واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
پرونده ای در دادگاه خانواده؛
عاقبت فروش وسایل گرانقیمت خانه از سوی همسر
آقای قاضی بعد از شش سال زندگی مشترک تازه متوجه شدم همسرم یک دزد است...
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز، زندگی عاشقانه و رویایی مهناز و بیژن شش سال بیشتر دوام نداشت و ماموریت دردسرساز بیژن سکانس پایانی زندگی مشترکشان را رقم زد. ماجرا از این قرار بود که مهناز پس از رفتن شوهرش به ماموریت، وسایل شیک و گرانقیمت خانهشان را فروخت و بیژن پس از اینکه متوجه این موضوع شد تصمیم به طلاق گرفت. حالا این زوج هر دو روبهروی قاضی عموزادی، رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده نشسته و دادخواست جدایی دادهاند. مرد جوان به قاضی می گوید: آقای قاضی بعد از شش سال زندگی مشترک تازه متوجه شدم همسرم یک دزد است. او درست منتظر بود تا سر فرصت همه زندگی مرا بفروشد و بیچاره ام کند. این زن یک بیمار است و من تا به حال متوجه آن نشده بودم. قاضی مرد جوان را به آرامش دعوت می کند و او چند لحظه بعد ادامه می دهد: همه چیز از یک ماموریت کاری ساده شروع شد. شش سال بود که با مهناز زندگی می کردم. من وضع مالی خیلی خوبی داشتم و همیشه سعی می کردم بهترین زندگی را برای او فراهم کنم. حتی زمان ازدواج به او اجازه ندادم جهیزیه بخرد و خودم به تنهایی شیک ترین و مجلل ترین وسایل خانه را خریدم و بهترین زندگی را برایش فراهم کردم. در این سال ها هم برای خانه مان وسایل شیک و مجهز می خریدم و چند میلیون تومان هزینه کردم تا همه امکانات برای زندگی مان فراهم باشد. من در این سال ها اجازه ندادم همسرم کوچک ترین کمبودی را در زندگی اش احساس کند. تا این که سه ماه پیش از طرف محل کارم مجبور شدم به یک ماموریت کاری در خارج از کشور بروم. قرار بود این ماموریت ده روز باشد، ولی وقتی رفتم متوجه شدم کارها زیاد است و باید چند ماهی آنجا بمانم. وقتی موضوع را به مهناز گفتم کلی پای تلفن دعوا راه انداخت و گفت که من به او دروغ گفته ام. او شروع به داد و فریاد کرد و آنقدر به من بد و بیراه گفت که تصمیم گرفتم برای تنبیه کردنش مدتی با او تماس نگیرم.
بعداز چند روز وقتی با مهناز تماس گرفتم جواب تلفنم را نداد. با خودم گفتم قهر کرده و می خواهد من منت او را بکشم. چند روزی گذشت و هر بار با مهناز تماس می گرفتم جواب نمی داد. تا این که بعد از سه ماه ماموریتم تمام شد و به ایران برگشتم. وقتی به خانه مان رفتم با صحنه ای مواجه شدم که تا چند ساعت شوکه بودم. خانه مان خالی بود و صاحبخانه گفت همسرم با گرفتن پول ودیعه، وسایل خانه را جمع کرده و برده است. با ناباوری سراغ مهناز رفتم و علت را جویا شدم. تازه آنجا بود که فهمیدم مهناز تمام وسایل خانه را فروخته است. آن وسایل کلی قیمتش بود و من با هزار دردسر آنها را خریده بودم. اما همسرم به خاطر لجبازی همه آنها را فروخته بود. در این لحظه زن رشته کلام را در دست می گیرد و می گوید: آقای قاضی شوهرم مرا رها کرده و به بهانه ماموریت کاری به خارج از کشور رفته بود. درست وقتی او در تفریح و گشت و گذار به سر می برد، صاحبخانه سراغم آمد و گفت باید خانه را خالی کنم. من هم هر چه سعی کردم نتوانستم با بیژن تماس بگیرم. او هم که با من قهر کرده بود و تماس نمی گرفت. برای همین مجبور شدم خانه را در همان فرصتی که صاحبخانه در اختیارم گذاشته بود خالی کنم. چون وسایل خانه خیلی زیاد بود و من جایی برای نگهداری آنها نداشتم، مجبور شدم بیشترشان را بفروشم. آقای قاضی من چاره ای نداشتم و باید نسبت به فروش این وسایل اقدام می کردم. اگر بیژن لجبازی نکرده بود این اتفاق نمی افتاد. در این لحظه مرد جوان با عصبانیت می گوید: پس چرا به من اطلاع ندادی. اگر صاحبخانه جوابمان کرده بود چرا تلفن مرا جواب نمی دادی. زن پاسخ می دهد: آقای قاضی هر چه سعی کردم نتوانستم با شوهرم تماس بگیرم. او هم که قهر کرده بود و به فکر تفریح خودش بود. آن زمان هم که زنگ می زد دیگر کار از کار گذشته بود و من در خانه مادرم بودم. آنقدر عصبانی شده بودم که دوست نداشتم صدایش را بشنوم. برای همین جواب تلفنش را نمی دادم. من دزد نیستم و شوهرم به من تهمت می زند. برای همین دیگر دوست ندارم در کنار این مرد زندگی کنم. صحبت های این زوج که به پایان می رسد قاضی سعی می کند آنها را از جدایی منصرف کند ولی وقتی اصرار آنها را می بیند، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول می کند. 2007
۱۱/۰۷/۱۳۹۴ - ۰۰:۴۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]