واضح آرشیو وب فارسی:بیان گلپایگان: پیش از هر سخن در یک کلام گوته بزرگترین شخصیت ادبی قرن نوزدهم آلمان و یکی از برجسته ترین نوابغ تاریخ بشر است.یوهان ولف گانگ گوته سرآینده ی دیوان شرقی و غربی. پیش از هر سخن در یک کلام گوته بزرگترین شخصیت ادبی قرن نوزدهم آلمان و یکی از برجسته ترین نوابغ تاریخ بشر است. توضیح: در تمامی این مقاله از کتاب منتخبی از زیباترین شاهکارهای شعر جهان با ترجمه و نگارش شجاع الدین شفا چاپ ۱۳۳۱ بهره گرفته ام. یوهان ولف گانگ گوته در سال ۱۷۴۹ میلادی در فرانکفورت آلمان متولد شد و در ۱۸۳۳ میلادی در وایمار درگذشت. گوته در دوره ی هشتاد و سه ساله عمر خود تقریباً همه کار کرد. از جمله شاعری، نویسندگی، در قلمرو فلسفه، امور پیش نویسی، در زمینه ی حقوق، مشاور سلطنتی، استادی علوم طبیعی، گیاه شناسی، طبابت و علم فیزیک تا آنجا که در علم تشریح توانست استخوان تازه ای در فک انسان پیدا کند و در فیزیک موفق به کشف مهمی در مورد نور و ترکیبات آن شد. در فلسفه و ادبیات مکتب خاصی داشت و در وادی عشق از اول سمت استادی یافت بطوری که از شانزده سالگی تا هشتاد و سه سالگی دائماً عاشق بود. گوته در حیات ادبی خود دو دوست و مصاحب پیدا کرد که بزرگترین اثر را در فکر و زندگی او برجای گذاشتند. یکی شیلر شاعر بزرگ آلمانی و دیگری خواجه حافظ شیرازی و این عشق و دلبستگی به حافظ تا به آنجا بود که حاصلش دیوان شرقی و غربی شعر اوست که از عالی ترین اثر منظوم زبان آلمانی بشمار می رود و والاترین معرّف حافظ در نزد میلیون ها از مردم مغرب زمین می باشد. گوته آثار فراوانی دارد که از آنها می توان به فاوست، وُرتر، ویلهلم مایستر، نغمه های رومی، دیوان شرقی و غربی و چند اثر دیگر و حال دو قطعه شعری که از ترجمه ی اشعار گوته نقل می کنم از معروفترین سروده های این شاعر اندیشمند و فرهیخته آلمانی محسوب می شود و امیدوارم نوشتن و مرور چنین آثاری، سند گویایی از مقام رفیع جمهور هنرمندان ایران زمین باشد و مخصوصاً حافظ بزرگ برای همه کسانی که دل در گرو عشق این مرز و بوم هنرمند پرور و درخشش هنر دارند به داشته های ادبی و هنری میهن اسلامیمان و ارزش هنرمندانی چون سعدی، خیام، فردوسی و جلال الدّین بلخی بیشتر پی برند. به مثنوی جلال الدّین بلخی توجه فرمایید. شارح و گردآورنده ی مثنوی او رینولد نیکلسون انگلیسی است که در این کار نفس گیر و سنگین انصافاً موفق هم می باشد. او از دوستان ادوارد برون بود. در یک کلام باور داشته باشیم که هنر نزد ایرانیان است و بس. هنرمندانی که پیشروان مهرورزی و عشق و محبت در گستره ی هستی بوده اند و هستند. عشق و محبتی که ریشه در آیین و اعتقادات مذهبی و ملّی ما داشته و دارد و همین صفت والا از شبه قاره ی هند تا بخش های عظیمی از قاره ی اروپا را درنوردیده، قدرش را آگاهانه بدانیم و حُرمتش را بدرستی بداریم. سخن از گوته بود و حافظ بزرگ و جا داشت تا برای تأکید، گُریزی به اینگونه فرازها داشته باشم. حال به دنبال این مقدمه، ترجمه دو شعر از گوته به نام های ۱- هجرت ۲- به حافظ را در پایان به نظر مخاطبان خوبمان می رسانم: ترجمه شعر هجرت شمال و غرب و جنوب پریشان و آشفته اند، تاج ها در هم می شکند و امپراتوری ها به خویش می لرزند، از این دوزخ بگُریز و آهنگ شرق دلپذیر کن تا در آنجا نسیم روحانیّت بر تو وزد و در بزم عشق و می و آواز و آب خضر جوانت کند. بیا من نیز رهسپار این سفرم تا در صفای شرق آسمانی، طومار قرون گذشته را درنوردم و آنقدر در دور زمان واپس روم تا به روزگاری رِسَم که در آن مردمان جهان، قوانین آسمانی را با کلمات زمینی از خداوندان فرا می گرفتند و چون ما فکر خویش را پی درک حقیقت رنجه نمی داشتند. بیا من نیز رهسپار دیار شرقم تا در آنجا با شبانان درآمیزم و همراه کاروان های مُشک و ابریشم سفر کنم.۱ از رنج راه در آبادی های خنک بیاسایم و در دشت و کویر، راه هایی که به سوی شهرها می رود بجویم. ای حافظ در این سفر دور و دراز در کوره راه های پر نشیب و فراز همه جا نغمه های آسمانی تو رفیق راه و تسلی بخش دل ماست. مگر نه راهنمای ما هر شامگاهان با صدایی دلکش بیتی چند از غزل های شور انگیز تو می خواند تا اختران آسمان را بیدار کند و راهزنان کوه دشت را بترساند. ای حافظ مقدس۲ آرزو دارم که همه جا در سفر و حضر در گرمابه و میخانه۳ با تو باشم و در آن هنگام که دلدار، نقاب از رخ بر می کشد و با عطر گیسوان پر شکنش مشام جان را معطر می کند تنها به تو اندیشم تا در وصف جمال دلفریبش از سخنت الهام گیرم و از این وصف حوریان بهشت را به رشک افکنم. پی نوشت: ۱-اشاره به جاده ابریشم که از ایران می گذشت ۲-هدف لسان الغیب است ۳-اشاره به ضرب المثل رفیق گرمابه و گلستان ترجمه شعر دوم “به حافظ”… به طور خلاصه: تو خود بهتر از همه می دانی که چگونه ما همه از خاک تا افلاک در بند هوس اسیریم، مگر نه عشق نخست غم می آورد و آنگاه نشاط می بخشد پس ای استاد۱ مرا ببخش اگر گاه در رهگذری دل در پای سروی خرامان می نهم که به ناز پا بر زمین می گذارد و نفسش چون باد شرق جان مشتاقان را نوازش می دهد. حافظا ! بگذار لحظه ای در بزم عشق تو نشینم تا در آن هنگام که حلقه های زلف پر شکن دلدار را از هم می گشایی و به دست نسیم یغماگر می سپاری پیشانی درخشانش را چون تو با دیدگان ستایشگر بنگرم و از این دیدار آینه ی دل را صفا بخشم. سپس ای استاد تو را بنگرم که در آن لحظه که مرغ روحت در آسمان اشتیاق به پرواز می آید ساقی را فرا می خوانی تا بشتاب، می ارغوانی در جامت ریزد و یک بار و دو بار سیرابت کند، کلامی پند آمیز بگویی تا وی بشنود و بجانش بپذیرد. ای حافظ ای حامی بزرگوار ما! همه به دنبال تو روانیم تا ما را با نغمه های دلپذیرت در نشیب و فراز زندگی رهبری کنی. حافظا ! خود را با تو برابر نهادن جزء نشان دیوانگی نیست. تو آن کشتی ای هستی که مغرورانه باد در بادبان افکنده سینه دریا را می شکافد و پا بر سر امواج می نهد و من آن تخته پاره ام که بیخودانه سیلی خور اقیانوسم. پی نوشت: ۱-منظور یا هدف حافظ بزرگ است توضیح: ترجمه شعر خلاصه شده بود در پایان قطعه شعری در چهار بیت و در ستایش حافظ از مجموعه ی ارغنون اخوان بزرگ به شما مخاطبان گرانقدر پیش کش می کنم: شب با صبا بزاری، رازی نهفته گفتم فردا حدیث عشقم، چون روز برملا شد *** دور از تو با حریفی، بیگانه می زدم دوش من غرق لُجّه ی غم، دل مست آشنا شد *** دل تن به کس نمی داد، اما تو را لب بام تا دیدم این کبوتر، از دست من رها شد *** زین ایزدی سخن بس، مصحف ببند امّید حافظ نمی توان شد، گیرم توان خدا شد تا فرصتی دیگر به خدایتان می سپارم
دوشنبه ، ۲۰مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بیان گلپایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]