محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827693586
پيشتاز در همه كارها
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
پيشتاز در همه كارها گفتگو با احمد پورنجاتي هم بند شهيد تندگويان در زندان رژيم پهلوي درآمد: شهيد مهندس محمد جواد تندگويان، مبارزه را ازمحيط هاي مذهبي و دانشگاه شروع کرد و طبيعي بود که همچون بسياري از ياوران حضرت امام خميني(ره) پايش به زندان رژيم ستم شاهي باز شود. در زندان شهيد تندگويان، از طرفي شخصيت دوست داشتني اش تکوين يافت و از طرف ديگر جلوه هاي ديگري از کارآمدي و مرد مبارزه بودن را ازخود نشان داد. احمد پورنجاتي، مرد آشناي عرصه سياست ،در آن دوره يک ساله در بند بودن شهيد تند گويان در زندان رژيم پهلوي، هم بند ايشان بوده و دراين مصاحبه به خوبي رويدادها و خاطرات درون زندان را براي ما بازگو کرده است . هرچند که تقدير به تلخي اين گونه رقم خورد که بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز مهندس تند گويان به زندان بيفتد، منتهي اين بار در زندان دشمن بعثي و در آن جا شربت شهادت نوشيد. يادش گرامي بود. ازچه زماني با مهندس تندگويان آشناشديد؟ آشنايي من با شهيد تندگويان برميگردد به تابستان 1353،موقعي كه ما را بعد ازباز جويي به زندان مشترك ضد خرابكاري معروف به زندان كميته آوردند.ازآن جا نيز جمعي را به زندان قصر،بند 4 زندان موقت،منتقل ميكردند كه مرحله دوم در واقع مرحله گذار زنداني بود به سمت سر نوشتش.يعني ابتدا زنداني بازجويي مي شد و مرحله دوم كه زنداني دربند موقت به سرمي برد،شامل رفت و آمد به دادگاه بود و برايش تعيين تكليف مي شد و بعد مي رفتيم به زندان ها و بندهايي كه براي كشيدن دورحبس مان مشخص شده بود.از آن جا من با آقاي تند گويان برخورد كردم. با اين كه معمولاً زنداني ها را در دورهاي كه در حال بازجويي هستند، اگر شكنجهاي شده باشند،تقريباً سعي مي كنند شكنجه شان را نگه دارند و توقف كنند تا آثارشكنجه كمي ترميم پيدا كند-چون وقتي مي آيند به بند عمومي آثارشكنجه قابل مشاهده مي شود و خانواده زنداني اين آثار را مي بينند- اولين صحنهاي كه شهيد تندگويان را با آن به ياد مي آورم،وقتي بود كه هنوزآثارشكنجه روي پاي ايشان بود. ما با يك جمعي آمديم به زندان قصر بند 4 موقت كه با همان ميني بوسي كه ما را مي آوردند دوستاني مانند آقاي مرتضي نبوي و آقاي عبدالهادي بروجردي همه بودند كه آن ها را به بند 4 موقت بردند.- عبدالهادي بروجردي برادر آقاي علاءالدين بروجردي رئيس فعلي كميسيون امنيت ملي مجلس شوراي اسلامي- معمولاً آدم در شرايط خاصي كه در زندان قرار مي گيرد،به خصوص در شرايط زندان سياسي و ضدامنيتي، بلافاصله در هر جمعي كه قرار مي گيرد، به طور طبيعي مي گردد و با آدم هايي كه هم گرايي بيشتري از نظر شخصيتي و اخلاقي و روحي با او دارند دوست مي شود. ما يك سري از افراد را مي شناختيم كه از قبل در آن جا بودند و با بعضي هاي شان نيز كه اصلاً هم پروندهاي بوديم و از قبل آن ها را ديده بوديم مثلاً آن كسي كه قبل از من دستگير شده بود،درآن زندان بود. از نخستين مواجهه تان با شهيد تندگويان بگوييد. او در نخستين برخورد به همه انرژي مثبت مي داد اصولاً آقاي تندگويان ويژگي بارزشان تا پايان دورهاي كه با ما در زندان بود،اين بود كه آدم فعال و خون گرمي بود. مثلاً گاهي يكي تازه به يك جمع مي رسد و مي آيد و مي رود در گوشهاي مي نشيند تا ببيند چه اتفاقي مي افتد و بعد حداكثر مي آيد سرسفره و با بقيه سلام و عليك مي كند- مثل بقيه زنداني ها كه به هم سلام مي كنند- اما تندگويان يك آدمي بارز بود وبه مجردي كه آمد،آن هم ازجايي كه خيلي طبيعي بود كه اين مسيربرايش انتخابي بوده،به همين دليل خيلي زود با همه گرم گرفت و گفت كه شما كجا بودهايد و با چه كسي هم پروندهاي هستيد.درطول مدتي،كه اگراشتباه نكنم حدود 15 ماه مي شد،يك ويژگياش برخورد فعال با محيط پيرامون و آدم ها بود كه مثلاً ببيند فلاني كي بوده،كجا بوده، چه كاره بوده و ميكوشيد با همه ارتباط برقرار كند. اين يكي از ويژگي هاي برجسته آقاي تندگويان بود وبا وجود آن كه ايشان يكي ، دو سال ازمن بزرگ تربود،خيلي زود با هم اُخت شديم و با هم انس پيداكرديم. رفتار و رابطهاش با بقيه زندانيان چگونه بود؟ او عملاً و به تدريج در بين بچه هاي مذهبي مجموعه و بندهاي ديگرخيلي برجستگي يافت و از نظربرخورد فعال با مسائلي كه پيش مي آمد نيز فردي بارز بود. به لحاظ شخصيتي نيزتندگويان آدم تحصيل كردهاي بود و از نظرنوع نگرش از موضع روشن فكري به مسائل ديني نگاه ميكرد،اما بسيار آدم متعبّدي بود،يعني اين دو تا ويژگي را در کنارهم داشت .آقاي تندگويان درعين اين كه آدم روشني بود،ولي از نظرسلوك شخصي خيلي وفاداربه آموزه هاي ديني بود مثلاً دعاي كميل شب جمعهاش هميشه در زندان برقرار بود، در حالي كه بقيه در حال و مشغول تحليل هاي سياسي بودند و اگر هم مي خواستند مطالعه مذهبي بكنند،مثلاً نهجالبلاغه مي خواندند.تندگويان اهل گرفتن روزه مستحبي بود.درآن شرايط و تنگنا،روزه گرفتن در زندان بدون آن كه امكانات اين كار فراهم باشد، واقعاً مشكل بود.شما درزندان يك صبحانه داريد، يك ناهار و يك شام كه چيزي نيست كه آن را بتوانيد نگه داريد يا آشپزخانهاي وجود ندارد تا ممكن باشد سحري بخوريد؛آن هم در فصل تابستان و با يك نان و پنير ساده صبحانه تان بايد تبديل كنيد به سحري. در واقع تندگويان از نظر نوع برخورد با مسائل مذهبي آدمي روشن و مترقي بود و البته يك مقدار تحت تأثير افكار دكتر شريعتي قرار داشت و در دانشكده نفت آبادان جزء فعالان و دعوت كنندگان دكتر براي سخنراني بود كه حرف هاي ايشان در دانشكده نفت خيلي طرف دار داشت. نكته دومي كه مي توان به عنوان يكي از خصوصيات شهيد تندگويان گفت اين كه بلافاصله بعد از انتقال به زندان قصر و فضاي بازتري كه درآن جا ازنظرارتباط با بقيه زنداني ها وجود داشت، ايشان به اصطلاح زوم ميكرد روي جوان هايي كه دستگيرميشدند و به عنوان زنداني سياسي به زندان ميآمدند.حساسيت آقاي تندگويان هم ازدو جهت بود:يكي ازاين جهت كه ازموضع نگراني با اين بچه ها روبه رو ميشد و ميگفت كه مثلاً مطالعه آن ها عميق نيست و تحت تأثير فعاليت هاي تبليغاتي وجريانات ماركسيستي قرار ميگيرند كه واقعيتش اين بود كه ماركسيست هادر عين اين كه مثلاً با رژيم مبارزه ميكردند،اما يك نگاه شان هم به اين سمت بود كه عضوگيري كند و به قولي زيرآب اعتقادات بچه هاي مذهبي ما را بزنند تا بتوانند آن ها را تضعيف كنند. آقاي تندگويان هم به اين قضيه خيلي حساس بود، يعني در واقع نگران اين موضوع بود. درمقابل آن ها يا شما بچه مذهبي ها كارهاي مشترك و گروهي هم ميكرديد؟ يكي از زمينه هايي را كه با هم شروع كرديم-حالا نميخواهم خيلي از شهيد تندگويان اسطوره سازي كنم- اين بود كه بين ما يك نوع تقسيم كار شده بود. تندگويان، خيلي آدم خوش برخورد و گرميبود كه اهل بحث هم بود و آدم از او خسته نميشد. هم خيلي اهل گفت وگو بود و هم اطلاعات خوبي داشت ما، جوان هايي كه را ميآمدند، شناسايي ميكرديم و وضعيت شان را ارزيابي و بررسي ميكرديم و آن هايي را كه يك كمي در حال تزلزل بودند،ازشان مراقبت ميكرديم تا از نظر اعتقادي سر نخورند و خداي ناكرده گرفتاري هايي فكري پيدا نكنند؛يكي ازكارهايي كه تندگويان در آن فعالانه شركت ميكرد همين بود.نكته بعدي اين خيلي به روحيه سازماني و كار جمعي اهميت ميداد.يكي از چالش هايي كه بعضي وقت ها با بعضي از دوستان زنداني پيدا ميكرد،اين بود كه ميگفت درست است كه ما جمعي هستيم كه ممكن است نطرات فردي خود را هم داشته باشيم، ولي وقتي در جمع تصميمي ميگيريم،نبايد آن ها را خدشه دار كنيم، و اين مسأله گاه شامل مسأله كم اهميتي ميشد.مثلاً در آن شرايط يك چيزي كه در آن دوره در زندان وجود داشت، تشكيلاتي بود به اسم كمون كه در واقع برداشت و اقتباسي از جوامع سوسياليستي بود و معني فارسي آن مي شود سازمان جمعي و مخفيانه. يكي از ضوابط «كمون» اين بود كه خانواده ها هر چه در ملاقات ها براي زندانيان خود ميآورند،-شامل پول، ميوه غيره- ما همه آن ها را ميگذاريم در يك جا و طبق برنامه در بين همه توزيع ميكنيم،مثلاً زندانياي بود 10 ماه تا يك سال ملاقاتي نداشت. حالا خانوادهاش دور بودند يا امكان به تهران آمدن نداشتند و در مقابل،خانواده هايي هم دم دست بودند و در روزهاي ملاقات كه به نظرم يك شنبه و چهارشنبه بود، هر دو روز در هفته را ميآمدند. البته اين جور نبود كه هر كسي هر چقدر پول كه بخواهد، بتواند به زنداني خود بدهد؛امكان اين كار محدود بود. اسكناس هم نميدادند، فقط سكّه بود، آن را هم حداكثر تا20 تومان ميتوانستند بدهند. زنداني اگر ميخواست از فروشگاهي كه در بند قرارداشت خريد كند،آن فروشگاه همه چيزنداشت،ولي قند و چاي و شكر را اضافه بر آن جيرهاي كه داشتيم ميتوانستيم بخريم. در بين خود زنداني ها، ضابطه اين بود كه همه پول ها ميآمد و يك جا در اختيار مديريت مخفي زندان، كه خود ماها بوديم، قرار ميگرفت و بعد كه اجناس مورد نيازخريداري ميشد، ما براي بيماران مان تدابيري انديشيده بوديم، در زندان مثلاً پيرمردهايي بودند كه زخم معده داشتند و از منبع همان پول 10 تا شيشه شير پاستوريزه ميخريديم- آن موقع شيرها شيشهاي بود- و آن 10 تا شير را حدود ساعت 10 صبح ميداديم به آن هايي كه معده شان خالي بود و تا موقع ناهار اذيت ميشدند. سفره به پيرمردان و بيماران اختصاص داشت،ولي پول تهيه آن مال همه بود. بعضي ازدوستان اعتراض ميكردند كه يعني چي آقا،ما كه اين جا نبايد دو بار زنداني باشيم!زنداني ساواك كه هستيم، اما پول خودمان و ميوه خودمان را نميتوانيم بخوريم يا مثلاً 20 تومان براي مان آوردهاند،آن وقت بايد 5 تومان را خودمان برداريم و 15 تومان بقيه را بگذاريم آن جا و آن 5 تومان را هر وقت دوست داشتيم، برويم چيزي بخريم و بخوريم... آيا با همديگر دراين باره بحث هم ميكرديد؟ من حالا به درست و غلط اين رويه كاري ندارم-به هر حال اين ضوابط وجود داشت براي خودمان- آقاي تندگويان خون دل ميخورد كه چرا بعضي از دوستان، اين ها را رعايت نميكنند و از مثلاً 20 توماني كه خانواده هاي شان ميآورند، بيشتر از 10 تومان آن را به مديريت مخفي زندان نميدهند و مثلاً ميروند چيزي ميخرند و ميخورند،اين ها براي هر فرد نكات ريزي است،ولي در مقياس هر مجموعه نشان ميدهد كه فرد نسبت به آن جا تمكين سازماني دارد و به كار جمعي اهميت ميدهد. ويژگي ديگري كه مهندس تندگويان داشت قدرت امتناع بود. يعني آدمي بود كه به شدت ميتوانست در انتقال آن چيزي كه در ذهنش هست و استدلال كردن درباره آن برهان بياورد.همواره به قانع كردن طرف مقابل پاي بند بود و آدم فعالي بود و از اين نظر آدمي توانا و نيز ريسك پذير بود. مواقعي پيش ميآمد و نشان ميداد كه آدم ملاحظه كارو محاسبه گر كيست و چه كسي حاضراست ريسك كند و به اصطلاح، خودش را به خطر بندازد.جواد يك همچين آدمي بود،ريسك پذيربود،اين جورنبود كه منتظربماند يا بگذارد يك دو سه نفري بروند جلو،بعد ما برويم،نه،او هميشه سعي ميكرد نفراول باشد.نمونه خيلي بر جستهاش، در تابستان سال 1354 بود كه مديريت وقت زندان يك دفعه اعلام كرد كه براي اقامه نماز صبح در زندان، افراد فقط از يك سن معيني حق دارند از خواب بلند شوند. تا سال ها جوانان نميتوانستند بلند شوند براي نمازخواندن. آياكسي هم از بين بچه هاي مذهبي قانون را رعايت ميكرد؟ البته معلوم بود كه به اين قانون تمكين نميشود،منتهي چون خيلي خشن برخورد ميكردند،قرار براين شد كه يك روز صبح بچه ها عدهاي را به هم بزنند. يكي از افرادي كه خيلي جلوتر از بقيه بايد بلند ميشد و ميرفت به طرف دستشويي تا وضوبگيرد،آقاي تندگويان بود و چون چهره شناختهاي هم بود و مأموران هم او را ميشناختندو مي دانستند که آدمي نيست که اهل سازش باشد،بالاخره و آن قانون با تصميم دوستان شكست و ما با هم تدابيري انديشيديم وايشان هميشه در همه اين كارها و تصميمات پيشتاز بود. به همين دليل مديران زندان يك تعدادي، من جمله آقاي تندگويان را بردند به انفرادي و شكنجه كردند.درزندان،مهندس تندگويان،ويژگي هايي داشت كه ملموس بود. چيزي هم كه من به دليل ارتباط تنگاتنك عاطفي ازايشان متوجه شدم اين بود كه ميدانيد در دوره باز جويي،گاهي اوقات زنداني مواجه ميشد با بلوف و ممكن است ازخود ضعف نشان بدهد- در برابر كابل و كتك و شكنجه هاي كذايي كه نميخواهم بگويم و آدم با گوشت و پوستش با آن ها مواجه ميشود- نمي توان هميشه از زنداني انتظار قهرماني داشت، ولي من متوجه اين شدم كه مهندس تندگويان در دوره بازجويياش خيلي وفادارانه نسبت به هم پروندهاي هايش رفتار ميكند كساني كه با او همكاري مبارزاتي و سياسي كرده بودند، هيچ كدام از قبل اعترافات ايشان آسيبي نديدند. شهيد تندگويان، به شكل خيلي جدي در زندان و كاملاً بي پروا و به طور نسبي مسلط با جريانات غير مذهبي بحث ميكرد،يعني آدمي بود كه هيچ واهمهاي نداشت از وارد شدن به چالش هاي نظري و تئوريك و حضورش دربحث كاملاً مؤثر بود و اين نشانه توانايياش بود... اتفاقاً خوب است به چالش هاي فكري و بحث هاي آن شهيد با گروه هاي الحادي و التقاطي درون زندان بپردازيد. بعدازاين كه آثار انحراف فكري در جريان سازمان مجاهدين خلق آن موقع بروزكرد،با اين كه تا قبل ازآن فعاليت هاي سياسي مخفيانه در كشورما تا حدودي تحت تأثير اين سازمان قرار داشت و حتي برخي از بزرگان فعلي ما نظيرآقاي هاشمي رفسنجاني به آن ها كمك ميكردند، وقتي در آن جا آثار انحراف سازمان مشخص شد، بلافاصله آقاي تندگويان خط خود را جدا كرد بدون اين كه مورد سوء استفاده ساواك قرار بگيرد، اختلاف خود را با آن ها آشكاركرد؛منتهي با سلوكي دوستانه و جداي از هرگونه بي احترامي به آن ها. آقاي تندگويان به قدري شخصيتش جذاب بود كه مأموران زندان و پاسبان ها نيز با ايشان رابطهاي عاطفي پيدا ميكردند به همين ترتيب بود كه ما اطلاعات مربوط به بيرون از زندان اين مأموران دريافت ميكرديم.