تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از ق...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829975315




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شعر ما بیشتر لفاظی است


واضح آرشیو وب فارسی:فرهیختگان: محسن بوالحسنی شمس لنگرودی را باید از شاعران و نویسندگانی دانست که در کار نوشتن استمرار دارد و همچنان مانند جوانی سرزنده و پرشور به نوشتن مشغول است. شمس از اولین کتابش «رفتار تشنگی» تا امروز مسیرهای زیادی را در شعر سپری کرده است و یکی از کتاب های مهم او را باید «تاریخ تحلیلی شعر نو» دانست که همچنان در حال تجدید چاپ است و نمایی از آنچه در ادبیات معاصر ما اتفاق افتاده را پیش روی می گذارد. شمس البته در چندسال اخیر در پروژه های سینمایی هم به ایفای نقش پرداخته و سینما توانسته پای شاعر را به این عرصه هم باز کند. اما گفت وگوی پیش رو شمس لنگرودی معطوف به ادبیات است. *** آیا ممکن است میان این همه هیاهوی نامنسجم، از نقدهای بی شماری که امروز شاهد و خواننده آن هستیم، نظام منسجمی کشف کرد که طی آن به صورت علمی به مباحث تئوریک نقدنویسی بپردازیم؟ ساختار این نظام بر پایه چه گذشته ای ایجاد می شود؟ شعر نو ما که نیما آغازگرش بوده به دودلیل با سمبولیسم آغاز شده است؛ یکی به خاطر علاقه نیما به شعر سمبولیک اروپا، مخصوصا فرانسه و دیگری به خاطر وضعیت اختناقی که در ایران وجود داشت. البته نیما هم علاقه ای نداشت که مسائل اجتماعی و سیاسی زمانش را به صورت عریان بیان کند، یعنی نمی خواست سیاسی باشد و بنویسد. شعر ما به این دو دلیل پایه و اساسش با سمبل گذاشته شده است. بنابراین شعر ما از همان شروع تا سال 40 به طور مسلط شعری سمبولیک بود. در داخل اینها شعرهای دیگری هم پیدا شد؛ مثلا شعر «نو قدمایی» که بین شعر کهن و شعر نیمایی قرار می گیرد. مثل شعرهای توللی و نادرپور و مشیری یا جریان شعر سوررئالیستی، مثل شعر هوشنگ ایرانی. منتها شعر هوشنگ ایرانی انفجاری بود که در خودش خفه شد و مدت کوتاهی عمر داشت و بازتابی هم پیدا نکرد. شعر نو قدمایی هم یک دست نبود. طیفی بود از شعر سیاسی و غیرسیاسی که زیباشناسی یکسانی داشت. اینها همه جای بحث دارند. از دهه 40 شعرهای موج نو و حجم پیدا می شوند که اینها هم هرکدام ویژگی های خاص خود را دارند. به این دلیل نمی شود برای تمام شان کلیتی قائل شد که البته این موضوع برای بعضی ها خوشایند نیست. بعضی ها می گویند: «چرا شعر ما ترجمه نمی شود، شعر ما جهانی است!» من اما می گویم شعر ما ترجمه نمی شود، چون جهانی نیست! ما به جز دو، سه نفر، شاعر و شعر جهانی نداریم. شعر جهانی یعنی چه؟ شعر جهانی یعنی شعری که بسترهای بومی و در عین حال نگاه های جهانشمولی دارد. شعر جهانی بی مکان و بی زمان نیست. برعکس، زمان و مکانی مشخص دارد، منتها به همه جهان قابل تعمیم است. شعر ما عموما لفاظی است و پشت این لفاظی ها هیچ چیز نیست. فروغ فرخزاد درباره نیما حرفی عالی زده است و من بارها این حرف را نقل کرده ام. او می گوید: «اولین بار که شعر نیما را خواندم، دیدم که پشت این شعر یک آدم وجود دارد.» خیلی حرف مهمی است. پشت سر بیشتر شعرهای زمانه ما آدمی وجود ندارد؛ یعنی فقط لفظ است، هیچ ارزش و اعتباری ندارد. این را هم در نظر داشته باشیم که فروغ اوایل طرفدار شعر مشیری بود. در شعرهای خود فروغ هم تامل و دریافت از هستی وجود دارد. متوجه می شوید که این آدم کشفی دارد که آن را با درهم آمیختگی با قدرت خلاقیت به شما نشان می دهد؛ آدم یعنی این. اما بعضی شعرها را باید با چرتکه حساب کرد و آخرش هم هیچ چیز نیست. که چی؟ شعر سپهری چطور؟ شاید با قسمت دوم حرف شما شعر سپهری هم زیر سوال برود؟ نه! شعر سپهری مشمول این قاعده نمی شود. شاید من و شما تاملات سپهری را نپذیریم، اما وقتی می گوید: کودکان احساس جای بازی اینجاست، متوجه می شویم که مسلما در این شعر تاملی وجود دارد. اگر بگوییم نه، قبول ندارم، یک بحث دیگر است. «زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است» شعرهایی از این دست تفکری را در خود حمل می کنند. حتی امکان دارد که تفکر و تامل شاعر در شعر آشکار نباشد، اما چنان عمقی دارد که از طریق آن شما متوجه می شوید یک آدم متفکر پشت شعر ایستاده است. شما اصولا شعر عمیق و غیرعمیق را با چه معیارهایی می سنجید؟ من به شعری عمیق می گویم که تفکر و تاملی که پس خود دارد عمیق و فرهیخته باشد یا اینکه نوعی تصویر و تخیل عمیق داشته باشد. مثال می زنم: به قول شما سپهری وقتی می گوید«کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند» درباره مرگ صحبت می کند. ما در حال زندگی و در حال رفتنیم اما یک لحظه می افتیم «کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند» این خود تفکر است که وارد شعر شده. یا باز سپهری می گوید:« تا شقایق هست زندگی باید کرد» ظاهرا چیز مهمی نگفته و تفکر و تامل خاصی هم در آن نیست. اما وقتی تصویر باز می شود متوجه می شویم شقایق که این همه کوه و دشت را زیبا می کند، در سخت ترین شرایط و با نیروی خودش می روید، یعنی تا شقایق سرمشق ما باشد باید بیاییم و زندگی را زیبا کنیم. شوپنهاور در زمینه هنر یک حرف بسیار عالی دارد: «همه هنرها باید به موسیقی برسند.» منظورش این است که موسیقی حرفی را مطرح نمی کند، ما از حسی که در موسیقی وجود دارد لذت می بریم و متاثر می شویم. موسیقی حرف خاصی نمی زند. منظور شوپنهاور این است که همه هنرها باید به جایی برسند که ما تحت تاثیرشان قرار بگیریم، حتی بدون اینکه دقیقا منظورشان را فهمیده باشیم. اصلا کار هنر همین است. هنر نمی تواند چیزی را بگوید، بلکه چیزهایی را در خود متجلی می کند. منظورم چیزی به عنوان خلسه و... نیست. منظور برقرار کردن یک رابطه حسی است، بدون اینکه مشخصا و به طور مستقیم حرفی زده باشد. همیشه همه هنرها این طورند. ما دونوع نوشته داریم: یکی از این انواع برای رساندن پیام است؛ مثلا من تشنه هستم. شما متوجه می شوید نویسنده پیام آب می خواهد. این را با50مدل لفظ می توان گفت و لفظ اهمیت ندارد، آنچه اهمیت دارد پیام تشنگی است، نه لفظ پیام. یک مدل نوشته دیگر هم هست که در آن لفظ اهمیت دارد و شما متوجه پیام آن نمی شوید. مثل اینکه آقای عطار می گوید «باران عشق باریده بود» مگر باران عشق می بارد؟ ما تصور می کنیم که باید منظورش این باشد، پیامی به ما نمی دهد. بنابر این دونوشته همین جا از هم جدا می شوند؛ یک نوشته برای پیام رسانی است و یکی برای پیام رسانی نیست، بلکه از همان اول استعاره است. کلمات سر جای خودشان نیستند و ما فقط تعبیری از آن کلمات داریم. این آغاز مساله است، یعنی دقیقا جایی که وارد عرصه شعر می شویم. فکر نمی کنید این به سلیقه و توقع شما از شعر برنمی گردد؟ چرا، اما فقط یک مقدارش. یک جایی معلوم می شود که این ترکیبات چقدر اساسی و چقدر مصنوعی است. بعضی ها اعتقاد دارند که شعر اصولا ربطی به الهام ندارد. چون تصور دارند که الهام الزاما الهی است. بعضی ها می گویند هروقت بخواهم می توانم شعر بنویسم. می خواهم بگویم که اصولا و اساسا چنین چیزی وجود ندارد. مسلم است که من هم می توانم از آگاهی خودم در حوزه شعر استفاده کنم و شعر بنویسم. اما شعری مصنوعی خواهد شد که رابطه عاطفی با شما برقرار نمی کند. ناخودآگاهی منقلب کننده در آن شعر وجود ندارد. نمونه اش شعر «نرودا» است. نرودا شعرهایش کاملا از یکدیگر متفاوت است. شعرهایی دارد که واقعا جوشان و خروشان است و به قول اخوان «در پرتو نبوتِ بی خویشی» نوشته شده است. این پرتو نبوت بی خویشی هر چه باشد باز هم نروداست، یک بار هم نرودا تصمیم می گیرد رئیس جمهوری شود، بیانیه صادر می کند، چهارکتاب می نویسد اگر چه باز هم نروداست، منتها این را در هوشیاری می گوید پس صنعت و تکنیک است. آن شور و هیجانات را ندارد ولی به جای آن کارکرد روزمره دارد و بعد از مدتی کارکردش را از دست می دهد. وقتی می گویم «در اندرون من خسته دل ندانم کیست» شعاع هایی از معنا از شعر ساطع می شود که ما را مجاب و درگیر می کند. همه شاعران بزرگ دنیا این طورند. من دانشجو که بودم شعر «با آهنگ باران» ریتسوس را خواندم و چیزی از آن شعر نفهمیدم. اما به شدت از آن شعر متاثر بودم. اما جالب تر از همه ترجمه مغلوط لورکاست. لورکا را هرکه به دستش رسید ترجمه کرد، اما باز همه تحت تاثیرش قرار می گیرند. آن هم تحت تاثیر ترجمه های بی سروته. شعاع هایی از معنا و حس در ترجمه بد هم متجلی است. پس همان طور که گفتم امثال سپهری شاعران بزرگی هستند، چون بعد از جامی ( البته جامی هم برای من چندان جدی نیست)، بعد از حافظ و... اگر بخواهم سه شاعر مهم در ایران نام ببرم حتما سپهری یکی از آنها خواهد بود. نه اینکه الزاما من همه حرف هایش را قبول دارم، نه! فقط برای اینکه هیچ شاعر دیگری نتوانست این گونه تاملاتش را به شعر برگرداند. حرف من این است که سپهری تفکراتش را به شعر تبدیل می کند، طوری که شما به عنوان خواننده راحت آن را می خوانید و تحت تاثیر قرار می گیرید. از آن عبور می کنید بدون آنکه معنی اش را هم دقیق متوجه شده باشید و بعد دوباره از خودتان می پرسید که واقعا یعنی چه؟ همه شعرهای خوب این طور هستند.


پنجشنبه ، ۱۶مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهیختگان]
[مشاهده در: www.farheekhtegan.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن