واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: حال قاسمعليها اين روزها خوب نيست
«من شعر را در سال 1360 همزمان با روز شهادت برادرم علي اسفندياري آغاز كردم، آن زمان 20- 19 سالش بود.» اينها بخشي از گفتههاي قاسمعلي اسفندياري شاعر دفاع مقدسي است كه اكنون در بستر بيماري افتاده است.
نویسنده : عليرضا محمدي
دو جمله خيلي ساده با دنيايي از حرف و معني، ميگويد كه شهادت يك برادر، برادر ديگري را شاعر كرده است. برادري كه چندي بعد خودش نيز رخت رزم به تن كرد تا اسلحه علي روي زمين نماند و به مصاف دشمن رفت:«بعد از چهلم علي من هم به جبهه رفتم.» براي آنهايي كه شايد اسفندياري را نشناسند بايد گفت كه برخي از اشعار او در دوران دفاع مقدس از حنجره طلايي حاج صادق آهنگران خارج ميشد و شور و غوغاي بسياري در ميان رزمندگان ايجاد ميكرد: «فضاي جبهه حق شورشي افكنده بر جانم/ مهياي نبردم رهسپار كوي جانانم...» حالا قاسمعلي روي تخت بيمارستان افتاده و به كما رفته است. اما او تنها يك جسم رنجور روي تخت يك بيمارستان نيست. روح امثال قاسمعليها خيلي بزرگ است. بزرگ و پيوسته. اين ارواح با يك تاريخ و فراتر از آن يك فرهنگ درهم آميختهاند. در واقع قاسمعلي بخشي از يك فرهنگ و تاريخ حماسي است. لااقل شعرهايش كه آدم را ياد شكوه دوراني مياندازد كه تجديدكننده عاشورا بود. كم نيست كه زمان باز پذيراي اصحاب عاشورايي باشد و كم نيست آدم شاعر چنين دوراني باشد. من مسلمانم «من مسلمانم، اهل قرآنم/ سوي ميدان ميروم مادر خداحافظ/ راه قرآن ميروم، مادر خداحافظ...» قاسمعلي ميگويد اين شعر از روي وصيتنامه برادر شهيدش به او الهام شد كه به مادرشان نوشته بود «ما مسلمان هستيم. ما بايد برويم كربلا را آزاد كنيم، ما بايد برويم كشورهاي مظلوم در بند و زير سلطه استعمار را در تمام دنيا آزاد كرده و مسلمانها را نجات بدهيم» شايد برادر شهيدِ قاسمعلي هم يك شاعر بود. منتها به زبان خودش و شايد همه رزمندهها شاعر بودند، اما زبان شعر را نميدانستند. پس امثال قاسمعليها بايد دست به كار ميشدند و اين احساسات و داشتههاي ناب دروني رزمندهها را به نظم درميآوردند. كار قاسمعلي اسفندياري از همين جا قيمت ميگيرد. از نظم بخشيدن به احساساتي كه در وجود يك رزمنده غليان ميگيرد و هنگام شهادتش به شكل سرخي خون فواره ميزند و به تاريخ آبرو ميبخشد. زبان نسلي خاموش از سوي ديگر قاسمعلي زبان نسلي خاموش هم بود. اين هم قدر و قيمت دارد كه تريبون نسلي بيادعا باشي. همانها كه بيحرف و بهانهاي رفتند و سوختند و كسي بايد فرياد خاموششان را به حافظه گنگ تاريخ يادآوري كند. منتها يك منادي همدرد و همرنگ خودشان تا بتواند پيامرسان خوبي باشد. بنابراين وقتي به زندگي قاسمعلي نگاه ميكني ميبيني چند بار مجروحيت دارد، 20 درصد جانبازي و از همه مهمتر رزمندهاي پاي كاري است كه بارها به جبهه رفته و بعد از جنگ هم در يادوارهها و بزرگداشت شهدا شعرخواني كرده است. در واقع قاسمعلي دردمند بود و غم تنها ماندن ياران خميني در جبههها باعث ميشد هر كاري از دستش برميآيد براي اعزام بيشتر به جبههها انجام دهد:«من حدود 12 تا گروه سرود داشتم كه اينها را آموزش ميدادم كه در جايگاه نمازجمعه، زمان جذب نيرو، زمان اعزامها و در صدا و سيما ميخواندند. چندين بار هم اين گروههاي سرود را به جبهه بردم كه در خط مقدم براي رزمندهها ميخواندند.» حال قاسمعلي و شايد قاسمعليها اين روزها خوب نيست. كمتر كسي او را ميشناسد و درك اين گمنامي و مظلوميت بايد حال ما را هم بد كند. يادمان باشد قاسمعليها شاعر دوراني بودند كه تجديدكننده عاشورا بود. كم نيست كه شاعر چنين دوراني باشي. «داخل هليكوپتر، با آن سروصدا تا خرمشهر تمرين كرديم. آقاي آهنگران خواند، سراسري پخش شد، آن زمان همه كيف ميكردند. صدا و سيما هم سنگ تمام گذاشته بود. آمديم پشت سرش به همين وزن باز يك شعر ديگر گفتيم: فضاي جبهه حق شورشي افكنده بر جانم/ مهياي نبردم رهسپار كوي جانانم بهسوي تربت حسيني ميروم/ به فرمان امام خميني ميروم...»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]