تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 1 بهمن 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855323931




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نوجوانی که گره گشای مشکلات در جنگ بود/پدر و مادری که با افتخار از فرزند شهیدشان می گویند+تصاویر


واضح آرشیو وب فارسی:رهیاب: به منظور آشنایی بیشتر با خانواده ها شهدا و همچنین خصوصیات اخلاقی و رفتاری شهدای شهرستان در منزل پدر شهیدامیرحسین بهادری حاضر شده و خصوصیات اخلاقی و روحیات آنها را جویا شدیم .روایتی متفاوت از زندگی شهید امر حسین بهادری نوجوانی ۱۴ ساله بود ولی به هیچ وجه رفتار های نوجوانی را در خود نداشت. پدر می گوید وقتی برای اولین بار به جبهه اعزام شد لباس ها برای او بسیار بزرگ بودند و همچنین تفنگی که در دست داشت اندازه خود او بود. وقتی پدر و مادر از او می گویند انگار توانایی سخن گفتن در مورد این نوجوان را ندارند و از خدا کمک می گیرند تا واقعیت ها و چیزی را که وجود داشته را بیان کنند. پدر می گوید امیر حسین در هنرستان کشاورزی مشغول تحصیل بوده است و درس خیلی خوبی با نمرات بالا داشته ولی شیوه درس خواندن سختی را پیش گرفته بود به گونه ای که مقداری درس می خواند بعد به جبهه اعزام می شد و وقتی بر می گشت روز و شب درس می خواند تا این عقب افتادگی را جبران کند و این برای ما خیلی زیبا بود که این نوجوان آنقدر پشتکار دارد که در این شرایط درس را رها نمی کند. پدر با یک لرزش در صدای خود از دلاوری های فرزند شهید خود می گوید. با یک احساس زیبا ، انگار همین الان در آن شرایط قرار گرفته است. پدر : امیر حسین نوجوان بود که به جبهه می رفت ولی در آنجا شجاعت های زیادی از خود نشان داد بطوری که هر جا کار به مشکل بر می خورد امیر حسین را صدا می زدند. امیرحسین ار پی جی زن(RPG) بود و با این شجاعتی که داشت در هر عملیات چندین تانک دشمن را منهدم می کرد که بعضی از اوقات رزمندگان به او می گفتند "امیر حسین مگر گنجشک شکار می کنی؟” خاطره و نحوه شهادت : عملیات والفجر ۸ آغاز شد و رزمندگان پیش روی می کردند تا اینکه به یک مشکل برخورد کردند. در آنجا تیر بار چی عراقی ها کار می کرد و یکی یکی بچه ها را درو می کرد که در اینجا به امیر حسین خبر دادند که بیا تا شاید این تیر بار را خاموش کنی. امیر حسین تا این جمله را فهمید رو به بچه ها کرد و گفت "نان من در روغن افتاد” این جمله را گفت و رفت. وقتی رفته بودند در آن منطقه تعدادی نارنجک درون سنگر های عراقی ها پرتاب می کنند که یکی از آنها عمل نکرده بود ولی او متوجه این نشده بود به همین دلیل آن سنگر را پشت سر گذاشت که در همین موقع بود که یک سرباز عراقی از پشت به طرف او شلیک کرد و او را به شهادت رساند. نحوه جبهه رفتن امیر حسین هم برای خود حکایتی دارد. امیر حسین شب از همه خداحافظی می کند برای رفتن به جبهه اما صبح بعد از نماز به این دلیل که می ترسد تا دوباره با او مخالفت کنند کسی را بیدار نمی کند و چند بالش را زیر پتو قرار می دهد به نحوی که وقتی کسی ببیند تصور می کند که هنوز او زیر پتو خواب است. این کار را می کند و می رود و صبح وقتی پتو را بر می دارند مشاهده می کنند که امیر حسین رفته است. مادر می گوید فرزندانم به غذای "دمپخت علاقه دارند” یک روز من هم آن غذا را پخته بودم ولی در حین خوردن غذا امیر حسین را دیدم که مشغول نوشتن یک نامه است. نامه را که تمام کرد گفت مادر این را لابه لای کتاب ها بگذار و بدان که یک روزی بدرد می خورد ولی من از او نپرسیدم که این نامه چیست. وقتی به جبهه رفت و خبر شهادت او را آوردند رفتم و آن نامه را از آن کتاب بیرون آوردم و دیدم که آن نامه همان وصیت نامه پسرم است. مادر خاطره های خود را تعریف کرد و در پایان با حالتی بعض آلود این شعر را با زبان محلی خواند: مُو به قُربون مادرای داغ دیدَه**همه پیر شدَنُ و قَدسُو خمیدَه به شیرون اِگِن نه در سنگرید که ما گِریم سُراغتون*نه در منزلی که بشینم کنارتون تو کجا رفتی ای عزیز مادر*تو بُردی طاقت و توان مادر ، جان مادر ، جان مادر پدر می گوید برای خرید برخی اجناس به بازار رفته بودم در این بین ماشین سپاه را دیدم که نام کسانی را که تازه شهید شده اند را اعلام می کند. وقتی که خوب گوش دادم دیدم آری نام فرزند خودم یعنی امیر حسین هم در بین آنهاست. برآشفته شدم و هر جور بود خودم را به منزل رساندم و وقتی با همسرم مواجه شدم فقط یک جمله به او گفتم که چه نشستی که امیر حسین رفت. آری مردان خدا اینگونه با عزت و سربلندی می روند و این دنیای فانی را حتی به گوشه چشم خود نیز نگاه نمی کنند. پدر : از اینکه فرزندم را در این راه داده ام یک ذره پشیمانی در خودم احساس نمی کنم چون این راه اسلام و قرآن است. مادر شهید در خاطراتی کوتاه می گوید : یک ماشین خاک به منزل آورده بودیم تا اتاقی را بسازیم شهید به همراه برادرش در آن اتاق کار می کردند ولی همینطور که کار به صورت نیمه کاره مانده بود امیرحسین دست از کار کشید و رفت. به او گفتم که فرزند عزیزم چرا کار را تمام نمی کنید ولی او رو به من کرد و در جواب گفت : مادر جان من به همین مقدار که می خواهم در این دنیا زندگی کنم برای خودم ساختم دیگر نیازی نیست. این مادر شهید در خاطره دیگر گفت : امیر حسین به همراه بچه ها تا دیر وقت در مسجد می ماندند. یکی از این شب ها که بیش از حد دیر شده بود چادرم را زدم و پیاده به طرف مسجد محل حرکت کردم تا شاید امیرحسین را در آنجا ببینم. وقتی او را دیدم صدایش زدم و نزد من آمد گفت مادر جان چرا خودت را اذیت می کنی و دنبال من می آیید؟ من به او گفتم هر جا که بروی دنبالت خواهم آمد و او در جواب به من گفت مادر جان آخر من جایی می روم که تو نمی توانی بیایی. و الان فهمیدم که منظور امیر حسین چه بوده.


سه شنبه ، ۲۱مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: رهیاب]
[مشاهده در: www.rahyabnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن