تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه (مردم) امر به معروف و نهى از منكر نكنند، و از نيكان خاندان من پيروى ننمايند،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821224561




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مراجعت آسمانی ها به خانه/روایتی متفاوت از مهاجرت الی الله یکی از لاله های سفید


واضح آرشیو وب فارسی:اورمیا: خوش به حال همه آن حاجی ها، خوش به حال آن 5 پرستویی که امروز در تابوت به دیارشان رسیدند و آرزوی صبر برای بازماندگان آنان و چه زیباست اگر بگوییم: «آل سعود در لباس مسلمانی، تزویرشان را به بدترین شکل به جهان اسلام نشان دادن،شما خود شیطانید»به گزارش اروم نیوز ،همه مسئولان آمده بودند. فرودگاه پر بود از ارتشی ها و نیروهای نظامی و انتظامی که در روز ارتش و هفته دفاع مقدس با همین نظم می دیدی شان... انگار قرار است پیکر یکی از مقامات و شهدای بزرگ را به فرودگاه بیاورند. همه چشم ها منتظر بودند. کسی حوصله دیدن «حتی یک لبخند» را نداشت. دوربین ها از شانه و گردن خبرنگاران آویزان بود. صدای خفیف تمرین مارش نظامی در سالن انتظار فرودگاه پیچید. خانواده حاجیانی که قرار بود نیم ساعت دیگر به فرودگاه برسند، نایی برای گریه نداشتند. آنها روزهای سخت انتظار را پشت سر گذاشته بودند و مصاحبه های پی در پی، کلافه شان کرده بود. دوربین ها نشانه شان رفته بود؛ از یک قطره اشک آنها هم نمی گذشتند انگار... با نشستن هواپیما، همه برخاستند و به بیرون رفتند. بانوی جوان را، دو نفر از همراهانش تا بیرون بردند. همه به صف شدند و منتظر ماندند. سکوت سوزانی زیر نور آفتاب در حیاط فرودگاه حاکم شده بود. پایان انتظار با چشمانش مسافران را می پایید. سر تا پا نگاهشان می کرد. سرش را بیشتر خم کرد تا شاید مادرش را پیدا کند. باور نمی کرد که مادرش از مسافران آن هواپیما باشد، ولی از آن پله ها پایین نیاید. آخرین مسافر هم پیاده شد و خبری از مادرش نبود. اشک هایش بیشتر شد. هق... هق... سر روی شانه برادر گذاشت و شال سفیدش را روی صورت کشید. انگار نمی خواست نور آفتاب، اشک های درخشانش را ببیند و به او حسودی کند! چشمان سرخ اش دیگر اشک های آبدار نداشت. رمق راه رفتن هم نداشت. تابوت های فلزی قرمز رنگ را که دید، زانوانش خم شد. اما ایستاد و نیفتاد... گفته بودند که مادرش دیگر در این جهان نفس نمی کشد، اما باور نمی کرد که درون یکی از آن تابوت ها، مادرش خوابیده باشد. مادری که به حج فرستاده بودندش. آخرین سفارش ها حاجیه خانم «زلیخا» چمدانش را که می بست، آخرین سفارش ها را به دختران و عروس هایش کرده بود: «نکند وقتی برمی گردم، مراسم و پذیرایی مان کم و کسری داشته باشد؟ نکند در این مدت به اقوام بد بگذرد؟ کسی را از قلم نیندازید. ریخت و پاش نکنید. اسراف ممنوع... مواظب شوهران و بچه هایتان باشید مادر...» اینکه بپرسیم «از اینکه مادرت را به جای پای پیاده در تابوت جلوی چشم ات گذاشته اند، چه حسی داری؟» برای دختر حاجیه خانم که تمام تلاش اش را برای نزدیک تر شدن به تابوت مادرش کرده، سخت است. او می گوید: «می خواهی چه احساسی داشته باشیم؟ غم... گیجی... غصه...» می پرسم: «چه تدارک هایی دیده بودید؟» و او می گوید: «سالن رزرو کرده بودیم برای ولیمه مهمانی برگشت مادرمان... کلی تدارک دیده بودیم. الان پدرم در نقده منتظرمان است و تدارک عزا را می بیند...» گریه امانش نمی دهد که حتی اسم اش را بگوید. 3 دختر و 2 پسر، یادگارهای این مادر نقده ای هستند که با کاروان مهاباد از استان آذربایجان غربی راهی حج شده بود تا دل اش را صفا بدهد به سعی صفا و مروه و شیطان را سنگ بزند و از دین و زندگی اش دورتر کند. عروس حاجیه خانم هم می گوید: «خبر را از تلویزیون شنیدیم. هر کس یک حرفی می زد. ما با حاجی ها صحبت می کردیم و جویای مادرشوهرم می شدیم. یکی شان می گفت جلوی چشم ما جان داد و دیگری می گفت نه... در بیمارستان بستری است.» مرضیه رحمانی ادامه می دهد: «مادرشوهرم زن باسلیقه و مرتبی بود و قطعاً اگر زنده بود، به ما از وضعیت اش خبر می داد. همین مسئله باعث شد بیشتر پیگیر شدیم و در نهایت عکس اش را برایمان فرستادند. در سردخانه بود و شناسایی اش کردیم. همین!» او اضافه می کند: «مادر شوهرم جوان بود. در این 11 روز، همه زندگی ما به هم ریخته است. واقعا غم انگیز است این وضعیت... خیلی زود بود برای اینکه از میان ما برود... همه چیز در زندگی ما به هم خورده است. ما الان باید به استقبال او می آمدیم نه اینکه...» گریه های منقطع بر حرف زدن اش پیروز می شود. حاجیه «زلیخا حاجی زاده»، انگار زلیخایی بود که در حاجی شدن به عشق اش رسیده بود. او با چادر سفید رفت و با کفن سفید برگشت... مثل... او رفت، مثل همه حاجیانی که در لباس احرام، بیشتر از همیشه به معبودشان نزدیک بودند و خداوند دوستی شان را دوست تر داشت. پر کشیدند و به معبودشان رسیدند. خوش به حال همه آن حاجی ها... خوش به حال آن 5 پرستویی که امروز در تابوت به دیارشان رسیدند و آرزوی صبر برای بازماندگان آنان... و چه زیباست اگر بگوییم: «آل سعود در لباس مسلمانی، تزویرشان را به بدترین شکل به جهان اسلام نشان دادند. شما خود شیطانید...»


دوشنبه ، ۱۳مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اورمیا]
[مشاهده در: www.uromnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن