واضح آرشیو وب فارسی:دز ان ان: باز این چه شورش است که در خلق عالم است – باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است روایت دلدادگی امروز از شهید ۲مزاره احمد رضا حسامی است اویی که دوبار شهید شد و دو مزار خالی از پیکرش گواه عشق او به مولایش حضرت امام…باز این چه شورش است که در خلق عالم است – باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است روایت دلدادگی امروز از شهید ۲مزاره احمد رضا حسامی است اویی که دوبار شهید شد و دو مزار خالی از پیکرش گواه عشق او به مولایش حضرت امام حسین (ع) است . جاوید الاثری که در گرمای تموز خوزستان و در دشت سوزان شرق بصره در عملیات رمضان به تاریخ ۱۳۶۱/۴/۳۱ آسمانی گشت . روایت شهید احمد رضا حسامی برگرفته از کتاب ققنوس جنوب نوشته ی جانباز غلامحسین سخاوت عملیات طریق القدس شروع شده بود. آمار شهدا و اسرا و مفقودین و مجروحین هر روز به تعاون سپاه دزفول میرسید و ما مهیای پیگیری امور آنها می شدیم. در بین فهرست شهدا، نام احمد رضا حسامی توجه ام را به خود جلب کرد. هنوز چند روز بیشتر از ازدواجش نگذشته بود. به دلیل بمباران، خانواده اش به شهر اراک کوچیده بودند و همسر صبورش در شهر دزفول مانده بود. در فکر بودم که ناگهان شهید علی رنگ که از دوستان و هم سنگران شهید حسامی بود، وارد تعاون شد. میدانست که احمدرضا هم شهید شده است. به سپاه اراک تلفن کردیم و آنها پدر و مادرش را با خبر کردند. همسرش را هم ما مطلع کردیم. تشییع جنازه بزرگ و با شکوهی در دزفول انجام گرفت. بدون آن که تابوت را باز کنیم، پیکر پاک و مطهر شهید احمدرضا حسامی را همان طور و با همان اسم و مشخصاتی که روی تابوت ثبت شده بود، به سپاه اراک فرستادیم. چند نفر از دوستان هم جهت تشییع به آن جا رفتیم. در اراک به همراه امت حزب الله و شهید پرور و خانواده اش مراسم با شکوهی انجام گرفت و پیکر شهید را پس از تشییع در کنار شهدای اراک به خاک سپردیم و با حزن و اندوه فراوان از پدرش خداحافظی کردیم و به دزفول برگشتیم. سه روز از ماجرا گذشت. یک شب حدود ساعت دو در آسایشگاه سپاه خواب بودم که ناگهان متوجه شدم یکی مرا صدا می کند. به خود که آمدم دیدم یکی دستم را گرفته است و با لحنی آرام می گوید: بلند شو! چشم هایم را که باز کردم دیدم شهید احمدرضا حسامی در برابرم ایستاده است و با لبخند بسیار زیبایی نگاهم میکند. وقتی تعجب مرا دید گفت: نترس! ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم. دور و برم را که نگاه کردم دیدم خواب نیستم و این شخصی که برابر من است همان شهید احمدرضا حسامی است. پرسیدم: خودت هست؟ زنده ای؟ با خود گفتم: پس آن جنازه و تشییع و تدفین و ترحیم و خبر شهادت چه بود؟ احمدرضا گفت: در کنار بسیجیان در عملیات شرکت داشتم. هوا به شدت سرد بود. قبل از عملیات اورکتم را که کارت شناسایی و مشخصاتم روی آن نوشته شده بود گم کردم. گویا شهیدی که به جای من تشییع شده است، اورکت را پیدا کرده و پوشیده بود. خودم هم امروز از بچه های دزفول و تعاون تیپ سه فهمیدم که شهید شده ام. فوری به دزفول آمده ام تا خانواده ودوستان را با خبر کنم. همان شب به همراه چند تن از دوستان به اراک رفتیم. همه جا عکس او را به عنوان شهید بر در و دیوار زده بودند. پارچه نوشته های زیادی بر در و دیوار منزل پدرش نصب شده بود. به مادرش خبر دادیم که احمدرضا زنده است. شهر منقلب شد. پیراهن های مشکی را درآوردند. جشن و سرور همه جا را فرا گرفت و در مراسم بسیار با شکوهی این برادر عزیز به میان خانواده اش برگشت. طولی نکشید که این شهید زنده، در عملیات رمضان شرکت کرد و واقعاً به شهادت رسید! جسم پاک و مطهرش هم برای همیشه در کربلای پهناور ایران اسلامی غریبانه جا ماند. دیگر نه تشییع جنازه ای در کار بود نه تدفینی.
جمعه ، ۲۴مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دز ان ان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]