تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسن مجتبی (ع):كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت مى‏كنم كه خداوند دعايش را ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830514925




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بار دیگر شد محرم، ماهِ عشق


واضح آرشیو وب فارسی:آقتاب جنوب: منصور نظری از شاعران کشورمان هم زمان با فرا رسیدن ماه محرم و ماه عزاداری برای حضرت سید الشهدا(ع) و یاران باوفایش مثنوی عاشورایی و ظهورانۀِ «داغ فراق» را سروده است.به گزارش آفتاب جنوب ،منصور نظری از شاعران کشورمان هم زمان با فرا رسیدن ماه محرم و ماه عزاداری برای حضرت سید الشهدا(ع) و یاران باوفایش مثنوی عاشورایی و ظهورانۀِ «داغ فراق» را سروده است. «داغ فراق» سینه مالامالِ درد و داغ و سوز - از لهیبِ آتشی عالم فُروز  ظلمتِ شب مانده پا بر جا هنوز - بسته در زندانِ شب، مردانِ روز عاشقان را سینه ها پر تاب و تب - تا سَرآید ظلمتِ دیجورِ شب تا زند سَر از شفق شاید مگر - صبحِ صادق در تَجلایِ سَحَر ساحلِ چشمانِ عاشق مستِ موج - خیره می دوزد نگاهِ خود به اوج در اُمیدِ آمدن بر شمسِ عشق - می کند هر دم رَصَد حالِ دمشق سوته دل از آهِ آتشناکِ داغ - دیده بارانی به صبحِ اشتیاق بغضِ غم بندد رهِ رفتِ نفس – شیعه تنها در میان، بی کار و کَس سوزِ آهَم می زند بر شب شَرار - دورِ از دیدارِ چشمِ مستِ یار از شفق ما را نَزَد سَر شمسِ عشق - سَر نیامد عاشقان را حَبسِ عشق می چکد خونِ جگر بَس دیده را - تا کند سیر این دلِ تفتیده را لاله لاله میزند سَر سینه را – دیده بارانی، غمِ آدینه را  هفت دریا می رود از دیده اشک – از فراقش تا اَبَد باریده اشک آه، ما را تا کجا این درد و داغ؟ – پس چرا نرگس نمی روید به باغ؟ کو سَحَرگاهی بر این شامِ فراق؟ - کِی به سر ما را رسد این اشتیاق؟ کِی به پایان می رسد این فصلِ سرد؟ - کو شفایی شیعه را بر رنج و درد؟ کرده بر تن مَه سیه شولایِ غم - آسمان بر دوشِ بیرق ها عَلَم شور و غوغایی به پا آورده عشق - می چکد خون از سَرِ زُلفِ دمشق گشته بیرق ها علم در دشتِ دل - خاکِ غم را کرده اشکِ ناله گِل می زند بر طبلِ دل تنگی نَفَس - سَر، شُدَن بر نیزه را، دارد هوَس بر لبِ عاشق عطش گُل می کند - بی قراری دل، چو بلبل می کند سینه می سوزد زِ داغِ اشتیاق - می زند سر لاله ها از چشمِ باغ سِنجِ غم را می زند دستانِ آه - می زند زنجیرِ شیدایی نگاه دیده می بارد به دشتِ خُشکِ یاد - می دهد زُلفِ پریشانی به باد آتش از لب می زند سَر سینه را - تا بسوزد خِرمَنِ آیینه را از غمِ سرخِ حسین، اللهِ عشق - بار دیگر شد محرم، ماهِ عشق بار دیگر بیرقِ سرخ و سیاه - می کِشَد تا آسمان از غُصّه آه مشک و دست و بیرق و اشک و علَم - یادگاری مانده از ماهِ حَرَم می زند بر سینه و بر سَر مَلَک - در غَمِ آن بی کَسِ تنها و تَک کرده بر تن فاطمه رختِ عزا - می چکد خون از نگاهِ مرتضا مجلسِ اشک است و آه است و فغان - صاحبِ مجلس، نگاری قد کمان بسته بر سَر مَعجری مشکی به مو - یاسِ نیلی، قد کمان می آید او  می چکد خون از تنِ مجروحِ او - بر سَرِ سَرنیزه جان و روحِ او دست بر پهلو، نگاری می رسد - زهرۀِ احمد تباری می رسد آن هلالی ماه حیدر می رسد - یاسِ معجَر کِشته از سَر می رسد کاروانِ اشک و آهی می رسد - پُشتِ دَر جامانده ماهی می رسد  خورده سیلی بر سَر و رو می رسد - آن شکسته کُنجِ ابرو می رسد کِشته معجر دشمن از او می رسد - آن لگد خورده به پهلو می رسد  می رسد تا مجلس غم پا کند - دیده را از اشک و خون دریا کند مجلس اه و غم و اشک و فغان - راویِ درد و غم و رنجی گران  صاحب این مجلس اشک و عَزا - کَس نباشد، جز نگارِ مرتضی حضرت زهرایِ سیلی خورده رو - صاحب مجلس نباشد غیرِ او نوحه می خواند علی را یاسِ عشق - تا خدا با او کند احساسِ عشق از تبارِ لاله ها، قومی سپید - وارثِ درد و غم و رنجی مَدید بی کس و تنها و بی یار و وحید - آن گران قربانیِ زهرا به عید  می رسد بر مقتلِ عشق و امید - تا به رسمِ لاله ها گردد شهید  آن امامِ لاله ها در دشتِ نور - غرقه خون، خورشیدِ پنهان در تنور بر سر نِی شد، نمیرد تا که عشق - تا بروید لاله ها از خاکِ عشق تا ز خاطرها مگردد یادِ یار - تا بروید لاله را فصل بهار کربلا آغازِ راهِ عاشقی است - هرکه این ره را نداند واله نیست انتهایِ این رَه آخر وصلِ اوست - باده نوشیدن زِ چشمِ مستِ دوست ساقی آمد از پِیِ هم لاله وُش - باده را با خونِ دل، آغِشته خوش تا بنوشاند بشر را آبِ عشق - ظلم شب را بشکند، مهتابِ عشق  وز ملک آید مقرَّب تر بشر - گر بنوشد بادۀِ اثنا عشر مانده بر جا زان همه ساقیِ نور - ساقیِ زیبایِ صهبایِ ظُهور  بی قراری، مستِ مشتاقیِ عشق - آن امامِ ذُخره و باقیِ عشق مانده برجا آن امامِ عشق و شور - تا به سَر منزل رساند قومِ نور کرده رخ پنهان ز چشمِ عاشقان - شهرِ دل را کرده آشوب از فغان تا به خُم جوش آید آن صهبایِ اصل - تا بیاید روزگار عشق و وصل بسته سَر ساقی، خُمِ شور و شراب - لاجَرَم پوشیده رُخ اندر حجاب  تا بریزد خونِ دل، چشمانِ آب - شعله ور دل ها شود از التهاب تا شود دل ها مُهَیایِ ظهور - تا به جوش آید به خُم، صهبایِ نور اندک اندک می رسد از راهِ دور - کاروانی بسته بر محمل، ظهور میزند ما را جرس فریادِ عشق - دست و پا در خون زند شام و دمشق  از حلب از لاذقیه از حماه - می چکد از چشم عاشق اشکِ آه مژده ما را می دهد حالِ عراق - اندک اندک می رسد پایان فراق از یمن بویِ ظهورش می رسد - بویِ نزدیکی ز دورَش می رسد این شبِ هجرانِ او سَر می رسد - انتظارِ ما به آخَر می رسد وارثِ میراثِ حیدر می رسد - نام زهرا بسته بر سَر می رسد نورِ چشمانِ محمد می رسد - عاشقان را عشقِ سَرمَد می رسد می رسد تا زنده نام حق کند - عاشقی را حاکمِ مُطلق کند رختِ یک رنگی تنِ اَبلَق کند - پُر جهان از لاله و زنبق کند داغِ او بر سینۀِ آلاله ها - در غمِ او دیده غرقِ ژاله ها  در میانِ اشک و آه ناله ها - می رسد از رَه، امامِ لاله ها های مردم، بی قراری ها کنید - در فراقش گریه زاری ها کنید از غمش در سینه عاشورا کنید - در سحرگاهان دعا او را کنید   تا که شاید او نظر بر ما کند - کربلایی آید و بر پا کند در دلم شور است و غوغا از غمش - مثنوی گویم زِ چشمِ مَریمَش های مردم، بویِ باران می رسد - پادشاهِ شهسواران می رسد باده و ساقی و ساغر می رسد - آن شرابِ نابِ کوثر می رسد  شیعه را ماهِ مُنوَّر می رسد - مُنتقِم بر کُشتۀِ دَر می رسد  یوسفِ گم گشته از رَه می رسد - می شکافد پرده را، مَه می رسد  عاشقان را کِشته داغَش بر صلیب - می رسد او در سحرگاهی قریب  او که زلفش می دهد گل بویِ سیب - برده دل را طاقت و صبر و شکیب  بسته بر سَر حیدری زُلفی دوتا - از فراقش قامت غم گَشته تا دل به یغما برده از یارانِ عشق – می رسد بوی ظهورش از دمشق از نسیم طُرِّۀِ پُرچینِ او - تا مَلَک هم شد به کفرِ دینِ او بر ملک ترسم نگاهش خون کند - گر که رخ از پرده او بیرون کند عرشیان را می هراسم از لبَش - کُشتنِ عاشق بود چون مذهبش خون چه می ریزد نگاهت یارِ ما - رحمتی کن بر دلِ خون بارِ ما رَسمِ عاشق کُشتَنَت را وا بِنِه - رحمتی کن، مِنَّتی بر ما بنه یا بِکِش ما را به دارِ عشق خویش - یا مَکُن درد و غمِ دوری تو بیش یا که سَر بر دارم آور، ای صنم - یا به کعبه نعره زن، مهدی منم دل دهد جان، بهرِ خوش عهدیِ تو - بشنود انّی اَنَا المَهدیِ تو کرده ما را ای غمت مصلوبِ عشق - دل به تنگ آمد بیا ای خوبِ عشق  بس کن آقا این فراق و دوریَ َات - تا به کی بر ما غمِ مهجوریَ ات  عمرمان طِی شد به بی برگ و بَری - در میانِ حسرت و ناباوَری ترسم آقا بی تو مرگم سَر رسد - ناگهان مُرغِ اجل از دَر رسد بی تو می ترسم سَر آید روزگار - این خزان بر ما نگردد نوبهار آفتابِ عاشقی ما را بیا - جانِ زهرا، صبحِ فردا را بیا ای نهان از دیده دلدارا بیا - کُن سَحَر، این شام یلدا را بیا ای نگاهت قبلۀِ آیینه ها - داغِ عشقت تا کجا بر سینه ها؟ سهمِ ما تا کِی زِ عشقت اشک و آه؟ - تا به کِی گویم غم و دردم به چاه؟ یوسف زهرا نمی آیی چرا؟ - کِی به پایان می رسد این ماجرا؟ ای شقایق سر به دارِ مویِ تو - تا کجا ما را فراقِ رویِ تو؟ تا کجا تا کِی فراقت، یارِ ما؟ - تا کجا این محنتِ بسیارِ ما ؟ تا کجا تا کِی سبو نوشِ غمت؟ - لاله ها دل تنگِ چشمِ مَریَمَت تا کجا بر دَر بدوزَم دیده را؟ - کِی به پایان میرسد این ماجِرا ؟ داغِ عشقت بر جگرها پُر شَرَر – کِی شود شام غریبانت سَحَر؟ یوسف زهرا فراقت کُشتمان - بس که زد خنجر غمت بر پُشتمان  چاره ای کُن بر غم و بر دَردِمان - داغِ دوری دَر زِ پا آوَردِمان  می کنم از خونِ دل، هر شب وُضو - قبله گاهِ دل، نمی دانم جُز او  غرقه اندر اشک و آهی جان گداز - تا سَحَر خوانم به سویِ او نماز در نمازم بَس کنم او آرزو - بر لبانم لاله می روید از او او امامِ عاشقِ آلاله هاست - یوسفِ گُم گشتۀِ زهرایِ ماست او که چشمانش تجلیگاهِ راز - می رسد آخر سحرگاهی به ناز  به امید ظهور حضرت یار ...


شنبه ، ۲۵مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آقتاب جنوب]
[مشاهده در: www.aftabejonoob.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن