تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):وقتى كه برادر دينى‏ات از تو جدا شد، سخنى پشت سر او نگو، مگر اين كه دوست دارى او د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831148442




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقتي پادشاه محتكر مي‌شود!


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
وقتي پادشاه محتكر مي‌شود!
وقتي پادشاه محتكر مي‌شود!     در اواخر جنگ جهاني اول، ايران دچار قحطي شد و ضايعات ناشي از اين قحطي به جايي رسيد كه در خود پايتخت همه روزه عده‌اي پير و جوان از گرسنگي تلف مي‌شدند. راجع به شدت اين قحطي مرحوم ميرزا خليل خان ثقفي (اعلم‌الدوله) طبيب دربار سلطنتي شرحي بسيار موثق در خاطرات پراكنده خود تحت عنوان «مقالات گوناگون» آورده است كه عيناً در اينجا نقل مي‌شود:
وقتي پادشاه محتكر مي‌شود!
«... از يكي از گذرگاههاي تهران عبور مي‌كردم. به بازارچه خرابه‌اي رسيدم كه در آنجا دكان دمپخت‌پزي بود. روبروي آن دكان دو نفر پشت به ديوار ايستاده بودند. يكي از آنها پيرزني بود صغيرالجثه و ديگري زني جوان و بلندقامت. پيرزن كه صورتش باز بود و كاسه گليني در دست داشت، گريه‌كنان گفت: اي آقا، به من و اين دختر بدبختم رحم كنيد! يك چارك از اين دمپخت خريده و به ما بدهيد. مدتي است كه هيچ‌كدام غذا نخورده‌ايم و نزديك است كه از گرسنگي هلاك شويم. من گفتم: قيمت يك چارك دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش بشود بدهم خودتان بخريد. گفت: نه آقا، شما بخريد و به ما بدهيد. چون ما زن هستيم و فروشنده ممكن است دمپخت را كم كشيده و مغبونمان نمايد. من يك چارك دمپخت خريده و در كاسه آنها ريختم. آنها همانجا مشغول خوردن شدند و به طوري سريع اين كار را انجام دادند كه من هنوز فكر خود را درباره وضع آنها تمام نكرده ديدم كه دمپخت را تمام كردند. گفتم: اگر سير نشديد يك چارك ديگر برايتان بخرم. گفتند: آري، بخريد و مرحمت كنيد. خداوند به شما اجر خير بدهد و سايه‌تان را از سر اهل و عيالتان كم نكند. از آنجا گذشتم و رسيدم به گذر تقي خان. در گذر تقي خان يكي دكان شير برنج فروشي بود كه شايد حالا هم باشد. در روي بساط يك مجمعة بزرگ شيربرنج بود كه تقريباً ثلثي از آن فروخته شده بود و يك كاسه شيره با بشقابهاي خالي و چند عدد قاشق نيز بر روي بساط گذاشته بودند. من از وسط كوچه رو به بالا حركت مي‌كردم و نزديك بود به محاذات دكان برسم كه ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختري افتاد كه در كنار ديوار ايستاده و چشم به من دوخته بود. دفعتاً نگاهش از سوي من برگشت و به بساط شيربرنج فروشي افتاد. آن دختر شش هفت سال بيشتر نداشت. لباسها و چادرنمازش پاره پاره بودو چشمان و ابروانش سياه و با وجود آن اندام لاغر و چهره زرد كه تقريباً به رنگ كاه درآمده بود، بسيار خوشگل و زيبا بود. همينكه نگاهش به شيربرنج افتاد لرزش شديدي در تمام اندامش پديدار گشت و دستهاي خود را به حال التماس به جانب من و دكان شيربرنج فروشي كه هر دو در يك امتداد قرار گرفته بوديم دراز كرد و خواست اشاره‌كنان چيزي بگويد؛ اما قوت و طاقتش تمام شد و در حاليكه صداي نامفهومي شبيه به ناله از سينه‌اش بيرون مي‌آمد، به روي زمين افتاد و ضعف كرد. من فوراً به صاحب دكان دستور دادم كه يك بشقاب شيربرنج كه رويش شيره هم ريخته بود آورد و چند قاشقي به آن دختر خورانيدم. پس از اينكه اندكي حالش به جا آمد و توانست حرف بزند، گفت: ديگر نمي‌خورم. باقي اين شيربرنج را بدهيد ببرم براي مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگي نميرد.(1) نخست‌وزير ايران در اين تاريخ مرحوم مستوفي‌الممالك بود. وي با تمام قواي حكومتي كه در اختيار داشت مي‌كوشيد تا جلوي محتكران بي‌مروت پايتخت را سد كند و براي انجام اين منظور حتي حاضر شده بود كه اجناس موجود در انبارهاي آنها را عادلانه بخرد و در دسترس مردم گرسنه تهران بگذارد. در جزء كساني كه مقدار زيادي گندم و جو انبار كرده بودند خود احمدشاه بود. نخست‌وزير آماده بود كه گندم و جوي احتكاري شاه را به سود مناسب خريداري كند، ولي احمدشاه زير بار نمي‌رفت و ميگفت كه به هيچ‌وجه قيمتي كمتر از قيمت پرداخت شده به ساير محتكران پايتخت قبول نخواهد كرد. سرانجام مرحوم مستوفي‌الممالك به مرحوم ارباب كيخسرو شاهرخ كه در آن تاريخ از طرف دولت مأمور خريد آرد و غله براي دكانهاي نانوايي پايتخت بود، مأموريت داد كه شاه را ملاقات و موجودي انبار او را به هر نحو كه شده است خريداري كند. ميان احمدشاه و ارباب كيخسرو چندين ملاقات متوالي براي انجام اين معامله صورت گرفت و شاه مثل يك بارفروش حسابي ساعتها براي گران‌ فروختن جنس خود چانه زد. سرانجام شاهرخ عصباني شد و به شهريار محتكر گفت: اعليحضرتا، آن روزي را كه تازه به سن قانوني سلطنت رسيده و براي اداي سوگند به مجلس شوراي ملي تشريف آورده بوديد به خاطر داريد؟ شاه جواب مثبت داد. شاهرخ با كمال احترام به عرض رسانيد: پس بدانيد همان روز پس از انجام مراسم سوگند خوردن و پس از آنكه خداوند قادر متعال را گواه گرفتيد كه هميشه حافظ حقوق و آسايش ملت ايران باشيد،(2) پيشاني مباركتان به شدت عرق كرد، به طوري كه دستمالي از جيب درآورده و عرق پيشاني خود را با آن دستمال پاك كرديد. هنگام ترك جلسه فراموش كرديد آن دستمال را با خود ببريد و روي ميز خطابه جا گذاشتيد و ما همان دستمال شاهانه را به ياد آن روز تاريخي كماكان در اداره كارپردازي نگاه داشته‌ايم. اعليحضرتا، آيا مفهوم سوگند آن روز اعليحضرت همين است كه مردم تهران امروز از گرسنگي در كوي و برزنها بيفتند و بميرند، در حاليكه انبارهاي سلطنتي از آذوقه و مايحتاج آنها پر باشد ؟ ولي اين يادآوري عبرت‌انگيز بدبختانه تأثيري در وجود احمدشاه نبخشيد، به طوري كه شاهرخ ناچار شد موجودي انبار سلطنتي را همانطور كه دلخواه احمدشاه بود، بخرد و پول آن را بپردازد.» پي‌نوشت‌ها:   1. يادداشت‌هاي گوناگون دكتر خليل خان ثقفي (اعلم‌الدوله) – صفحات 111-112. 2. سوگند سلطنتي (هنگام شروع سلطنت پادشاه جديد در ايران) با اين جملات شروع مي‌شود: «من خداوند قادر متعال را گواه مي‌گيرم و به كلام‌الله مجيد و به آنچه نزد خدا محترم است قسم ياد مي‌كنم كه تمام هم خود را صرف‌ حفظ استقلال ايران نموده حدود مملكت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارم. قانون اساسي و مشروطيت ايران را نگهبان بوده و بر طبق مقررات آن قانون سلطنت نمايم... و در تمام اعمال و افعال خود خداوند عز شأنه را حاضر و ناظر دانسته منظوري جز سعادت و عظمت دولت و ملت ايران نداشته باشم... الخ» - اصل 39 متمم قانون اساسي. برگرفته از:مجله يغما، شماره 319، فروردين 1354، مقاله: سيماي حقيقي احمدشاه قاجار، به قلم دكتر جواد شيخ‌الاسلامي، استاد دانشگاه تهران   منبع: www.dowran.ir  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 384]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن