تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه به نماز ايستادى، با دل به خدا رو كن تا او نيز به تو رو كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830398229




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گزارشی از پشت صحنه نمایشی که قبل از انقلاب مجوز اجرا نگرفت


واضح آرشیو وب فارسی:انتخاب: پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : :علی رفیعی می گوید: «هر کدام از صحنه های این نمایش برای من یک تابلوست. یک تابلوی به یاد ماندنی و شما اگر دقت نکنید تابلوی من خراب می شود...» تماشای او هنگام کارگردانی صحنه، با آن موی سپید و گاه کمی آشفته، یادآور رهبری یک ارکستر است. مواجهه او با جزء به جزء عناصر صحنه، تداعی کننده لحظاتی است که رهبر ارکستر سازها را گاه با ملاحت و گاه با تندی به سخن گفتن فرامی خواند. ناصرالدین شاه آشفته بر تختش به خود می پیچید. دورتادور سالن بازیگرانی که در این صحنه بازی ندارند به این تابلو زل زده اند. ناصرالدین شاه با حالتی که نشان از روان گسیختگی او دارد، پریشان و خواب زده، امر مهدعلیا مادرش را تایید می کند: «امشب کار یکطرفه خواهد شد... میرزا تقی خان از حیات عاری و به عزل ابدی نائل خواهد شد...» درباریان و از جمله مهدعلیا و میرزا آقاخان او را دوره کرده اند... مهدعلیا شادمان است و ناصرالدین شاه هنوز هم گویی اندک آگاهی از تصمیمش دارد، با این همه در میان وسوسه های درباریان که چون وردی در گوش او می خوانند تسلیم شده است... این تمرین «خاطرات و کابوس های یک جامه دار» است و این صدای دکتر علی رفیعی است که حالا بعد از ٣٨ سال در سالن تمرین طبقه هفتم تالار وحدت شنیده می شود. «خاطرات و کابوس های یک جامه دار» خاطرات و کابوس های خود رفیعی هم هست. نمایشی که منجر به بازداشت و استعفای اجباری او از ریاست تئاتر شهر در دوره پهلوی دوم شد. «روزی به ما اعلام کردند فرح دیبا قرار است به دیدن این نمایش بیاید و ما هم بدون تشریفات و مثل همه تماشاگران معمولی از او استقبال کردیم. بعد از اجرای نمایش فرح دیبا دو جمله به من گفت؛ اول اینکه این نمایش با این سطح طراحی و اجرا ۵۰ سال تئاتر این مملکت را به جلو برده است و جمله دوم نیز این بود که به نظر می رسد شما دوران امروز را بیشتر زیر سوال برده اید تا زندگی امیر کبیر را. همین جمله باعث شد فردای آن روز من را با یک جیپ ارتشی به ساختمانی با آجرهای قرمز در خیابان سلطنت آباد ببرند و تا شب مورد بازجویی قرار دهند. نهایتا این اتفاق به استعفای من از مدیریت تئاتر شهر منجر شد.» و حالا این صدای زیبای بصری، قرار است دوباره پس از ٣٨ سال شنیده شود. در انتهای سالن یک پرده سیاه آویزان است که تالار پادشاهی را تداعی می کند. «با نقش شوخی نکنید. آنها را در حد یک کاریکاتور پایین نیاورید. میرزاآقاخان یک دیپلمات سطح اول کشور است. فقط خیانت پیشه است.» این دقت وصف ناپذیر در حفظ شأن و منزلت شخصیت های نمایش همه را تحت تاثیر قرار داده است. او از هیچ جزییاتی نمی گذرد. اصرار فراوانش بر درک صحیح تاریخی و شناخت روان شخصیت ها از او در مقام کارگردان تصویری به یاد ماندنی به جا می گذارد. قرار می شود صحنه را دوباره بگیرند و دکتر رفیعی به صندلی خودش درست وسط صحنه باز می گردد. «دستور می دهیم ١٧ توپ شلیک شود...» ناصرالدین شاه فریاد می زند و درباریان لبخندی فاتحانه بر لب دارند «دستور می دهیم باران ببارد... دستور می دهیم شاخه ها غنچه کنند... » لبخند بر دهان درباریان می ماند و شاه کم کم به گریه می افتد. «دستور می دهیم غنچه ها بشکفند... دستور می دهیم... دستور می دهیم...» و هر بار خمیده تر می شود و در خودش فرو می ریزد. و این میرزا تقی خان امیرکبیر است که حالا فرمان را گردن می نهد: «این لباس عاریتی را از تن من در آورید. گویا به واسطه کثرت مشاغل چنین که باید و شاید نمی توانم به همه امور برسم. گویا زیادی کار مرا خسته کرده است.»رفیعی انگار از جهان بریده است و فقط قاب پیش رویش را می بیند و حالا گویی راضی تر است«بهتر شد...». مهرداد ضیایی، دستیارش، می گوید صحنه دیگری را بگیرند. همچنان که بازیگران آماده می شوند دکتر رفیعی با حمید پورآذری مشورت می کند. از منشی صحنه زمان صحنه را می پرسد و مهدی سلطانی آماده می شود تا به رویای ناصرالدین شاه پا بگذارد. «میرزا تقی خان چیزی جز ترس در چشم های شان می بینید؟... فقط چشم های مادرم است که چیزی به من نمی گوید. در این چشم ها ترس هست یا خشم میرزا تقی خان؟» و پریشان خود را به میرزاتقی می رساند. سلطانی با وقاری برآمده از تصویر تاریخی میرزاتقی خان قدم برمی دارد و شاه را تسلی می دهد«کاش راهی بود که به راز دل های شان پی می بردیم...» زمان کوتاهی به عنوان استراحت اعلام می شود. بازیگران به سمت آبدارخانه می روند تا نان و پنیری میل کنند و چای بنوشند. اما دکتر رفیعی همچنان بر جایش می ماند و با دستیارانش و عوامل صحنه صحبت می کند. بازیگران نقش های اصلی هر کدام در گوشه ای با یکی از دستیاران درباره نقش صحبت می کنند. «خاطرات و کابوس های یک جامه دار» حتی لحظه ای متوقف نمی شود. حالا مهدعلیا در میانه درباریان نشسته است و آنها را تهییج می کند تا علیه میرزاتقی شاه جوان را بشورانند. «کجای دنیا یک آشپززاده بر شاه مملکت چنین مسلط است... » و درباریان هم فقط تایید می کنند که ناگهان شاه سر می رسد و مهدعلیا بر می آشوبد و شاه گویی مجالی یگانه یافته است.«مهد علیا من نیاز به تکیه گاهی قوی دارم که پایه و بنیادش بر درستی و خیرخواهی استوار باشد.» «نه! نه! این یک جنگ نیست! تو در این صحنه داری دل و جگرت رو پرتاب می کنی. داری از مادری که نبوده، از تمام شب ها و روزهایی که بی مادر سر کردی و او مشغول خوشگذرانی و عیاشی های خودش بوده، گلایه و زاری می کنی... نجنگ باهاش! دعوا نکن! ما باید ببینیم که تو دل و جگر خودت را اینجا تکه تکه می کنی. تمام عقده های فروخورده ات رو... تمام بی مادریت رو...» من فراموش کرده ام که برای گزارش آمده ام. مثل همه آنها که در سالن هستند محو رفتار و حس وحالی شده ام که دکتر علی رفیعی خلق کرده است. درباریان حرف های مهدعلیا را تایید می کنند و رفیعی بار دیگر صحنه را قطع می کند. «شما فقط ربات هایی نیستید که تایید می کنند... شما عُلقه دارید به دستگاه قجری... اگر میرزا تقی خان بماند همه شما از این مُکنت و مالی که دارید محروم خواهید شد... باید غیرت شما را نسبت به دستگاه قجری ببینیم.» ترکیبی از تلخی و سیاهی روزگار قجر و شاعرانگی نگارش و صدا البته صحنه آرایی که نیست اما از میزانسن ها پیداست حس و دریافتی یگانه از نمایش را رقم می زند که خاص دکتر علی رفیعی است. دردانه هنر تئاتر ایران و کارگردانی که همواره با آثارش برای مخاطبان تئاتر تاریخ ساخته است. نکته ای که مهدی سلطانی هم آن را تایید می کند: «دکتر رفیعی بزرگمرد تئاتر ایران است. به نظر من در حال حاضر در تئاتر ایران بزرگ تر از آقای رفیعی نداریم.» کار با علی رفیعی بیش از هرچیز آموزنده است. «من شخصا می توانم از محضرشان استفاده کنم. از سبکی که استفاده می کنند، از استیلیزاسیونی که در کارهای شان وجود دارد می توانم به عنوان یک کلاس درس بهره ببرم. کار با بزرگمرد تئاتر یک کشور یک شانسی است که برای هر بازیگری اتفاق نمی افتد اما من خوشحالم که برای من اتفاق افتاد.» حالا من رو به قاب آینه نشسته ام. آینه با خصلتی استعاری روایتی از تاریخ را بازمی تاباند. گویی دیوارآیینه ای سالن تمرین خود تاریخ است که احوال آدمیان را بازگو می کند. مهدعلیا در صحنه ای که یادآور شام آخر است آدمیان پوشیده ای را غذا می دهد. چون مدیر نوانخانه ای که تلخ و سنگدلانه بی هیچ شفقتی و تنها از سر اجبار این کار را می کند. و حالا پیداست آنچه رفیعی از آن حرف می زند. همان تابلویی که او این همه بر سلامت و زیبایی آن تاکید دارد. با همان جملاتی در ابتدای این گزارش آمد. من تماشاگر تابلویی هستم که تاریخی سیاه را بی قضاوت به تماشا می گذارد. «خاطرات و کابوس های یک جامه دار»، مرا هم دچار خودش می کند. تلخ و سیاه چنان یکه و زیبا و آراسته به دست علی رفیعی چون خاطره ای روشن. این اثر داستانی است که جامه دار بازمی گوید؛ شاهدان فراموش شده ای که هیچگاه محل اعتبار نبوده اند تا راوی تاریخ باشند. اما این بار علی رفیعی این واقعیت را از زبان او باز می گوید. هنگامی که بیرون آمدم چیزی با من مانده بود. آیا ما جامه دار نیستیم؟ آیا این ما نیستیم که واقعیت را در ذهن خود چنان باز می سازیم که بار دیگر و به هنگام بازگفتن نمی دانیم آنچه می گوییم کابوس است، یا خاطره یا واقعیتی راستین...؟ «خاطرات و کابوس های یک جامه دار» بیش از هر چیز دعوتی است به بازاندیشیدن در واقعیت کژتاب تاریخ تا اکنون ما بر پایه های وهم بنا نشود؛ دعوتی که از هم اکنون آغاز شده و آبان ماه پذیرای مخاطبانش خواهد بود. اعتماد


سه شنبه ، ۲۱مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: انتخاب]
[مشاهده در: www.entekhab.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن