واضح آرشیو وب فارسی:فارس: با خاطرات آزادگان/
از مشت و لگدهایی خوردن برای خواندن دعای ندبه تا حضور یوگی در آسایشگاه
نگهبانها از راه رسیدند و با مشت و لگد از ما پذیرایی کردند، بعد هم دو نفر از ما را به مقر بردند و آنجا هم با کابل و نبشی، حسابی از ما استقبال کردند.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات تلخ و شیرین آزادگان دفاع مقدس همواره بخشی از جذابترین چهره آن سالها را برای مخاطبان به تصویر میکشد، خاطرات و روایاتی که هر کلمه به کلمه آن میتواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند. در ادامه خاطراتی از چند آزاده مازندرانی از نظرتان میگذرد: * مدیریت در میان هزاران تنوع رضا اکبرنژاد میگوید: در اسارت طیفها، قومیتها و گروههای مختلفی حضور داشتند، از کرد، لر، گیلک و فارس گرفته تا اقوام دیگر حتی از غیرنظامیها هم آنجا بودند، قاچاقچیها و مرزنشینان هم حضور داشتند، حتی افرادی را داشتیم که فریب خورده بودند و ارتباطاتی را با منافقین و حزب بعث برقرار کردند و بعد از مدتی که بین آنها اختلافاتی پیدا شد و به اصطلاح مهره سوخته عراقیها به حساب آمدند، مجدداً به اردوگاه برگردانده شدند. با چنین تنوع گروهی، قومیتی، فکری و عاطفی، مدیریت در اسارت بسیار مشکل بود و نیاز به تدبیر فراوان و عمیقی داشت که رأس مدیریتی اردوگاهها یعنی شخص مرحوم ابوترابی از عهده آن کار سنگین و طاقتفرسا بهخوبی برآمد و همواره مورد تحسین اسرا بود، اگر بخواهیم بهطور خیلی ساده و قابل فهم، تبیینی از وضعیت مدیریتی مرحوم ابوترابی در مقاطع مختلف اسارت داشته باشیم، میتوان او را حکم پدر خانوادهای فرض کرد که با دقت و درایت هر چه تمام بر مسائل احاطه داشته و بر مشکلات بهوجود آمده فرزندان خود فائق میآمد.
در بسیاری از مواقع آزادگان را میدیدی که درباره مسائل خانوادگی، مذهبی و ... با حاجآقا مشورت میکردند و او نیز راهنماییهای لازم را انجام میدادند. نکته جالب توجه در این مشاورهها آن بود که وی متناسب با ظرفیتهای فکری و عقیدتی اسرا، راهنماییها لازم را انجام میدادند، بعضیها را درباره تماشای تلویزیون منع میکردند، برای بعضیها نیز شرط و شروطی قائل میشدند، مثل تنها نگاه کردن به بخش فارسیزبان تلویزیون و برای بعضیها نیز منعی قائل نبودند. مدیریت جامع و متنوع حاجآقا این سوال را در میان اسرا ایجاد کرده بود که حاج آقا مدتهای مدیدی است که در اسارت گاههای دشمن زندگی میکند که این همه زیر و بم اسارت را میداند. * یوگی عراقی و برکت دعا! رحمت خالقی میگوید: در یکی از روزهای گرم خردادماه، زیر سایه بالکن آسایشگاه به اتفاق سه نفر از دوستان بهنامهای سید حجتاللههاشمینسب (پزشک)، مصطفی پوریانی (پزشک) و سهراب سامدلیری (کارشناس حسابداری)، در حال خواندن دعای ندبه بودیم که نگهبان عراقی را ناباورانه بالای سرمان دیدیم، حسابی خشکمان زد، با سماجت دفترچه دعا را از ما گرفت، از چهار جلد، دو تا را در همان فرصت به دوستانمان دادیم و یکی را هم داخل جیبم گذاشتم که در حین بازدید، عراقیها متوجه آن نشدند. نگهبان عراقی بهخاطر چاقی زیاد، قد کوتاه و چهره سیاهش به یوگی «شخصیت کارتونی برنامه کودک» مشهور شده بود. یوگی با داد و هواری که کشید، بقیه نگهبانها را هم صدا زد، یوگی از غفور ـ مسئول آسایشگاه ـ که از اهالی گنبد بود، خواست تا بگوید داخل دفترچه چه چیزی نوشته شده و غفور هم که میدانست یوگی سوادی ندارد، پاسخ داد: «سید! چیزی نیست، داخلش فقط داستان نوشته شده»، ولی یوگی که آن قدرها هم احمق بهنظر نمیرسید، گوشش به این حرفها بدهکار نبود. نگهبانها از راه رسیدند و با مشت و لگد از ما پذیرایی کردند، بعد هم دو نفر از ما را به مقر بردند و آنجا هم با کابل و نبشی، حسابی از ما استقبال کردند.
از ما خواستند تا سایر دوستانمان و همچنین صاحب دفترچه را به آنها معرفی کنیم ولی با مقاومت ما که روبهرو شدند، مجدد ما را تهدید به شکنجه و آویزان کردن از پنکه کردند. در همین اوضاع و احوال، مسئول نگهبانهای عراقی که شیعه بود و نامش علی، از راه رسید، احترام خاصی به ایرانیها میگذاشت و بهخاطر نزدیکی به او، «سیدعلی» صدایش میکردیم. سیدعلی ما را به اتاقی برد و از ما سوالهایی کرد: «این چیه؟»، گفتم: «دعا سیدعلی!»، گفت: «چرا این دعا را مینویسید؟»، جواب دادم: «سیدعلی! خودت میدانی ما اسیریم و به این دعاها بیشتر از هر جا و هر زمان دیگری نیاز داریم». سیدعلی در حالی که سرش را متفکرانه پایین انداخته بود و به کنج اتاق خیره شده بود، با حالتی از تواضع که در صورتش نقش بسته بود، گفت: «به آسایشگاهتان برگردید ولی به دوستانتان نگویید سیدعلی ما را بخشیده، به آنها بگویید او ما را حسابی تنبیه کرده است». * الحق و الانصاف او تحفه الهی بود رمضان غلامی میگوید: مدیریت اسرا در مقاطع مختلف شکلهای متفاوت به خود داشت و هر یک متأثر از مقطع زمانی مربوط به خود و وجود آدمهای تأثیرگذار فرق میکرد. در آن مقطع، مدیریتی که در جمع اسرا پیدایی بیشتری داشت، معطوف به این مهم بود که اسرا باید تمام تلاش خود را مصروف آن داشته باشند که عراقیها را تمکین نکنند و به دستورات آنها توجهی نداشته باشند و خلاصه تا حد امکان در برابر خواستشان مقاومت به خرج دهند. یادم هست در یکی از همان روزهای اول اسارت، مدیریت عراقی کمپ اسرا، ما را به انجام کار ساختمانی مجبور کرد، بچهها در واکنش به این خواست، دو واکنش جدا از هم را نشان دادند، یک گروه تن به خواست عراقیها دادند و گروهی از ما که متأثر از اندیشههای یکی از شخصیتهای تأثیرگذار کمپ که در کوران مبارزات انقلاب رشد کرده بود، در برابر خواست عراقیها مقاومت نشان دادیم و از انجام کار طفره رفتیم.
ما که به اصطلاح جزو بچه حزباللهیها به حساب میآمدیم، منطقمان آن بود که بر اساس حدیثی از امام جعفر صادق (ع) نباید به کافر حربی مدد برسانیم، عراقیها دو گروه را از هم منفک کردند و گروهی که مخالفت از خود نشان دادند را به زندانهای نسبتاً انفرادی انتقال دادند و برای مدت 5 الی 6 ماه از امکانات اولیه محروم کردند، حتی به یاد دارم که حق استفاده از هوای آزاد را از نیز از آنها سلب کردند، در حالی که آن گروهی که مخالفتی از خود نشان نداده بود و با عراقیها همراهی خوبی داشتند، از همه امکانات و تسهیلات داخل اردوگاه استفاده میکردند. یکی از جریمههایی که برای ما تراشیدند اجازه استفاده از سرویسهای بهداشتی تنها در دو نوبت صبح و عصر بود و در هر یک از این نوبتها، ما مجاز بودیم تنها 5 دقیقه از سرویسها استفاده کنیم و فراموش نشود، وقتی صحبت از سرویس به میان میآید، ذهنمان سراغ سرویسهای بهداشتی امروزی نرود، یک محیط بسیار کوچک و نمور و تاریکی بود که به تنها چیزی که شباهت نداشت سرویس بهداشتی بود ولی چارهای نبود. از این رو مرحوم ابوترابی با حضور خود، شکلدهنده حرکت هوشمندانه در میان عراقیها شد و تحول عظیم روحی و فکری را در میان اسرای ایرانی ایجاد کرد و الحق و الانصاف که او تحفه الهی بود. انتهای پیام/86029/ش40
94/07/24 - 15:07
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]