واضح آرشیو وب فارسی:دز ان ان: یکی بود یکی نبود ؛ غیر از خدای مهربون هیچ کسی نبود . شهریور ماه سال ۱۳۵۹ هم که جنگ نابرابر استکبار جهانی بر علیه انقلاب نو پای اسلامی توسط حکومت بعثی عراق شروع شد .بجز خدا ی قادر و متعال و شفاعت ائمه ی اطهار پناه دیگری برای رزمندگان…یکی بود یکی نبود ؛ غیر از خدای مهربون هیچ کسی نبود . شهریور ماه سال ۱۳۵۹ هم که جنگ نابرابر استکبار جهانی بر علیه انقلاب نو پای اسلامی توسط حکومت بعثی عراق شروع شد .بجز خدا ی قادر و متعال و شفاعت ائمه ی اطهار پناه دیگری برای رزمندگان نبود و این خدای مهربون بود که در هشت سال دفاع مقدس رزمندگان رو یاری کرد تا بتوانند در مقابله با دنیای کفر و الحاد از خودشان و میهن عزیز ایران اسلامی دفاع کنند و اکنون قصه های واقعی تلخ و شیرین در سالهای جنگ را برای ما تعریف کنند . پس …. یکی بود یکی………… در پناه نیزار ها، خاطره ای از رزمنده نادر(صادق) حبشی متولد ۱۳۴۷ دزفول جمعی گردان بلال لشکر ۷ حضرت ولیعصر(عج)که از خاطرات خود از عملیات کربلای ۴ در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۴ سخن می گوید : شب عملیات بر خلاف عملیات والفجر ۸ که آب اروند رود در حالت مد کامل بود . سطح آب در حالت جزر کامل بود و آب کاملاً پایین بود با اعلام رمز عملیات قایق ها شروع به حرکت از شیب تند دهانه نهر کردند اگر از سمت راست دهانه نهر می رفتیم به راحتی از نهر خارج می شدیم اما قایق های ما از سمت چپ می باید خارج شوند که بدلیل شیب تند و پایین بودن سطح آب امکان خروج نبود که به هر شکلی بود با هل دادن و با استفاده از چوب های بلند قایق ها را که در آن رزمنده های گردان بلال بودند و اکثراً هم بیسیمچی و آرپی جی زن گروهان ما بودند به همراه شهید عبدالرضا شریفی فرمانده گروهان و هادی کیانی فرمانده ی دسته ، قراربود که ما از روبرو حرکت کنیم ولی به دلایلی که احتمالاً باز نشدن محور گردان عمار و حضور آنان در محور گردان بلال برای حضور در صحنه نبرد که باعث تجمع بسیاری از نیرو ها و قایق ها شده بود با تدبیر شهید شریفی به سکانی ها گفت: که به سمت محور گردان عمار که باز نشده بود حرکت کنند در این محور دو لنج ماهیگیری که از اوایل جنگ به گِل نشسته بودند قرار داشت که ما پشت قایقها موضع گرفتیم که شهید مسعود آژنگ و رزمنده علیرضا گلیم باف که از غواصان گردان عمار بودند . گفتند: که معبر هنوز باز نشده است . بعد از گذشت مدت زمانی و با وجود باز نبودن معبر فرمانده ما شهید شریفی تصمیم گرفت که با تعداد حدود ۳۰ نفر رزمنده حاضر در موضع نسبت به بازکردن معبر اقدام شود با خروج از قایق ها به دلیل پایین بودن سطح آب رود خانه با زحمت بسیار توانستیم در آن باران گلوله ها و خمپاره ها از میان گل لغزنده و چسبناک با طی مسیر حدود ۳۰ متری به سمت نیزاربرویم در این فاصله تیربارهای دشمن بشدت تیراندازی می کرد با رسیدن به نیزار متوجه مانع دیگری شدیم یک حلقه سیم خار دار در مقابل ما قرار داشت که شهید شریفی بلافاصله با چنگ و دندان و خوابیدن برروی سیم خاردار راه را باز نمود و نفرات نیز از این مانع با مشقت گذشتند و با رسیدن به نیزار متوجه سنگر های عراقی و تیربار ها که با تمام توان بسوی رودخانه گلوله پرتاب می کردند شدیم . که در این حین شهید شریفی که در ابتدای صف بود مورد اصابت گلوله ی تیربار از قسمت سینه قرار گرفت و به همراه شهید احمد فتحی و شهید علیرضا قلمبر به شهادت رسید و چند تن از نیروها منجمله خودم از ناحیه پا تیر خوردم و زخمی شدیم آقای کیانی با دیدن این وضع باقی رزمنده ها را به جلو هدایت کرد با گذشت حدود ۳ ساعت نفراتی که به جلو رفته بودند دوباره برگشتند و در این زمان جریان آب در حالت مد و بالا آمدن قرار گرفت و آب دریا غُران و با موج های سنگین وارد رودخانه می شد و از طرفی با آتش سنگین دشمن لنج های به گل نشسته و قایق های ما آتش گرفته بودند و در تاریکی شب شعله ها بخوبی دیده می شدند .در این وضعیت ۲ تیر دیگر به شانه ی راست من اصابت کرد که با گذشت دقایقی و خونریزی زیاد دیگر توانی برایم باقی نمانده بود و فقط صدای بچه ها را می شنیدم که به دنبال راه چاره برای رهایی از وضعیت نامناسب موضع بودند هادی کیانی با بیسیم درخواست ارسال قایق برای تخلیه شهدا و مجروحین را می کرد در صورتیکه در آن وضع به سر می بردیم و با روشن شدن تدریجی آسمان افراد سالم به طرف مواضع عراقی یورش بردند که بعد ها مشخص گردید همگی آنها به اسارت عراقی ها در آمده اند . بنده بعلت اینکه از قسمت های پا و شانه تیر خورده بودم و با ضعف شدید قوا در همان وضعیت قرار داشتم بعد از گذشت زمانی تلاش کردم با استفاده از سالم بودن سمت چپ بدنم افتان و خیزان از نیزارها عبور نموده وبه سمت مواضع عراقی بروم که بیهوش شدم وزمانی که چشمم را گشودم متوجه شدم که در میان نیزار هستم و با خم شدن نی ها بالای سر و بدنم در حالت استتار قرار گرفته ام و نی ها بصورت سایبان مرا پوشانده بودند در این حالت که قوای ذهنیم تقریبا به حالت عادی بر می گشت صداهای مختلف نا مفهومی به گوشم میرسید که معلوم نبود ایرانی هستند یا نیروهای دشمن لذا تصمیم گرفتم تا شب در همان جا و در میان نی ها که مرا پنهان کرده بودند بمانم تا که در تاریکی شب بتوانم به آنسوی رودخانه بروم . با شدت گرفتن تیراندازی ها فریاد های یاحسین را می شنیدم و نفراتی را که در نزدیکی من به زبان فارسی صحبت می کردند لذا به هر مشقت و جان کندنی بود از نیزار خارج شده و آنزمان بود که نیروهای ایرانی متوجه من شدند که مرا سریعاً پانسمان کرده و با قایق به عقب اعزام کردند و در اورژانس صحرایی بعد از مداوای اولیه بنده را به تهران منتقل نمودند.
سه شنبه ، ۲۱مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دز ان ان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]