خيلي ها ميدانند كه در زندان به سبب دوربودن از محيط خانواده و اجتماع، تعلقات عاطفي دردرون آدم زنده ميشود و ياد همسر و فرزند و مثلاً اين كه الآن كه من در زندانم ،آن ها چه مي خورند و دارند چه کارمي کنند،زنداني را دچارافسردگي و عزلت ميكند.اين مسألهاي بود كه بنده به كرات در طول مدت زنداني بودنم آن را مشاهده كردم. مثلاً گاه شخصي را كه معلم پا به سن گذاشتهاي بود،ميديديم كه به گوشهاي خزيده و دارد اشك ميريزد. حالا در نظر بگيرد اين معلم، مبارزي بود كه با يك رژيم ظالم در افتاده و در اوج مبارزه و در حال اسارت در دست رژيم با ياد وخاطره خانوادهاش چنين واكنشي از خود نشان ميداد به هر حال انسان است ديگر؛سنگ كه نيست!ممكن است مقابل دشمن، از خود ضعف نشان ندهد،ولي درخلوت و تنهايي خود و جمع هاي دوستانه چرا.اين ها را گفتم تا بگويم كه در تمام مدتي كه با آقاي تندگويان در زندان بودم، هيچ گاه نديدم كه ايشان- باوجود جوانياش- دچار عزلت گزيني و افسردگي شود و به اصطلاح توي خودش فرو برود. همواره با شدت و حرارت در حال فعاليت بود و ميكوشيد نظم را هم در كارخود رعايت كند.ديگركاري نداشت كه در زندان است و مثلاً محكوم شده،هرروزصبح سروقت بيدار ميشد و نمازش را ميخواند و تا شب درتكاپو بود. در كنار اين ها از شوخي كردن با دوستان نيز غافل نميشد. شنيده و خوانده ايم كه در آن جا بساط تدريس را هم به راه انداخته بود. بله،او به خوبي به زبان انگليسي مسلط بود و به آن بسيار اهميت ميداد. ما ميگفتيم بابا، زبان انگليسي ديگر چيست؟ ما در حال مبارزهايم، بايد به اين فكر كنيم كه اگر آزاد شديم چه بايد بكنيم، اگر هم ميخواهيم مطالعه كنيم، بايد حتماً كتاب هاي سياسي مذهبي و تئوريك بخوانيم. او جواب ميداد هرچيزي به جاي خودش خوب است. يك مسلمان روشن فكربايد بر زبان هاي زنده دنيا هم مسلط باشد. در آن زماني كه دارم صحبتش را ميكنم، فضا اين گونه بود كه هر مبارزي كه گرفتار زندان ميشد دو راه بيشتر پيش رو نداشت: يا بايد مبارزه را به كل ترك ميكرد و كنار ميگذاشت،يا آن كه بايد پس ازآزادي، مبارزه مخفيانه و چريكي را در پي ميگرفت. اين ها كل مشغوليات ذهني زندانيان و مبارزان بود و در چنين شرايطي آقاي تندگويان به آن ها ميگفت انگليسي بياموزيد و اصولاً كل وقت اين آدم، در زندان پربود. تمام ساعات شبانه روز را براي خودش برنامه ريزي كرده و در تقويمش اين برنامه ها را نوشته بود. دائم يا داشت به كسي چيزي ميآموخت يا اين كه در حال مطالعه كردن بود. ورزش نيز جزء برنامه هاي ثابت روزمرهاش بود. ما در زندان دو شيفت ورزش داشتيم كه شامل نرمش و آمادگي جسماني ميشد و حتي در ماه مبارك رمضان و با دهان روزه نيز اين برنامه ها برقراربود. به نظرتان كدام ويژگي شهيد تندگويان بيشتر به چشم همگان ميآمد؟ آقاي تندگويان ازنظر تواضع و فروتني، زبان زد همگان بود. در اين باره، خوب است خاطرهاي را از زندان براي تان بازگوكنم:سيستم كارهاي خدماتي داخل زندان بدين صورت بود كه افراد زنداني را خود تشكيلات دروني زندانيان،دسته بندي ميكردند و روزانه و به صورت گردشي حدود 7-6 نفر از آن ها كارهاي روزمره داخل زندان را انجام مي دادند. مثلاً اين گونه كارها را بين خود تقسيم ميكردند كه فضا را رفت و روب و آب پاشي كنند، غذارا بين همگان توزيع كنند و ميوه هايي را كه در زمان ملاقات براي زندانيان ميآورند، پس از شست وشو بين همه تقسيم كنند. آن جا درست مثل رستوراني بود كه اين ها كارگرهايش بودند فرقي هم نميكرد، هرروزيكي سركارگرميشد و بقيه كارگران اين رستوران بودند! در آن جا به اصطلاح شأن ولِولِ افراد زنداني نيز باهم متفاوت بود. يكي پزشك بود، ديگري مهندس و آن يكي هم روحاني. در اين ميان، آقاي تندگويان به طور ملموس بيش از ديگران تلاش ميكرد و كارهاي بقيه را هم انجام ميداد و به خوبي همه كارها را اداره ميكرد و ميكوشيد آبروي همه افراد حفظ شود. مثلاً هر سهميه غذايي را كه بر سرسفره ميآوردند،چهارنفره بود و ميبايست چهارنفرزنداني قاشق شان را به آن ظرف ميزدند .جواد هميشه نظارت ميكرد كه تا وقتي چهار نفرتكميل نشوند، كسي ازآن ظرف استفاده نكند، مبادا يك وقت يكي دو نفر خوردن غذاي خود را شروع كنند و سهم كمتري به بقيه برسد. البته اين ها موارد كوچكي از خصوصيات اوست ،ولي به خوبي نشان دهنده شخصيت آن شهيد بزرگوار است. يك بنده خدايي در زندان مبتلا به مرض جوع-گرسنگي بسيار زياد و سيري ناپذير-بود.او اشتهاي زيادي داشت و به شكل بيمارگونهاي بيش از جيرهاش ميخورد. من و جواد، معمولاً با هم غذا ميخورديم و از بين دو نفري که بايد به ما مي پيوستند ؛جواد اصرار داشت که هميشه آن آقا كه از گفتن اسمش معذورم-بيايد و با ما هم غذا شود.جواد عمداً اين كار را ميكرد تا مقدارقابل توجهي ازسهم غذايش را به آن فرد بدهد؛بسياراهل ايثار و گذشت بود. از طرف ديگر، همواره اهل برنامه ريزي بود و براي دورنماي زندگي و انواع مسائل و فعاليت هايش برنامه داشت. در برابر ناملايمت هايي كه از سوي رژيم شاه به مردم و به ويژه مبارزان تحميل ميشد، روحيه بسيار مقاومي داشت. در اواخر دوره پهلوي، رژيم حزبي به نام رستاخيز را تأسيس كرده بود و شاه ميگفت ما يك حزب رستاخيز داريم كه متعلق به همه ايرانيان است و همه مردم ايران عضو اين حزب هستند. هر كسي هم كه عضو اين حزب نيست يا خرابكاراست كه حسابش روشن است و در زندان به سر ميبرد،يا اين كه بايد پاسپورتش را بگيرد و به خارج ازايران برود؛شاه رسماً اين موضوع را اعلام كرده بود. وقطعاً دامنه اين عضو گيري براي حزب رستاخيز،به زندان هم كشيده بود... بله، ما در زندان بوديم كه يك دفعه اين طور مطرح شد كه ميخواهند براي زندانيان، فرمان عضويت در حزب رستاخيز را بياورند تا زندانياني كه مايلند عضو اين حزب شوند. ولولهاي هم در زندان پيچيد، مبني بر اين كه چه بسا عضويت زندانيان در حزب، زمينهاي براي عضوشدن و آزادي آن ها باشد. اين ولوله ناشي از خط توطئه ساواك بود تا به وسيله وسوسه انگيختن در بين زندانيان،شكافي عميق درميان نيروها ايجاد كند.وقتي با آقاي تندگويان درباره راه چاره بحث ميكرديم،من گفتم كه اگر از بين زندان و عضويت درحزب حق انتخاب براي ما بگذارند، من گزينه زندان را انتخاب ميكنم.اتفاقاً همين طورهم شد و زندان بانان همين موضوع را مطرح كردندو طبيعي بود كه زنداني ها هم نپذيرند،ولي صاحب آن روحيه مقاومي كه اولين نفري باشد كه جلو آن ها سينه سپركند و بايستد،كسي نبود جز شهيد محمد جواد تندگويان.او گفت آقايان،ما به هيچ وجه حاضربه چنين كاري نيستيم، در حالي كه ميتوانست سكوت اختياركند و كناربايستد.او آن قدرجسارت داشت كه تقريباً درتمام مدتي كه با هم درزندان بوديم، ساكت نماند-فكرميكنم مدت محكوميت شهيد تندگويان ازخردادماه 1353 به مدت يك سال در زندان قصر بود و دوره زندانش چندان طولاني نبود-رژيم، اين گونه تصميم گرفته بود كه زندانيان را بعد از پايان مدت محكوميت شان به زندان اوين منتقل كند. از ظاهرقضيه و اسناد موجود هم اين گونه بر ميآمد كه زنداني در موعد مقررآزاد شده و اگر هم در بيرون نيست به اين دليل بوده كه دوباره فعاليت سياسياش را از سرگرفته و گرفتار شده است.به همين خاطر،اگربه سوابق من و امثال من كه از سال هاي قبل ازانقلاب در دسترس است رجوع كنيد، نوشتهاند كه فلاني در فلان تاريخ از زندان آزاد شده، اما اين تاريخ، درست مقارن با همان روزي است كه ما را با اتوبوس به زندان اوين بردند.زنداني بودن خود من،تا سيزده ماه بعد ازپايان محكوميتم ادامه داشت و نزديكي هاي وقوع انقلاب آزاد شدم يعني من به 18 ماه زندان محكوم شده بودم، درحالي كه 33 ماه زندان را تحمل كردم. اين قانون ظالمانه شامل حال تندگويان هم شد؟ خير،خوشبختانه آقاي مهندس تندگويان قبل از اجراي اين قانون آزاد شده بود. از آزادي ايشان خاطرهاي دارم كه نقل آن خالي از لطف نيست. وقتي ميخواست آزاد شود،به او گفتم در بيرون از زندان برايم كاري انجام دهد. ماجرا از اين قرار بود كه دوستي داشتم كه با يكديگر هم خانه بوديم بخش اعظم فعاليت هاي سياسي مان مشترك بود.به آقاي تندگويان گفتم درست است كه من الآن هيجده ماه است كه در زندان به سرميبرم،ولي ممكن است اين بنده خدا را هم دستگيركنند و در بازجويي ها، با بلوف هايي كه ميزنند و به او ميگويند، اعتراف هايي عليه من بكند. اين نگراني ها باعث شد تا از آقاي تندگويان بخواهم كه در بدو آزادي از زندان، آن شخص را كه دانشجوي دانشگاه تهران بود پيدا كند و به او بگويد كه من در بازجويي ها هيچ چيزي دربارهاش به مأموران نگفتهام.اگردستگير شدي، مواظب باش كه چيزي نگويي. القصه، نفس همين كارهم نوعي ريسك محسوب ميشد، چون ممكن بود ساواك زندانياي را كه آزاد ميشود، تعقيب كند- و اين كار را معمولاً ميكردند- و پي جو شود كه با چه كساني ارتباط دارد. من با وجود اطمينان و استواري كه در دلم نسبت به جواد داشتم،يك در صد هم احتمال ميدادم كه او با خود بگو يا برو بابا، تازه آزاد شدهام،چرا بايد براي خودم دردسردرست كنم؟ تا آن كه ماه ها بعد كه آزاد شدم،آن شخص دانشجو و هم رزم به سراغم آمد و به من گفت: آن جواد آقايي كه پيش ما فرستاده بودي، با لباس خيلي معمولي و سادهاي پيش من ميآمد و گفت شما فلاني هستي- من فكر كردم شايد ساواك باشد و آمده دست بندي به من بزند- گفتم بله، گفت شما آقاي پورنجاتي را مي شناسي؟ گفتم پورنجاتي ديگر كيست؛ و مقداري خودم را به بي اطلاعي زدم.جواب داد من اسمم تندگويان است و خلاصه از زندان پيامي مخفيانه برايت دارم. در مقابل، من بازهم خود را به اصطلاح به «كوچه علي چپ» زدم و گفتم كه ديگر از فعاليت هاي سياسي کناره گرفتهام.عاقبت،تندگويان رفت و روزي ديگر آمد و كدي از شما به من داد كه گفتم درست است، چون آن نشاني را هيچ كس ديگري به جز من وشما- آقاي پورنجاتي- نمي دانست. دوستم اين ها را براي من در حالي تعريف ميكرد كه خودم به دليل شناختي كه از اخلاق و روحيات تندگويان داشتم، مطمئن بودم كه از مدت ها قبل از آزادي من از زندان، آن دو باهم دوست شدهاند. يعني شهيد تندگويان، آن قدر شخصيتش جذاب بود كه با هركسي كه يك سلام و عليك مي كرد،آن دو با هم رفيق ميشوند؟ بله، درواقعيت نيز چنين بود و تندگويان بلافاصله بعد از آزادي، شروع كرده بود به حضور در جلسات ظاهراً مذهبي- ولي ماهيتاً سياسي- آن ها و آن دو مرتب همديگر را ميديدند و به هم اطمينان پيدا كرده بودند. اين ويژگي جدايي ناپذير تندگويان بود،به علاوه اين كه او ذاتاً مأموريت پذيرو مسؤوليت پذير بود و واقعاً انگيزه مبارزه داشت و اين ويژگي ها در او جمع شده بود و تندگويان به طور اتفاقي به چنين جايگاهي نرسيده بود. بعد از آزادي از زندان چه كرديد و رابط تان با شهيد تندگويان چگونه ادامه يافت؟ من ديگرآقاي تند گويان را نديدم، تا زماني كه از زندان آزاد شدم. بعد از آزادي، وقتي كه ردش را گرفتم،متوجه شدم كه روزگار پُرعسرتي را گذرانده و در نهايت در شركت پارس توشيبا مشغول به كارشده است.سرانجام،به صورت رمزي،درمسجد جليلي درخيابان ايران حضرت آيت الله مهدوي كني امام جماعتش بود، موقع نماز جماعت، همديگر را ديديم.طبيعي بود كه فاصلهاي بين ما دو نفر افتاده بود و به سبب فضاي موجود بايد همديگر را ارزيابي مي كرديم. عاقبت، دوباره مطمئن شدم كه با همان ذهن سياسي سابق، هر دومان در همان جايگاه قرار داريم.من از نوع كارم را شروع كرده بودم و درقالب كارهاي اجتماعي و درباطن سياسي،با بعضي استان ها مرتبط بودم و او نيزقول داد ازمنبع حقوق ماهيانهاش كمك كند تا كتاب هايي را بخريم و بين جوانان تقسيم كنيم.فقط تأكيد كرد كه حرام است اگريك ريال از اين پول ها صرف سازمان مجاهدين خلق شود كه هنوز وجهه نسبتاً معتبري داشتند و چندان ذات شان براي همه رو نشده بود و «منافقين» نام نگرفته بودند.من هم قول دادم تا دراين مورد كاملاً مواظب باشم. جداي ازاين ها،كه گاه همديگر را در بطن فعاليت هاي آستانه انقلاب مي ديديم-در همين مجامع و اجتماعات به اصطلاح سياسي- و اين اتفاقات در مسجد حضرت ابوالفضل(ع) در خيابان ستارخان مي افتاد. در آن جا سخنراني هايي برگزار مي شد و شخصيت هاي مهمي مي آمدند و آقاي تندگويان نيزبا خانوادهاش حضور ميياف. از آن پس،ديگرچندان ارتباطي با همديگر نداشتيم، چون من بيشتر در قم حضور داشتم و در آن جا فعال بودم و ايشان در تهران. از آخرين ديدارهاي تان با شهيد تندگويان بگوييد. آخرين ديدارما در يك مراسم سخنراني، در ماه مبارك رمضان، بعد از افطار، در همان مسجد حضرت ابوالفضل(ع) اتفاق افتاد. خب، من مسؤول جهاد سازندگي قم بودم و ما با مهندس تندگويان ارتباط كاري نداشتيم و فرصت اين كارهم وجود نداشت تا در آن غوغاي انقلاب و بعد از پيروزي آن به دنبال هم بگرديم.فقط ميدانستيم كه هر كسي در جايي مشغول خدمت است. به علاوه، زمينه كاري ما نيزازهم جدا بود و ايشان در زمينه صنعت نفت فعال بودند. ميدانيم كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، تعدادي از عناصر وابسته به رژيم سابق هنوز در خيلي از جاهاي فني و تخصصي حضور داشتند و از همان جا جريان پاك سازي عوامل رژيم پيش آمد.شهيد تندگويان در وزارت نفت،ابتدا چنين امر مهمي را بر عهده داشت، به همين خاطر با تعدادي از نيروهاي آن جا به اصطلاح اصطكاك هايي پيدا كرده بود و در عين حال اعتقاد داشت كه بايد برخوردهاي همه نيروهاي انقلابي با اين افراد،سازنده باشد و به موازات آن با ساده زيستي و زندگي معمولياش ميكوشيد الگوي مناسبي براي همه باشد و فضاي آن روزهاي نخست پيروزي انقلاب هم چنين اقتضاء ميكرد. حرف آخر به يك نكته حتماً بايد اشاره كنم و آن اين كه شهيد تندگويان،درزندان همواره خطبه هاي نماز جمعه را براي ما ميخواند و دعاي كميل را كه ازحفظ بود، آن قدر براي مان خواند تا ما هم آن را كاملاً حفظ شديم. البته من قسمت هاي اعظم اين دعا را بلد بودم، اما درميان نسل ما رسم براين بود كه همه به همديگراحاديث،آيات و ادعيه را منتقل ميكرديم. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]
صفحات پیشنهادی
-
گوناگون
پربازدیدترینها