره چي كار كنيم اين قدر ناراحتي؟! مأموريت دادن، خب بريم اجراش كنيم.» نيم ساعت بعد سوار اتوبوس‌شديم و به طرف سفارت رفتيم. واكنش دانشجوها و جمعيت معترض با ورود اتوبوس سپاه به سفارت امريكا چه بود؟ از قبل شرط كرده بوديم كه هماهنگي‌ها صورت بگيرد و مقابل سفارت معطل نشويم. ساعت 8 و نيم يا 9 صبح كه حركت كرديم، هنوز جمعيت آن چناني مقابل سفارت تجمع نكرده بودند. از پنجره به چهره حاضران مقابل سفارت نگاه كردم و فهميدم هنوز متوجه ماهيت ما نشده‌اند. سريع وارد سفارت شديم و كارمان را شروع كرديم. امريكايي‌ها چطور از شما استقبال كردند؟ بعد از ورود ما، دو امريكايي با يك مترجم ايراني به استقبال‌مان آمدند. ما در محوطه باغ يا حياط سفارت بوديم. آنها سعي مي‌كردند خيلي مؤدبانه رفتار كنند و برخوردي گرم و صميمانه داشته باشند. گفتند كه براي‌تان وسايل پذيرايي و ناهار و... تدارك ديده‌ايم. من گفتم به جاي اين حرف‌ها بگوييد چرا درخواست حضور ما را داده‌ايد؟ اينجا (مقابل سفارت) كه خيلي تجمع مي‌شود. اين بار مگر چه خبر است؟ در پاسخ گفتند خبرهايي رسيده كه امروز قضيه جدي است و احساس خطر كرده‌اند. اين فكر به ذهنم خطور كرد كه آنها در ميان دانشجويان نفوذي دارند. در همين اثنا چون رويم به سمت ساختمان اصلي سفارت بود، ديدم يك نظامي يونيفورم‌پوش قد بلند و مسلح به كلت كمري از در خارج شد، با انگشت او را نشان دادم و گفتم اين نظامي مسلح اينجا چه مي‌كند؟ آن هم در خاك كشور ما، آنها هم گفتند سفارت هر كشوري بخشي از خاك آن است و هر سفارتي هم وابسته نظامي دارد. به هرحال گفتم نبايد هيچ كدام از شما از ساختمان خارج شويد، مخصوصاً آن نظامي. سريع به او اشاره كردند تا داخل برود و خودشان هم دنبالش رفتند. قرار هم شد اگر بخواهند با ما ارتباط بگيرند، از طريق همان مترجم ايراني باشد. تجمع مقابل سفارت چه زماني به اوج رسيد؟ ديگر برخوردي با امريكايي‌ها نداشتيد؟ هر لحظه كه مي‌گذشت به تعداد جمعيت اضافه مي‌شد. بچه‌ها را كه با مشورت اسماعيل لساني از همرزمانم، آرايش داديم و اين طرف ديوار دورتادور محوطه چيديم، من به بچه‌ها گفتم تا جايي كه امكان دارد خودتان را آفتابي نكنيد مبادا چشم مردم به شما بيفتد. منتها همان مترجم ايراني مرتب مي‌آمد و مي‌رفت و چاي و شيريني و قهوه و از اين چيزها مي‌آورد. متوجه شدم طرف قصد دارد طوري از ما پذيرايي كند كه مردم از لابه‌لاي نرده‌ها ببينند چطور پاسدارها با كاركنان سفارت ميانه خوبي دارند! بنابراين عصباني شدم و به آن مترجم گفتم چرا اين قدر مي‌روي و مي‌آيي. ما از شما چيزي نخواستيم، ديگر براي‌مان چيزي نياور. حتي شيريني‌هايش را هم برگردانديم و طوري رفتار كرديم كه مردم از بيرون در و نرده‌ها متوجه شوند ارتباطي با امريكايي‌ها نداريم. بنابراين مردم متوجه شده بودند كه پاسدارها داخل سفارت هستند. واكنش‌شان چه بود؟ تعجب كرده بودند. بلافاصله هم شعارها‌ي‌شان به اين مضمون كه برادر سپاهي اينجا چه مي‌كني و چرا مقابل ما مي‌ايستي و از اين طور حرف‌ها شروع شد. همان طور كه گفتم هر لحظه به تعداد تجمع‌كنندگان اضافه مي‌شد. بعضي از دانشجوها و تجمع‌كنندگان از روي نرده‌ها و ديوارها بالا مي‌رفتند و با بچه‌هاي ما وارد بحث و بگو مگو شدند. كار به جايي رسيد كه تعدادي از بچه‌ها براي اينكه دانشجوها را از پريدن روي ديوار و نفوذ به سفارت منع كنند، گلنگدن سلاح‌هاي‌شان را مي‌كشيدند. هر كدام از ما يك سلاح ژ. 3 داشتيم ولي خالي از گلوله بودند. منتها من ناراحت شدم و به بچه‌ها گفتم چرا گلنگدن مي‌كشيد؟ ما كه نيامده‌ايم با مردم درگير شويم. نمي‌خواستم جمعيت تحريك شود و از طرف ديگر احساس كنند ما رو در روي انقلابي‌ها ايستاده‌ايم. ماجراي پايين كشيدن پرچم چطور رقم خورد؟ اين پرچم بر فراز يك ميله نصب شده روي يك سكوي سنگي بود. وقتي كه جمعيت به اوج خود رسيد هر لحظه امكان انفجار احساسات جمعيت و سرريز شدن‌شان به داخل سفارت مي‌رفت. من كنار اين ميله رفتم و نگاهي به پرچم انداختم. آن روز مجيد جهانبين و محمود بي‌زبان دائم كنارم بودند. لحظه‌اي كه به پرچم نگاه كردم محمود كنارم آمد و گفت چرا آن طور نگاهش مي‌كني. بعد نگاهي به هم انداختيم و گفتم تو هم به آن چيزي كه من فكر مي‌كنم فكر مي‌كني؟ خنديد و گفت آره. راستش به فكرم رسيده بود كه پرچم را پايين بياورم و براي كنترل احساسات جمعيت، آن را به دست مردم بدهم. كمي در اين كار ترديد داشتيم. قاعدتاً پايين كشيدن پرچم امريكا آن هم داخل سفارتش دردسرهاي خودش را داشت. در شيش و بش اين كار بوديم كه نهايتاً اتفاق نظر پيدا كرديم و سريع طناب پرچم را گرفتيم و آن را پايين آورديم. گره كوچكي داشت كه زود بازش كرديم و محمود بدون آنكه حرفي رد و بدل كنيم، پرچم را گرفت و به طرف در خروجي دويد. من هم به دنبالش و با هم پرچم را گرفتيم و تا نزديك نرده‌ها برديم، جمعيت آن را از دست ما قاپيده و به طرفه‌العيني تكه تكه‌اش كردند. امريكايي‌ها در قبال اين كار شما هيچ اقدامي نكردند؟ از جمعيت كنار در كه فاصله گرفتيم ديدم پشت درخت‌ها كشمكشي رخ داده است. زود به آنجا رفتيم و ديديم مجيد جهانبين روي سينه همان نظامي يونيفورم‌پوش امريكايي نشسته و يك دستش را مشت كرده و در دست ديگرش هم كلت كمري آن نظامي را نگه داشته است. فكر كردم نكند او را بزند و مجيد را از روي نظامي بلند كرديم. داد زد كه او مي‌خواست شما را بزند. با همين اسلحه قصد كشتن‌تان را داشت. از حرف‌هايش متوجه شدم كه نظامي امريكايي حين پايين كشيدن پرچم كشورش قصد داشته از پشت ما را هدف قرار دهد، اما مجيد متوجه مي‌شود و او را خلع سلاح مي‌كند. در همين حين چند امريكايي و كاركنان ايراني سفارت آمدند تا نظامي‌شان را از دست ما خلاص كنند. مي‌گفتند چرا پرچم را پايين كشيديد؟ من هم سفت و سخت ايستادم و گفتم مگر جمعيت را نديديد؟ ‌مي‌خواستيم آنها را آرام كنيم. اتفاقاً جمعيت با گرفتن پرچم آرام‌تر شده بود و حداقل از كنار درها و نرده‌ها به طرف خيابان رفته بودند. مجيد هم مي‌گفت بايد آن نظامي امريكايي را با خودمان ببريم. چون قصد كشتن ما را داشته‌ است. كوتاه نيامديم و عاقبت اسلحه‌ او را به عنوان مدرك جرم پيش خودمان نگه داشتيم. تا عصر كارمان طول كشيد و حتي ناهار از غذاي سفارت نخورديم. گفتم از خود پادگان وليعصر براي‌مان غذا آوردند و جمعيت هم تا عصر تقريباً متفرق شده بودند. پايين كشيدن پرچم امريكا تبعاتي هم داشت؟ تا به پادگان رسيديم فهميديم كه خبرها زودتر از ما رسيده است. بچه‌هاي ستاد ته دل‌شان از عملكرد ما راضي بودند. به زور خودشان را جدي نشان مي‌دادند، اما فشار دستگاه خارجي دولت موقت باعث شد كه از ما بازخواست كنند و عاقبت ما هم گزارش كامل را داديم. تا چند روز بعد هم به گمانم سفارت امريكا يادداشت اعتراض‌آميزي به وزارت خارجه داده بود كه راهي به جايي نبرد و واقعه اولين پايين كشيده شدن پرچم امريكا در تاريخ انقلاب اسلامي با گرفتن يك كلت غنيمتي از امريكايي‌ها به پايان رسيد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۲





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن