تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830583697




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شايد اين جمعه بيايد


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شايد اين جمعه بيايد
شايد اين جمعه بيايد   نويسنده: علي محمد محمدي   ميزي را کنار حياط مدرسه گذاشته اند.دفتر ياد بود 15 شعبان را بچه هاي تزيينات شعبان آماده کرده اند. اول دفتر با رنگ آبي نوشته شده: « شايد اين جمع بيايد شايد!» زنگ تفريح به صدا در آمد. بچه هايي که دقت شان زياد است وقتي به حياط مدرسه مي آيند؛ نوشته اي را که روي ديوار مدرسه زده اند مي بينند: بچه ها بياييد آرزوهاي تان را بنويسيد. «گروه پانزده شعبان» حالا کنار ميز بچه ها حلقه زده اند.هر کسي چيزي مي گويد. اين شعر از آقاسي است. بابايم خيلي به اين شعر علاقه دارد. هر روز جمعه که مي شود، اين شعر را مي خواند واشک درچشمانش جمع مي شود. بچه ها با دقت به حرف هاي او گوش مي کنند. يکي از بچه ها جلو مي آيد. قلم را از روي ميز برداشت وشروع به نوشتن مي کند؛ انگار قلم را سپرده به قلبش، هر چه در ذهنش نقش مي گيرد مي نويسد. - خدايا دين همه ما بچه ها را نگه دار تا هميشه امام زمان(عج) را دوست داشته باشيم. حالا از کنار ميز صفي طولاني کشيده شده است. - اي کاش همه مي دانستند که اگر گناهي نکنند، امام زمان آن ها را بيش تر دوست دارد.اي کاش ما از همين بچگي خودمان را عادت مي داديم تا امام زمان را اين جوري دوست داشته باشيم! قلم را که زمين گذاشت، بچه ها با عجله نوشته اش را خواندند. او يکي از بچه هاي خيلي با اخلاق مدرسه بود. يکي ديگر از بچه ها از فرصت استفاده کرد و طوري که بچه ها مشغول تعريف از نويسنده ي قبلي بودند با عجله نوشت. - من اگر آقا امام زمان اين جمعه بيايد، آبرويم جلو ايشان مي رود؛ چون کارهايم را درست انجام ندادم. از خدا مي خواهم ديگر نمازهايم را اول وقت بخوانم تا قضا نشود. ازخدا مي خواهم اخلاقم را با پدر ومادرم خوب کنم تا امام زمان مرا هم جزو سربازان ودوستان خود بداند.
شايد اين جمعه بيايد
کاغذ دفتر را ورق زد تا بچه ها نوشته اش را نبينند. کسي که هم متوجه نشد يکي از بچه ها که مسئول تزيين روز شعبان است جلو مي آيد ومي نويسد: - آقا ما لوازم تزيينات وجشن خريده ايم.به عشق تو به در و ديوار مدرسه زده ايم. ما عاشقان تو هستيم و تو را دوست داريم. اميدواريم هميشه در قلب هاي مان بماني تا وقتي که ظهور کني، آن روز ديگر با ورود شما جهان را گلستان مي کنيم. يکي از بچه ها قلم را مي گيرد. او بعد نماز هميشه دعا مي کند. - بچه ها دعا مي کنم آمين بگوييد. خدا مي شود ما بچه ها جزء ياران آقا باشيم. بچه ها مي گويند: « الهي آمين !» - خدايا مي شود ما زنده باشيم وآقا را ببينيم. بچه ها همگي مي گويند: « الهي آمين!» اوتوي دفتر مي نويسد: « الهي آمين! الهي آمين!» باباي مدرسه که بچه ها را گوشه حياط ديده تعجب کرده. وقتي مي فهمد که چه خبر است، جلو مي آيد.اشک در چشمانش جمع شده. با چشمان پر از اشک وهق هق گريه مي گويد: « آقا امام زمان من يک عمر صدايت زده ام، من يک عمر تو را خواسته ام. از خدامي خواهم اگر از دنيا رفتم وقتي شما ظهور مي کنيد وتشريف مي آوريد، مرا هم جزء ياران خود صدا بزنيد تا من هم بيايم وهمراه شما شوم. اشک مثل باران از صورتش مي چکد و با قد خميده اش دور مي شود. يکي از بچه ها درهمان حال مشغول نوشتن اسم بچه هاست. اوزير اسم ها مي نويسد: « ما دوست داريم ياران با وفاي تو باشيم فرمان ظهور تو کي مي آيد ما منتظران تو هستيم آقا!» منبع: منبع: نشريه مليكا شماره 51 /ج  
#اجتماعی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 453]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن