تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بپرهيز از كارى كه موجب عذرخواهى می ‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829919611




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

‏با خاطرات آن روزها از پوشیدن لباس دامادی تا عروج در سه‌راهی شهادت


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ‏با خاطرات آن روزها
از پوشیدن لباس دامادی تا عروج در سه‌راهی شهادت
یک روز به من گفت: «دیشب خواب دیدم که سه سید لباس دامادی بر تن من می‌پوشانند و می‌گویند مبارک باشد؛ می‌خواهم غسل شهادت کنم! کمکم می‌کنی؟»

خبرگزاری فارس: از پوشیدن لباس دامادی تا عروج در سه‌راهی شهادت



به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دوران دفاع مقدس و خانواده‌های شهدا همواره بخشی از جذاب‌ترین چهره آن سال‌ها و سیره شهدا را برای مخاطبان به تصویر می‌کشد؛ خاطرات و روایاتی که کلمه به کلمه آن می‌تواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند. در ادامه خاطراتی از چند رزمنده و خانواده شهید مازندرانی از نظرتان می‌گذرد. * لباس دامادی؛ سه راه شهادت حسین علیپور‏ می‌گوید: طلبه بسجی شهید محمد سیفی، یکی از خالص‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین افرادی بود که من در طول زندگی‌ام دیدم، نمی‌دانم که در باب مقام و منزلت این مرد بزرگ چه بگویم که زبانم قاصر است، اما خاطره‌ای که هیچ‌وقت از خاطرم نمی‌رود این است که در عملیات کربلای یک فرمانده ما بنا به دلایلی به او اجازه نداد تا در عملیات شرکت کند ولی او در مرحله چهارم عملیات بدون اجازه فرمانده وارد خط مقدم شد و ایثاگری و شجاعت زیادی از خود به خرج داد. این شهید بزرگوار زمانی به خط مقدم رسیده بود که 80 درصد گردان از بین رفته بود و دشمن نیز در حال پیشروی بود، او با مشاهده این صحنه دست‌به‌کار شد و سعی کرد که به همراه چند نفر دیگر از نیروهای گردان جلوی دشمن را بگیرد و آنها را زمین‌گیر کند.

او از یک طرف آرپی‌چی می‌زد و از طرف دیگر تیربار، تا این که بعد از چند ساعت مجروح شد و ما نیز او را به پشت جبهه بردیم، بعد از چند ماه با همان حال مجروحیت در سال 1361 دوباره در جبهه حضور یافت و از آن جایی که او همیشه در همه زمینه‌ها فعال بود، هم جلسات بحث و سخنرانی و اقامه نماز را برای بچه‌های گردان اجرا می‌کرد و هم با همان حال خسته در سنگر نگهبانی می‌داد. یک روز به من گفت: «دیشب خواب دیدم که سه سید لباس دامادی بر تن من می‌پوشانند و می‌گویند مبارک باشد؛ می‌خواهم غسل شهادت کنم! کمکم می‌کنی؟» من هم با کمال میل قبول کردم و رفتم به کمکش، آب می‌ریختم و او غسل می‌کرد، در همان روز نزدیک ظهر در سه راه شهادت فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد. * امداد غیبی امرالله طالبی می‌گوید: در بهار سال 1365 رزمندگان غیور اسلام عملیات کربلای 10 را در غرب کشور علیه صدامیان تدارک دیده بودند، لشکر ویژه 25 کربلا مأموریت داشت که ارتفاعات مشرف به شهر ماووت عراق را آزاد کند، یک شب که قرار بود گردان ویژه شهدا از این لشکر عمل کند، شب با استفاده از راهنما نیرو‌های گردان ویژه شهدا مهیای عملیات شده بودند و حرکت کردند. همین که داشتند می‌رفتند یک مرتبه دیدیم که باد شدیدی از طرف دشمن وزیدن گرفت و جلوی سرعت حرکت نیرو‌ها را گرفت، در همین موقع پیک گردان به فرمانده ما گفت تماس گرفتند مسیر اشتباه است و سریع نیرو‌ها را برگردانید. این اتفاق دقیقا موقعی رخ داد که نیرو‌های ما به سنگر کمین عراقی‌ها نزدیک شده بودند و اگر این امداد غیبی نبود همه به شهادت می‌رسیدند؛ بعد از برگشتن نیرو‌ها از محور اصلی عبور کردند و ارتفاعات مشرف به شهر ماووت عراق را به تصرف خود در آوردند. * اسیر بیمار علی اکبری‌دادوکلایی می‌گوید: نیمه‌شب صدای ناله‌ای مرا از خواب بیدار کرد، از هم‌ولایتی‌های خود آقا سیدجمال را دیدم که از درد به خود می‌پیچید، صدایم زد و گفت علی‌جان برایم آب بیاور که جگرم می‌سوزد. از خواب پا شدم، می‌دانستم که شیر آب آسایشگاه را قطع کرده‌اند، از پشت پنجره نگهبان را صدا زدم و موضوع را به او گفتم، دیدم به‌جای آب فحش و ناسزا را برایم حواله می‌کند، با شرمندگی موضوع را به دوستم گفتم، او گفت من هم شنیدم اشکالی ندارد، به‌یاد تشنگان صحرای کربلا تشنه می‌مانم، تا مدتی بیدار بودم و سرانجام خوابیدم، صبح که از خواب پا شدم، هر چه او را صدا زدم بیدار نشد‏.

او تشنه به شهادت رسید، من و چند تن از برادران آزاده او را در پشت اردوگاه با حفر چاله و درست کردن قبر دفن کردیم و بعد با اندک آذوقه بخور نمیری که از ته‌مانده‌های غذا جمع کردیم برایش حلوا درست کرده و مراسم سوم و هفتم گرفتیم.‏ * نماز روی پشت‌ بام خواهر شهید عظیم باقری می‌گوید: شبی در ایام ماه مبارک رمضان عظیم به مرخصی آمده بود، ساعت دو شب متوجه شدیم که عظیم در خانه نیست، تمام اتاق‌ها و حیاط را گشتیم اما او را پیدا نکردیم، همه نگران و ناامید شده بودیم. تصمیم گرفتم سری هم به پشت بام بزنم، وقتی به آنجا رفتم دیدم او در گوشه‌ای مشغول خواندن نماز شب است، وقتی مرا دید از من خواست تا زمانی که شهید نشده به کسی نگویم که مشغول خواندن نماز شب بوده است. * علی علی قربان طالبی‌دادوکلایی می‌گوید: روزهای اول اسارت و ورود به سرزمین عراق هر انسان آزاده‌ای را به یاد غربت امام حسین (ع) و یاران باوفایش می‌انداخت که چگونه آنها را دعوت کردند و چگونه عهد شکستند. این غربت و تنهایی در این سرزمین کاملاً احساس می‌شد، بعد از حدود هشت روز در شهر بعقوبه در سوله‌ای که حدود 2 هزار نفر آنجا بودیم و با وضع رقت‌باری که داشتیم، نوبت به ما رسیده بود که به اردوگاه اسرا برویم. سربازان بعثی تونلی را درست کرده بودند که به تونل مرگ مشهور بود، با خوردن کابل‌های فراوان از آن گذشتیم، ما را سوار بر ایفاهای بدون چادر کرده بودند و در راه زنان و دختران با پرتاب سنگ از ما پذیرایی کردند.

بالاخره به اردوگاه 14 مابین شهرهای تکریت و صلاح‌الدین رسیدیم و به محض ورود دوباره با کابل پذیرایی مفصلی شدیم و فردای آن روز که حدود دو روزی بود آب و غذا نخورده بودیم، اول صبح دستور دادند که حتماً باید نرمش بکنید و در حال دویدن هم باید ضربه چهارم را می‌زدیم. ما هم که رمقی نداشتیم ناخودآگاه تصمیم گرفتیم با کوبیدن پا زدن ضربه چهارم نام مبارک علی (ع) را بگوییم، چند ثانیه ای طول نکشیده بود که صدای علی‌علی بچه‌ها بلند شده بود و اردوگاه با نام مبارک علی (ع) مزین شد. سربازان بعثی زیادی از راه رسیدند و همه بچه‌ها را به باد کتک گرفتند و در صدد این بودند که چه کسی شروع کرده است، ولی هیچ‌کس حرفی به زبان نیاورد، اما کتک‌ها تا یک هفته ادامه داشت و آب و غذایی هم در کار نبود. انتهای پیام/86029/ب40



94/08/04 - 08:42





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن