تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بنگر در چه (لباسى) و بر چه (چيزى) نماز مى گزارى، اگر از راه صحيح و حلالش نباشد، قبول ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830191454




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت خواندنی از چاپخانه های قدیمی تهران


واضح آرشیو وب فارسی:مهر:
روایت خواندنی از چاپخانه های قدیمی تهران


شناسهٔ خبر: 2938841 - دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۶
مجله مهر > گزارش ویژه

دنیا بدون چاپ چیزی عجیب و غریب است و کافی است فقط برای چند لحظه آن را در ذهنتان تصور کنید. دنیایی که در آن خواندن و نوشتن حتما یک آرزوی دور از دسترس است. مجله مهر: در دنیای بدون چاپ حتما نویسنده ها بی کار هستند و عاجز از اینکه بخواهند رویاهایشان را با آدمهای دنیا تقسیم کنند و یا احتمالا مثل هزارسال پیش تا به الان کتابخوانی  همچنان جزیی از تفریح  مردم حساب می ­آمد. دیگر نه خبری بود از روزنامه های جور و واجور و نه از هفته نامه­ های رنگ به رنگ؛ برای همین است که می­ شود گفت  چیزی بیشتر از پانصد سال پیش حتی خود یوهانس گوتنبرگ هم نمی دانست که با اختراع و ساخت آن دستگاه عجیب و غریبش  دنیا را  جادو خواهد کرد. این ماجرا برایمان بهانه خوبی شد تا به سراغ یکی از قدیمی ترین چاپخانه­ های تهران برویم جایی که درآن با«علی­اصغر شادمانی» و چاپخانه قدیمی اش می­ شود بین بوی ورق ها و حال وهوای کاغذی سی چهل سال پیش قدم زد. برای پیدا کردن رد و نشان تهران قدیم و رسیدن به جایی که در آن می­ شود تکه های باقیمانده از حال وهوای سی چهل سال قبل را احساس کرد باید به سراغ یکی از خیایان های پر جنب جوش شهر رفت.جایی که انگار از اول اتمسفرش را با دنیای کاغذها پر کرده اند از آگهی های تبلیغاتی برای پایان­نامه،مقاله و ترجمه که از سروکول خیابان بالا می ­روند گرفته تا دکه ­های روزنامه و کتابفروشی هایی که کنار هم ردیف شده اند و به دنبالش بهانه خوبی را برای قدم زدن به دانشجویان و اهالی فرهنگ داده اند.

باید خیابان دوازده فروردین را تا میانه طی کنیم  تا لابه لای ساختمان های نوساز و قدیمی چشممان به تابلوی قدیمی«چاپخانه شادیران» بی­افتد و بفهمیم که راه را درست آمده ایم.به محض ورود اولین چیزی که به استقبالمان می آید بویی است که می ­پیچد توی دماغمان؛چیزی شبیه بوی تینر و تلفیقی از کتاب های نو که هوایش تمام چاپخانه را پر کرده است.وارد چاپخانه که می ­شویم اولین چیزی که قاب رو به رویمان را پر می ­کند دستگاه بزرگی است که فضای سرتاسری سالن را گرفته است دستگاهی که هیبتش انقدر بزرگ هست که حین کار کردن صدایش تماما زیرصدای همه حرف هایمان باشد. حالا سراغ شادمانی مسئول چاپ خانه را می گیریم. کتاب های درسی را با دست مینویسند نمی گذارد ما سوال بپرسیم. خودش شروع می کند به خاطره گویی. از ۱۳ سالگی شروع میکند و کمی عقب تر.از وقتی که کتاب های درسی را میدید و برایش جای تعجب بود که چه کسانی نشسته اند و این کتاب ها را نوشته اند و بیشترین تعجب برای این بود که چه تبحری در آنها وجود دارد که همه نوشته ها شکل هم در آمده اند. این شاید اولین جرقه هایی در ذهن دوران کودکی اش بود که باعث شد معقوله چاپ به اولین علاقه اش تبدیل شود.وقتی دوران ابتدایی یا همان به قول خودشان ششم را تمام میکند به خاطر مریضی پدرش مجبور میشود درس را رها کند. به عنوان پسر بزرگ و اولین فرزند خانواده بار زندگی را بر دوشش میگذارد. یکی از دوستان پدرش او را به چاپخانه میبرد و این کار او را به عشق دوران کودکی اش میبرد. پیشرفت توی چاپخانه برایش آنقدر زود طی میشود که بعد از گذشت یک ماه مسئولیت صفحات آگهی را به دست میگیرد. هنوز هم آنقدر از این کار لذت میبرد که موقع تعریف کردن خاطراتش خنده از روی لب هایش کنار نمیرود و با افتخار میگوید من از  ۸ صبح تا سه بعد از نصف شب چاپخانه بودم و پای دستگاه ها می ایستادم. میخنند و میگوید شاید باورتان نشود. ولی برای من موقعیت هایی در آنجا پیش آمد که کم کم به درجه مدیریت رسیدم. و در سن ۱۸ سالگی مدیریت شعبه دیگر همین چاپخانه را بر عهده گرفتم. و نزدیک دوازده نفر حروف چین با سن های چهل و پنجاه سال زیر دست من کار میکردند.

عکاس خبری کیهان با آنکه کامل وقتش را برای چاپخانه گذاشته بود و زندگی اش را پای دستگاهای چاپ می گذارند ولی با تاکید به ما گفت: من دوباره به مدرسه برگشتم. دوسالی را شبانه دبیرستان مروی درس خواندم. ولی فشار کار اجازه نداد ادامه دهم و مجبور شدم برای همیشه با درس خداحافظی کنم. ۲۴ سالش که می شود مسیرش به سمت کیهان و عکاسی تغییر می کند. و عکاس ورزشی بازی های آسیایی می شود. با آنکه همه آن را در کیهان با عکاس خبرنگار می شناسد اما دلش طاقت نمی آورد و کار فنی مجله کیهان ورزشی را به دست می گیرد و به کار سابقش بر می گردد. طراحی مجله را تغییر می دهد و این باعث می شود که پرویز مصباح زاده توجه اش جلب شود و از علی اصغر شادمانی بخواهد صفحات روزنامه کیهان را هم تغییر بدهد. انگشت اشاره اش را با تاکید به سمت ما حرکت می دهد و می گوید: با اینکه من سابقه داشتم ولی برای تغیر دادن صفحات روزنامه با رزونامه های قدیمی شروع کردم و دستی ایده هایم را پیاده  می کردم. مثلا با قیچی تیترها و نوشته ها را می بریدم و روی یک صفحه می چیدم. مصابح زاده کارهای دستی ام را پسندید و از آن به بعد من به عنوان بخش فنی روزنامه کیهان مشخص شدم. در همان زمان ها یک دفتر فنی در خیابان جمهوری باز کردم. بعد از روزنامه به دفتر یک سر می زدم و بعد هم می رفتم سمت روزنامه رستاخیز. من آن موقع سردبیر میزگرد روزنامه رستاخیز شده بودم. نمی خواستم وقت خالی داشته باشم. برای همین تا جایی که می توانستم کار می کردم. ساعت ۲ از روزنامه به دفتر می رفتم و بعد از دفتر به سمت روزنامه رستاخیز می رفتم. سفر به مصر یک دفعه می زند زیر خنده و می گوید: الان با خودتان فکر می کنید من خالی می بندم. ولی من در همین اوضاع و لا به لای تمام کارهایم وزرش هم می کردم. در همان زمان ها رئیس فدراسیون بستکبال با من خیلی رفیق شده بود و من را خیلی قبول داشت. از من خواست تا سمت روابط عمومی فدراسیون بستکبال را قبول کنم. من هم قبول کردم و چون قبل از آن کار خبری کرده بودم و دوستای خبرنگار هم زیاد داشتم خبرهای بسکتبال را به طور کامل پوشش می دادم. پوشش خبرهای من به جایی رسید که خبرهای حوزه بسکتبال در صدر تمام خبرها قرار گرفت. این داستان باعث شد تا شاخک های دیگر مدیران حرکت کند و همه سوال می کردند روابط عمومی فدراسیون بستکبال چه کسی است. این پرس و جو ها به جایی رسید که مدیر فدراسیون شنا از من خواست تا رئیس روابط عمومی آنجا شوم. این سمت جدید من همزمان شد با سفر گروه ورزشی به مصر که برای اولین بار اتفاق افتاده بود. من هم همراه آنها به مصر رفتنم و حدود بیست روز در مصر مهمان بودیم.

از دست ساواک فراری بودم وقتی به زمان انقلاب می رسد بیشترین انرژی را برای تعریف کردن می گذارد. از فعالیت هایش در آن زمان میگوید. از کیفی که همیشه پر بود از اطلاعیه های امام خمینی و از نوار کاست های صحبت های امام که برای همه اعضای روزنامه کپی می کرد. همه را مو به مو برای ما تعریف می کند و نمی گذارد چیزی از قلم بیوفتد. حتی از وقتی که از دست ساواک فرار می کند و مدت زیادی قید روزنامه را می زند. بعد از انقلاب سنش برای کار خبری کردن بالا می رود و می خواهد دوباره به فضای چاپ خانه برگردد. دلش هوای دوران کودکی اش را می کند. آن زمانی هایی که بیش تر از دوازده ساعت پای دستگاه های چاپ می ایستاد.دلش برای صدای مداوم آن دستگاه های عظیم تنگ شده بود. همین دلتنگی ها بهانه ای می شود تا به دنبال مجوز برای تاسیس یک چاپخانه برود. خودش را با سابقه ۲۵ سال خدمت بازنشسته می کند. همزمان با بازنشسته شدن مجوز چاپخانه برایش صادر می شود. درسن ۵۲ سالگی آخرین سمت خودش را دریافت می کند.«علی اصغر شادمانی مدیر چاپخانه شادایران»

اینجا حکم فرزندم را دارد حرف هایمان که تمام می شود همراه ما می آید تا با هم در چاپخانه اش گشت بزنیم. با افسوس به دستگاه هایش نگاه می کند و می گوید: یک زمانی اینجا بالای بیست نفر کار می کردند. اما الان چی؟ این چاپخانه دیگر برای من سودی ندارد. اما فقط علاقه است که باعث شده من اینجا را نگه دارم. اینجا مثل بچه ام می ماند. چطور می توانم بفروشمش؟ تا الان هم هر روز غصه اش را می خورم که چرا به این روز افتاده است. علاوه بر این چندین نفر دارند از اینجا نان می خورند. به همین راحتی نیست که من در اینجا را تخته کنم. گاهی بچه هایم به من می گویند که از ایران برویم. اما من می گویم: هر جا بروم گروگان هستم. وحشت دارم. بیگانه هستم. درست است شاید امکانات زندگی ام بیشتر شود. اما آخرش من مال آنجا نیستم.









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن