واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: زمان براي خانواده شهداي گمنام سخت ميگذرد
اين بار قاب شيشهاي تلويزيون است كه زمينه همكلاميمان را با خانواده شهيدان مفقودالاثر محسن و حميد مسائلي فراهم ميكند.
نویسنده : صغري خيل فرهنگ
اين بار قاب شيشهاي تلويزيون است كه زمينه همكلاميمان را با خانواده شهيدان مفقودالاثر محسن و حميد مسائلي فراهم ميكند. برنامه تلويزيوني «زنده رود» توليد شبكه 5 اصفهان، چندي پيش حال و هواي خاصي داشت. حال و هوايي از جنس بغض 29 ساله پدر و مادر شهيدان مسائلي. مهمان اين برنامه تلويزيوني خانواده شهيدان مسائلي بودند كه سالهاست منتظر بازگشت پيكر دو فرزند گمنامشان هستند. ميان همكلامي با مادر و پدر شهيدان بدون اطلاع قبلي خانواده، پيكر تازه تفحص شده شهيد حميدمسائلي در مقابل چشمان هزاران نفر از بينندگان برنامه در آغوش خانوادهاش آرام ميگيرد و اين رزمنده غواص ديروز، مهمان مادر و پدرش ميشود. اينجاست كه به نظاره مينشينيم تا اشكهاي مادرانه و بغضهاي تركيده پدر با دستان لرزانش خود راوي سالها دوري، دلتنگي و انتظار باشند. قربان صدقههاي مادر در كنار پيكر فرزند تازه از راه رسيدهاش و نالههاي سوزناك پدر دل همه را ميلرزاند. آنچه در پي ميآيد روايتي است از همكلامي ما با سيفالله مسائلي پدر و علي مسائلي برادر شهيدان محسن و حميد مسائلي. دردانههاي انقلابي محسن و حميد خانواده مسائليها چون ديگر خانوادههاي متدين و مذهبي در سالهاي پيش از انقلاب با آرمانهاي امام و انقلاب آشنا شدند و خود را به صفوف تظاهرات و راهپيماييهاي ضد رژيم پهلوي رساندند. پسران خانواده مسائلي هر كدام به اقتضاي سن و سالي كه داشتند، سهمي از فعاليتهاي انقلابي براي خود برداشتند. از اين رو بچهها در فضاي معنوي و ايماني رشد پيدا كرده و خود را همراه با انقلاب اسلامي به جنگ و جهاد رساندند. اولين مفقودالاثر محسن مسائلي يكي از فعالان مسجد رضوي بود و در آن مسجد فعاليت گستردهاي داشت. محسن دانشجوي هنرستان در دانشگاه هنرهاي زيباي اصفهان بود. سال 1361 همراه با برادر ديگرش علي راهي ميدان نبرد شد. آنها در پادگان غدير اصفهان آموزشهاي لازم را ديدند و بعد راهي جبهههاي جنوب و حضور در عملياتها شدند و در چند عمليات همراه هم بودند. محسن و علي در مرحله اول عمليات بيتالمقدس همرزم بودند و در مرحله دوم عمليات محسن مجروح و براي درمان به بيمارستان منتقل شد. علي در مرحله سوم مجروح شد و براي درمان و بهبودي به عقب بازگشت، اما محسن كه تاب ماندن در خانه را نداشت در عمليات رمضان حضور پيدا كرد و در همين عمليات هم مفقودالاثر شد. غواصي كوچك حميد مسائلي اگر چه سن و سالي در آن روزها نداشت اما هنر خطاطي او و همراهياش با بچههاي بسيج مساجد باعث شد تا روحيه انقلابي و مبارزه در او به شدت و به سرعت شكل بگيرد. تبليغات و كارهاي فرهنگي مسجد ارگ به دوش حميد بود و گاهي مداحيهايش هم به جان و دل عزاداران حسيني مينشست. زمزمه جنگ و جهاد كه همهگير شد، حميد هم خود را به ميدان كارزار رساند. تحصيل را در دوران راهنمايي رها كرد و با دستكاري شناسنامه و گرفتن رضايتنامه از خانواده خود را به جبهههاي كردستان رساند و مدتي در كردستان مشغول جهاد و مبارزه شد. بعد از مدتي حميد راهي جبهههاي جنوب شد تا در عمليات بيتالمقدس، آزادسازي خرمشهر، فتح المبين و كربلاي 3 در اسكله الاميه سهمي داشته باشد. بعد از مفقودالاثر شدن محسن، خانواده براي حضور فرزندان ديگر خانواده كمي سخت گرفتند، اما چون تكليف بود بچههاي ديگر هم راهي شدند. همزمان با حضور محسن، حميد و علي، پدر هم همراه با بچهها در ميدان نبرد بود. وقتي پدر به حميد ميگفت تو فعلاً به جبهه نرو، برادرت مفقودالاثر شده است، حميد در پاسخش ميگفت: «محسن براي خودش به جبهه و جهاد رفته است. من هم بايد بروم و اسلحه محسن را بردارم و با سلاح او دشمنان را از خاك كشورم بيرون كنم.» به اين ترتيب حميد هم رفت. او در يگان دريايي لشكر امام حسين(ع) بود تا اينكه بعد از يك سال در عمليات كربلاي4 او هم مفقودالاثر شد. هرگز به خانواده نگفت كه غواص است. فقط ميگفت من در خليجفارس هستم. از زمان رفتن تا آمدن پيكرش 29 سال طول كشيد. انتظار مادرانه و پدرانه در اين مدت نبودنهاي دو فرزند مفقودالاثر خانواده هم براي خود غربتي دارد وصف نشدني. وقتي صدايي از پشت در خانه ميآمد مادر به خيال اينكه بچهها از جبهه بازگشتهاند، به طرف در ميدويد و حتي با شنيدن كوچكترين صدا به خانواده اصرار ميكرد كه در خانه را باز كنند؛ تا در خانه باز نميشد و داخل كوچه را نگاه نميكردند و مطمئن نميشدند كه كسي پشت در نيست، راضي نميشد. همواره پا به پاي دوستداران شهدا، راهي تشييع شهدا ميشدندتا شايد رد و نشاني از گمشدههايشان پيدا كنند. به قول سيف الله مسائلي پدر شهيدان سالهاي انتظار خيلي سخت گذشت و مفقود بودن و بلاتكليفي بسيار زجرآور است. واگويههاي پدر شهيدان من بچهها را با رزق حلال و تربيت ديني مكتبي پرورش داده و تربيت كردهام. تمام تلاشم اين بود كه نان حلال به خانه بياورم و به هر دري ميزدم تا خوب تربيتشان كنم. كارمند سازمان علوم پزشكي تهران بودم. خدا را شاكرم كه بچهها هم خيلي خوب و مذهبي رشد پيدا كرده و تربيت شدند. همواره در مجالس قرآن و هيئتهاي مذهبي شركت داشتند. تمام سعي خود را انجام ميدادند تا در نمازهاي جماعت مسجد شركت داشته باشند و در سخنرانيهاي مذهبي پاي منابر علما و فضلا بنشينند. حميد با خط خوبش همواره در كف خيابان و روي ديوارها شعار مينوشت. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در كوچه و خيابانهاي محل به گشتزني و نگهباني مشغول بودند. من هم خودم در جبهههاي جنوب حضور داشتم، اما نه براي رزم و جنگ در ميدان كارزار. من با مينيبوس ميرفتم و در پشت خط اگر زخمي و مجروحي بود آنها را به بيمارستانهاي اطراف ميرساندم. گاهي هم از اهواز نيرو براي منطقه ميآورديم. هر كاري از دستمان برميآمد انجام ميداديم. من در ستاد پشتيباني جبهه بودم. در اهواز نامهها را به بچهها ميرساندم . بچهها هم همان زمان هر سه در جبهه بودند. من هر روز روزنامهها را بررسي ميكردم تا ببينم اسم بچهها جزو شهدا است يا مجروحين. خيلي پيگير بچهها بودم تا در جنوب هستم آنها را ملاقات كنم، اما نتوانستم. مدتي بعد علي پسرم به ديدار من آمد و من سراغ محسن رااز او گرفتم. به من گفت مجروح شده و در بيمارستان شيراز بستري است. رفتم شيراز. آن زمان زانو و ران محسن تير خورده بود. بعد كه آمدم اهواز محسن هنوز كامل بهبود پيدا نكرده بود كه با دوستش به ديدار من آمدند و بعد از كمي حال و احوالپرسي رفتند. محسن در عمليات رمضان و حميد در عمليات كربلاي 4 آسماني شدند. برادرش علي يك ماهي بود كه از مفقودالاثر شدن حميد اطلاع داشت اما به ما چيزي نگفته بود. علي تا اهواز رفته بود تا خبري از شهادت حميد پيدا كند. رفته بود از دوستان و همرزمان حميد پرسيده بود اما آنها اطلاعي از عاقبت حميد نداشتند. يك ماه بعد كه ديگر خبري از حميد نميشود او به ما گفت كه حميد مفقودالاثر شده است. سپاه بعد از مدتي خبر شهادت حميد را تأييد كرد و به ما آدرس آن بنده خدا را دادند و علي بهرامي ديدارش رفت. او به علي گفته بود كه وقتي دشمن قايق ما را زد، حميد زخمي شد و ما او را به كنار ساحل برديم و امدادگران را صدا كرديم تا او را درمان كنند بعد از آن درگيري شدت گرفت و در روند ادامه عمليات ما نتوانستيم خبري از او پيدا كنيم. من خوشحالم كه دردانههايم را تقديم اين انقلاب و نظام كردهام و آنها از اين راه و از اين مسير صحيح به خدا رسيدند و من را سربلند كردند تا شرمنده آقا اباعبدالله الحسين(ع) نباشم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]