واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
داستان پلیسی- قسمت پایانی قتل مرموز مادر و دختر در شماره قبل خواندید؛ مادر و دختر در خیابان سهروردی به قتل رسیدند و سروان حسینی در بررسی محل متوجه شد قاتل پس از جنایت با خودروی ماکسیمای قربانیان فرار کرده بود. انگیزه قتل هم سرقت بود و برخی وسایل گرانقیمت خانه سرقت شده بود. قاتل به خاطر عجلهای که داشت هنگام فرار با در پارکینگ برخورد کرده بود. در ادامه نیز خودروی سرقتی در شرق تهران کشف شد.
در ادامه سروان به خدمتکار خانه به نام ثریا مشکوک شد و او را دستگیر کرد. او در بازجویی ها لب به اعتراف گشود و حالا ادامه داستان: در همین موقع ثریا سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. او بعد از چند لحظه مکث با چشمانی گریان و در حالی که سعی می کرد بغضش را کنترل کند، گفت: من مزد مهربانی های زن میانسال را به بدترین شکل ممکن دادم. جواب خوبی هایش قتل او و دختر 18 ساله اش بود. یک روز که در آنجا کار می کردم شوهرم به دنبالم آمد. وقتی دید من کجا کار می کنم و وضع مالی صاحبخانه خیلی خوب است، شروع به کشیدن نقشه کرد. نقشه های شومی که با قتل پایان یافت. شهریار چند باری به در خانه آنها آمد و از پسرشان کمک مالی خواست. او هم هر بار مبلغی را که شهریار خواسته بود به او داد، اما این کمک ها نه تنها باعث نشد که همسرم از نقشه اش منصرف شود بلکه او را حریص تر هم کرد. شهریار همیشه می گفت که کارفرمایم پولدار است و با سرقت از خانه شان می توانیم پول خوبی به جیب بزنیم. بالاخره بعد از روزها نقشه کشیدن تصمیم گرفتیم که برای سرقت به خانه آنها برویم. معمولا صبح ها رضا، تنها پسر خانواده به سر کار می رفت و خانم و دخترش تنها در خانه بودند. از قبل دو دستکش آشپزخانه خریدیم و آنها را داخل کیفم گذاشتم تا هنگام سرقت ردی از خود به جا نگذاریم. ثریا نگاهی به بچه اش انداخت و در حالی که با گوشه روسری اش اشک هایش را پاک می کرد، ادامه داد: وقتی به مقابل خانه آنها رسیدم، زنگ زدم. خانم آیفون را جواب داد. گفتم آمدم تا کارهای خانه را انجام دهم. او غافل از نقشه ای که برایش طراحی کرده بودیم در را باز کرد و از من استقبال کرد. طبق روال هر هفته همین موقع برای تمیز کردن خانه به آنجا می رفتم تا کارهایشان را انجام دهم. وقتی کارم را شروع کردم، در یک فرصت مناسب در را باز کردم تا شوهرم دور از چشم صاحبخانه وارد شود. شهریار وارد شد و در راه پله ها منتظر ماند، زمانی که حواسشان نبود شهریار را صدا زدم و او با چاقویی در دست داخل شد. زن جوان گفت: دستکش هایی را که از قبل تهیه کرده بودیم دست کردیم و بعد سراغ صاحبخانه و دخترش رفتیم. اول دست و دهان و پاهای دختر جوان را بستیم و بعد مادرش را. من دختر جوان را گرفته بودم و شوهرم با چاقو جلوی چشم های مادرش به او ضربه می زد. می خواستیم او را مجبور کنیم تا محل نگهداری طلاها و پول ها را به ما بگوید. اما زن میانسال مقاومت می کرد. او ما را می شناخت و مجبور بودیم که هم او و هم دخترش را به قتل برسانیم. تهدیدهایمان را ادامه دادیم و آنها که انگار به نقشه ما پی برده بودند و می دانستند که اگر جای طلاها را بگویند، ما آنها را به قتل می رسانیم، همکاری نمی کردند. اما بالاخره شکنجه ها نتیجه داد و زن میانسال محل طلاها و پول ها را گفت. رفتم سراغ محلی که او گفته بود و پول و طلاها را پیدا کردم. حالا که به هدفمان رسیده بودیم باید ادامه نقشه را اجرا می کردیم. همراه شهریار هر دوی آنها را به قتل رساندیم و جنازه دختر جوان را به اتاق خواب انتقال دادیم و جسد زن میانسال را به حمام. بعد تمام وسایل داخل خانه را به هم ریختیم تا کسی متوجه نشود که ما با خانه آشنا بودیم و فکر کنند که جنایت کار سارقان بوده است. در پارکینگ ماشین آقا رضا را دزدیدیم و سوار بر آن پا به فرار گذاشتیم. ابتدا به شرق تهران رفتیم و ماشین را در همان نزدیکی رها کردیم و دستکش هایی که با آنها مادر و دخترش را به قتل رسانده بودیم را داخل یکی از سطل های زباله انداختیم. ثریا ادامه داد: بعد از این ماجرا، قسمتی از طلاها را برای خودم برداشتم و مقداری از آنها را در یکی از طلافروشی های محل به فروش رساندم. فکر می کردم که دیگر بدبختی هایمان تمام شده، اما تازه به خانه آمده بودم که دستگیر شدم. با اعترافات زن جوان، سراغ طلافروشی رفتیم و طلاهای سرقتی را پیدا کردیم. بعد از اعتراف ثریا، شهریار نیز به این جنایت اعتراف کرد و همراه همسرش به بازسازی صحنه قتل مادر و دختر پرداخت. مدتی بعد دادگاه جنایی هر دوی آنها را به قصاص محکوم کرد و آنها حدود شش ماه بعد قصاص شدند. تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
 
جمعه 10 مهر 1394 ساعت 05:31
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]