تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1804311560
![نمایش مجدد: بهیاد آن روزها هیچوقت نفهمیدم او کیست / خون از رگ گردنش فوران میزد روی صورتم refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
بهیاد آن روزها هیچوقت نفهمیدم او کیست / خون از رگ گردنش فوران میزد روی صورتم
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: بهیاد آن روزها
هیچوقت نفهمیدم او کیست / خون از رگ گردنش فوران میزد روی صورتم
چشمانش باز بود و دهانش هم، و من میگریستم، جنازهاش همانجا ماند و من سرخی خون گردنش را نیز همراه با چهره سیاه و موهای مجعدش بهخاطر سپردم، حتی نمیدانم نامش چیست؟
![خبرگزاری فارس: هیچوقت نفهمیدم او کیست / خون از رگ گردنش فوران میزد روی صورتم خبرگزاری فارس: هیچوقت نفهمیدم او کیست / خون از رگ گردنش فوران میزد روی صورتم](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1394/08/05/13940805000081_PhotoA.jpg)
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دوران دفاع مقدس همواره بخشی از جذابترین چهره آن سالها و سیره شهدا را برای مخاطبان به تصویر میکشد؛ خاطرات و روایاتی که کلمه به کلمه آن میتواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند. در ادامه خاطراتی از چند رزمنده مازندرانی از نظرتان میگذرد. * فدای لب تشنهات یا حسین (ع) قربان طالبیدادوکلایی میگوید: در شرایطی که عراقیها سخت آزادگان را تحت فشار قرار داده و با آزار و اذیتهای قرون وسطایی شکنجههای روحی و جسمی فراوانی را در آن روزهای گرم تابستان وارد میکردند، آن روز گویا تلاش خورشید بیشتر شده بود و آب اردوگاه هم قطع بود؛ تشنگی همه را کلافه کرده بود و عطش همه وجود مرا فرا گرفته بود. غروب شده بود ما را داخل آسایشگاه بردند و دیگر رمقی نداشتم، لبهایم خشک و دیگر نفسهای آخر را میکشیدم، از بچهها خواستم مرا به طرف پنجره ببرند مرا بلند کردند و جلوی پنجره به کمک بچهها ایستادم و لبم را به میله پنجره چسباندم اما آن میله هم از من تشنهتر بود. در دلم امام حسین (ع) را صدا میزدم که ناگهان سرباز عراقی با آفتابه آبی که در دست داشت و به طرف دستشویی میرفت جلوی پنجره آمد و از بچهها پرسید چی شده؟ گفتند از تشنگی دیگر طاقت ندارد و آن سرباز به لطف خدای بزرگ و یاری امام حسین (ع) بدون هیچ گونه حرف دیگری آب آفتابه را داخل دهان و سر و صورتم ریخت تا از مرگ حتمی نجات پیدا کردم. * آرپیجیزن ناشی! حسن قاسمی میگوید: در عملیات والفجر 4، من هم بیسیمچی و هم راننده فرمانده لشکر بودم، آن وقت فرمانده لشکر سردار کوسهچی بود، برادر احراری هم مسئولیتی داشت که درست یادم نمیآید، چه بود، عراقیها وقتی دیدند خطر جدی است، تانکها را روبرویمان آرایش دادند. در قسمتی از عملیات، جنگ تن به تن هم رخ داد، آقای احراری به من چند آرپیجی و گلولههای آن که متعلق به عراقها بود، نشان داد و گفت: «اینها را بگذار پشت ماشین.» گفتم: «آقای احراری! این آرپیجی و گلولهها چه به درد ما میخورد.» من خیال میکردم اینها را باید نیروهای پیاده بردارند نه فرمانده و یا معاون لشکر، من با اکراه دستورش را انجام دادم و گلولهها را پشت ماشین گذاشتم، میترسیدم خدای ناکرده گلولهای به ما اصابت کند و آنها منجر شود. پیش خودم میگفتم، مرد حسابی این چه کاری بود که کردی! آرپیجی چه به درد ما میخورد، راستش را بخواهید آن را در شأن خودمان نمیدیدم، در حین عملیات یک تیربار عراقی سه لودرچی ما را مورد هدف گلوله قرار داد و هر سه را مجروح کرد. آقای احراری که دید کار در این قسمت از عملیات گره خورد، رو کرد به من و گفت: «برو یکی از آرپیجیها را از پشت ماشین بگیر و تیربارچی را بزن.» به آقای احراری گفتم: «من تا به حال آرپیجی بهدست نگرفتم، چه برسد به این که آن را شلیک کرده باشم. آقای احراری گفت: «من نمیدانم باید آن را بزنی، هر وقت تیرهای رسام رفت آن سمت تو برو داخل آن سنگر تا بر سنگر تیربارچی مسلط باشی.» من به حرفش گوش کردم، وقتی سر تیر بار بهسمت مورد نظر رفت، من رفتم داخل همان سنگری که آقای احراری به من نشان داده بود، برای نخستینبار بود که آرپیجی را روی کولم گرفته بودم. با هزار دعا و صلوات به سمت تیربار شلیک کردم، وقتی دیدم بعد از شلیک من تیربار خاموش شد و دیگر تیراندازی نمیکند، از خوشحالی در پوستم نمیگنجیدم، تازه فهمیدم که چرا آقای احراری اصرار داشت، گلولهها و آرپیجی را بردارم. * هیچوقت نفهمیدم نامش چیست مهدی شیرافکن میگوید: تازه از مرخصی عملیات والفجر 10 برگشته بودیم، هنوز بهار بود ولی گرمای سوزان هفتتپه سوزش وداع آخرین یاران سفرکرده را زنده میکرد، میگفتند تو فاو خبرهایی شده، باید برویم، با صورتی سیهچرده و موهایی مجعد که بهخاطرم نشست، نخستینبار بود به جبهه میآمد، با کاروان راهیان محمد رسول الله (ص) آمده بود، بعد از تقسیم به گروهان ما منتقل شد. از پل بعثت هنوز نگدشته بودیم که صدای انفجار شنیده میشد، از صدای خمپارهها معلوم بود معرکه همین نزدیکیها است، مهمات نداشتیم، وقتی هم برای منتظر ماندن نبود، تو حسینیه تا حدودی وضعیت تک عراق بررسی شد، از لای خار و خاشاک سعی کردیم فشنگی پیدا کنیم تا خشابهایمان را پر کنیم. گروهان یک از سمت راست، ما از سمت چپ، از جاده فاو امالبهار و فاو امالقصر بهسمت شمال راه افتادیم، موضع دشمن مشخص نبود، قرار شد برویم تا به محض درگیری زمینگیرشان کنیم، تو تاریکی شب حرکت کردیم، حدوداً 10-11 شب بود، تو سیاهی شب تکهکاغذی از تو جیبم در آوردم و بدون اینکه چیزی ببینم، روی آن نوشتم «اَلا بِذِکرِاللهِ تَطمَئِنَ القُلوُب.» خیلی پیاده آمده بودیم، میشد خستگی را در چهرههای بچهها مشاهده کرد، تاریک روشنای صبح بود، از روبهرو هم سیاهی گروهی مشخص شد، توی دلم گفتم: «خدا کند عراقیها باشند، دیگر از پیاده رفتن خسته شده بودیم، همینطور به سمت هم میرفتیم و سعی میکردیم همدیگر را شناسایی کنیم. سرستون ما با فریاد مدام از آنها میخواست خودشان را معرفی کنند، آنها هم مثل اینکه یک چیزهایی میگفتند ولی هنوز مفهوم نبود، یکدفعه یکی از بچههای سرستون بلند گفت: «اینها عربی حرف میزنند که صدای شلیک تیربار بلند شد. با موقعیت بهتر ما جبهه به سمت نخستین خاکریز بین ما و آنها پهن شد و آنها مجبور شدند با کمی عقبنشینی در یک سنگر نونیشکل کنار جاده پناه بگیرند، همزمان سمت راست ما گروهان یک هم درگیر شده بود. هنوز چهره سیاه و موهای مجعدش رو بهیاد داشتم، نبرد سنگینی شده بود، تانکهای عراقی شدید ما را زیر آتش گرفته بودند، فاصله دو تا خط به 25 متر هم نمیرسید، سر بلند کردن از پشت خاکریز یعنی هدف قرار گرفتن، وجب به وجب از روی جاده، خط تیر رسامِ دوشکاهای روی تانک بود که میگذشت. سمت چپ ترکشگیر جاده، کسی نبود و احتمال این که از آنجا ما را دور بزنند زیاد بود ولی خیلی جرأت میخواست کسی از عرض جاده رد بشود و ببیند آن طرف چه خبر است، خلاصه چندتایی از بچهها خودشان را رساندند بالای ترکشگیر و چه بهموقع، درست زیر پایشان عراقیها را دیدند که داشتند ما را دور می زدند اما چند تا نارنجک راهشان را بست و سعی کردند از سمت فشار بیاورند. در آن گیر و دار که کسی جرأت نمیکرد سر بلند کند، از بس با آرپیجی شلیک کرده بود، صدا را نمیشنید ولی آنقدر فاصله نزدیک بود که برای او که نخستینبار بود که میآمد جنگ، هدف قرار دادن تانکها سخت بود و پرهیجان. از یک بریدگی تو خط دشمن دیدم بعثیها دارند به سمت راست ما و طرف گروهان یک میروند تا شاید از آن طرف بتوانند خط ما رو بشکنند، نشستم پشت تیربار و شروع کردم همان بریدگی را هدف قرار دادن، یک لحظه دیدم آمده کنارم و دارد سریع نوار فشنگهای خالیشده رو پر میکند. معلوم بود عراقیها از این که از آنجا دارند ضربه میخورند، کلافه شدند، یک لحظه حس کردم چیزی خورده به سر و صورتم، فکر کردم تکتیرانداز مرا هدف قرار داده، گرد و خاکها کمی فرو نشسته بود، نگاهم به او افتاد، خون از رگ گردنش فوران میزد رو صورتم، نگاه ما کاملاً به هم گره خورده بود، آرام به خاکریز تکیه داد و با کلماتی بریده گفت: «اَشهدُ... آَن... لااِلهَ... اِلاالله ... اَش ... اَشهَدُ... اَنَ... مُحَمَداً... رَس... رَسُولُالله... اَش... اَشهَدُ... اَن... عَلی... عَلیاً... وَلی... ولَیالله.» چشمانش باز بود و دهانش هم، و من میگریستم، جنازهاش همانجا ماند و من سرخی خون گردنش را نیز همراه با چهره سیاه و موهای مجعدش بهخاطر سپردم، حتی نمیدانم نامش چیست؟ تنها نشانههایش را برای ثبت یک شهید جامانده در معرکه به تعاون دادم. انتهای پیام/86029/ب40
![](http://farsnews.com/shares/img/tele-nt.jpg)
94/08/05 - 08:46
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]
صفحات پیشنهادی
834 نفر از مردم قزوین در روزهای تاسوعا و عاشورا خون اهدا کردند
مدیرکل انتقال خون استان قزوین 834 نفر از مردم قزوین در روزهای تاسوعا و عاشورا خون اهدا کردند قزوین-ایرنا- مدیرکل انتقال خون استان قزوین از اهدای خون 834 نفر از مردم استان در روزهای تاسوعا و عاشورا خبر داد به گزارش روابط عمومی اداره کل انتقال خون استان قزوین که روز یکشنبه به ایرنپايگاه هاي انتقال خون گيلان در روزهاي تاسوعا و عاشورا فعال است
۲۹ مهر ۱۳۹۴ ۱۸ ۳۵ب ظ مديرکل انتقال خون گيلان پايگاه هاي انتقال خون گيلان در روزهاي تاسوعا و عاشورا فعال است موج - رشت - مديرکل انتقال خون گيلان از آمادگي و فعاليت پايگاه هاي سيار براي دريافت خون از عزاداران حسيني در روزهاي تاسوعا و عاشورا و افزايش ساعت کاري در پايگاه رشت خبر درهبریفرد: پروین بعدقهرمانی دررختکن گفت خاک توی سرتان،برید خونه تون!/هاشمی نسب 30هزارتومان بیشتر نداشت که رفت
رهبریفرد پروین بعدقهرمانی دررختکن گفت خاک توی سرتان برید خونه تون هاشمی نسب 30هزارتومان بیشتر نداشت که رفت استقلال باید۸۰۰هزار تومان برای دریافت رضایتنامه به فتح میدادم وسایل خانهمان را فروختیم تا پول رضایتنامه جور شد و من توانستم با پرسپولیس قرارداد ببندم یعنی شروع کاروزیر بهداشت، روی تخت بیمارستان، در حال اهدا خون
وزیر بهداشت روی تخت بیمارستان در حال اهدا خون جامعه > سلامت - مهر نوشت بهداشت همزمان با عاشورای حسینی با حضور در سازمان انتقال خون از بخش های مختلف این سازمان بازدید کرد سیدحسن هاشمی ظهر عاشورا در پایگاه مرکزی انتقال خون استان تهران حضور یافت وی ضمن بازدید از بخمردم اهدای خون را به روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی محدود نکنند
مدیرکل انتقال خون اردبیل مردم اهدای خون را به روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی محدود نکنند اردبیل - ایرنا - مدیرکل انتقال خون استان اردبیل از مردم استان خواست ادای نذر خون را فقط به روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی موکول نکنند به گزارش ایرنا از روابط عمومی انتقال خون اردبیل دکتر اللکردستانی ها در روزهای تاسوعا و عاشورا 644 واحد خون اهدا کردند
کردستانی ها در روزهای تاسوعا و عاشورا 644 واحد خون اهدا کردند سنندج- ایرنا- مدیرکل انتقال خون استان کردستان از اهدای 644 واحد خون در روزهای جمعه و شنبه اول و دوم آبان ماه مصادف با تاسوعا و عاشورای حسینی در کردستان خبر داد محمدسعید کریمیان روز یکشنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرناحکم عجیب یک دادگاه؛یا خون بدهید یا بروید زندان!
حکم عجیب یک دادگاه یا خون بدهید یا بروید زندان بقاضی دادگاهی در آلاباما انتخاب عجیبی را پیش روی همه مجرمان حاضر در اتاق دادرسی قرار داد یا خون بدهید یا بروید زندان به گزارش خبرنگار باشگاه شبانه باشگاه خبرنگاران جوان به گزارش نیویورکتایمز ماه گذشته قاضی دادگاهی در آلاباما ا۲۰۰۰ البرزی در روزهای تاسوعا و عاشورا خون اهدا کردند
مدیرکل انتقال خون استان البرز خبر داد ۲۰۰۰ البرزی در روزهای تاسوعا و عاشورا خون اهدا کردند شناسهٔ خبر 2949325 - یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱ ۵۰ استانها > البرز کرج - مدیرکل انتقال خون استان البرز گفت بیش از ۲ هزار نفر البرزی در روزهای تاسوعا و عاشورا خون اهدا کردند حسن حسینی دردر روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی صورت گرفت مراجعه 446 نفر در خراسانجنوبی به پایگاههای انتقال خون
در روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی صورت گرفتمراجعه 446 نفر در خراسانجنوبی به پایگاههای انتقال خونمدیرکل انتقال خون خراسان جنوبی با بیان اینکه 446 نفر در روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی به پایگاههای انتقال خون مراجعه کردهاند گفت از این تعداد 383 نفر موفق به اهدای خون شدند محمدراهدای 2 هزار و 400 واحد خون در روزهای تاسوعا و عاشورا در آذربایجان شرقی
تبریز خبرگزاری صدا و سیما اجتماعیسرپرست اداره کل انتقال خون آذربایجان شرقی گفت امسال 850 نفر از مردم این استان در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی در طرح نذر خون شرکت کردند به گزارش خبرگزاری صدا و سیما وحید مثمر افزود با اجرای این طرح 2400 واحد خون در چهار پایگاه انتقال خون-
گوناگون
پربازدیدترینها