تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس كارى او را اندوهگين و به خود مشغول كند و او با اخلاص براى خدا بسم اللّه‏ ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831022196




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چشم ديگر


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: elada3rd October 2008, 11:11 PMمي خواهم يك داستاني را براتون قرار بدهم و بعد از اتمام داستان روي اين موضوع بحثي داشته باشيم سرعت گردش اطلاعات و اخبار بين خانم نيك زاد و آشنايان و دوستانش با انتقالات پر شتاب ترين شاهراه هاي ارتباطي برابري مي كرد. اگر طراحان سيستم هاي ارتباطي ، از حجم اطلاعات و سرعت جابه جايي آن در بين شبكه هاي آشنايان خانم نيك زاد خبر دار مي شدند، مي توانستند با الهام از آن براي بهبود كيفيت دستگاه ها و برنامه هاي خود استفاده كنند. اين كه چگونه اين شبكه مي توانست در يك لحظه ، هزاران بسته ي اطلاعاتي را به اين سو و آن سو پراكنده كند ، يكي از عجايب دنياي پيچيده ي ارتباطات بود كه دست يابي به آن از پي بردن به راز ازسال پيام هاي نهنگ ها و دلفين ها هم مشكل تر بود. خانم نيك زاد كه وسط حال خانه اش ايستاده بود و به سختي مي شد مرز ميان دست، گوشي تلفن و گوش او را مشخص كرد ، چند بار گفت: نه امكان نداره چند بار هم گفت " آه خداي من" و چند بار هم صداهايي از خودش در آورد كه راوي از آوانگاري آن ناتوان است. اما به طور كلي مي توان گفت كه نشانه ي تعجبي وصف ناپذير بود. بدون تشخيص زمان پايان مكالمه خانم نيك زاد گفت و گوي تازه اي را آغاز كرد كه هر كس در آن جا بود ، نمي توانست بفهمد او چگونه از مكالمه ي اول به گفت و گوي دوم رسيد و درباره ي اين جا به جايي ، فقط مي توانست بگويد كه شاهد برش سينمايي در دنياي واقعيت بوده است.:eek: خانم نيك زاد گفت: منم اول باور نكردم اما تا الان از چند نفر شنيدم كه نمي شه تو حرف شون شك كرد. او چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد قرار امشب ساعت 9 اتفاق بي افته و دوباره بعد از چند لحظه سكوت با دهان باز گفت: حالا چرا اينقدر ناراحت شدي؟ اين كه نگراني نداره من كه خوشحالم ادامه دارد..... romina 12nd November 2008, 06:06 PMمنتظر بقیه ی داستان هستیم الادا جون ;) elada8th November 2008, 11:21 PMادامه ي داستان............. خانم نيك زاد ناگهان چهره در هم كشيدو گفت چرا اين كار را مي كني به نظر من كه خيليم ماجراي بامزه ايه حيف نيست به خاطر همچين موضوع پيش پا افتاده اي تلويزيونتو بشكني؟ از آن سوي گوشي داد و فريادي بلند شد كه خانم نيك زاد مجبور شد فاصله اي بين گوشي و گوشش ايجاد كند.با اين عمل مشخص شد كه گوش و گوشي يك پديده ي واحد نيستند و مي شود آن را از هم جدا كرد !!! خانم نيك زاد هنوز در آغاز تماس بعدي بود كه زنگ در خانه به صدا در آمد و او مجبور شد از شبكه خارج شودخواهر خانم نيك زاد سراسيمه وارد شد و هياهو كنان گفت: شنيدي قرار چي بشه؟ خانم نيك زاد كه ماجرا را در روايت هاي گوناگون شنيده و با تحليل هاي مختلف آن آشنا بود گفت:يه چيزائي به گوشم خورده .خواهرش گفت: ساعت 9 همه ي تلويزيون ها خود به خود روشن مي شن و هرچيزي كه جلوشون اتفاق افتاده بوده نشون مي دن. خانم نيك زاد گفت آخه چطور ممكنه؟ خواهر گفت: رئيس كارخونجات سازندگان تلويزيون اعلام كرده از روزي كه اين دستگاه ساخته شده گيرنده اي به شكل مخفيانه در آن قرار گرفته كه به طور خودكار اتفاق هاي جلوي خودش را ضبط مي كنه. طراحان اين برنامه گفتن كه مي خوان بزرگترين غافلگيري زندگي انسان را انجام بدن ، طبق برنامه ي اونا ساعت 9 امشب با پخش امواج ماهواره اي ، محتويات اين حافظه خود به خود فعال ميشه و همه چيز را نشون ميده. خانم نيك زاد با ذوق زدگي گفت: چه عالي من عاشق سورپرايزم خواهرش ناليد: "اين كه سورپرايز نيست اين سرك كشيدن تو زندگي خصوصي مردمه"نيك زاد گفت اوه توام چقدر پياز داغشو زياد مي كني قرار نيس كه زندگي هر كس تو كوچه خيابون پخش بشه هركس مي تونه تو خونه ي خودش زندگي گذشته ي خودشو ببينه. خواهرش گفت:‌و اگه يه نفر نخواست چي؟ نيك زاد گفت چه حرفا مي زني ، تو دوست نداري جوونيتو به شوهرت نشون بدي و به اون بگي ببين چي بودمو به خاطر تو چي شدم؟ خواهرش آه بلندي كشيد و گفت خواهر جون تو مثل اين كه حاليت نيست(‌او به تلويزيون اشاره كرد و ادامه داد) اين چشم لعنتي همه چيزارو ديده و همه چيز رو لو ميده. نيك زاد گفت: وا مگه تو خونمون آدم كشتيم كه از لو رفتنش بترسيم؟ خواهر با عصبانيت توام با احترام ساختگي گفت" آبجي جون ببخشيد اما هنوزم هوشت مثل دوران بچگي مون ادمو ديوونه مي كنه". نيك زاد كه گويا بهش برخورده بود گفت: " حالا چرا اينقدر خودتو به آب و آتيش مي زني؟ اگه دلت نمي خواهد اين اتفاق بي افته مي توني..." ادامه دارد...." elada15th December 2008, 12:04 PMاگه دلت نمي خواد اين اتفاق بي افته مي توني تلويزيونتو از پنجره بندازي بيرون!! خواهر چند لحظه اي سكوت كرد مثل اينكه به كشف بزرگي رسيده گفت يعني بشكنمش؟ بعد مثل اين كه نوش دارو را به موقع به سهراب رسونده باشند شاد و خوشحال خواهرش را در آغوش كشيد و گفت: تو با هوش ترين خواهر روي زميني و رفت. خانم نيك زاد روي مبل مقابل تلويزيون نشت و پيش خودش فكر كرد چه خوب شد كه اجازه نداد شوهرش تلويزيون قديمي شان را بفروشد و يكي از اين تلويزيون هاي سينما نما بخرد. حال او مي توانست چهره ي زنده ي جواني خودش را ببيند چه روزها و شب هاي شيريني بودند وقتي او بزرگ كردن نوزادي را كه از پوست و گوشت خودش بود تجربه مي كرد و بعد چه دلچسب بود بزرگ شدن فرزند دومش .او به فكر ديدن گل هايي افتاد كه روزهاي زندگي مشترك شان ، هميشه شوهرش مي خريد و براي او روي ميز مي گذاشت و اصرار داشت هر دو در يك بشقاب غذا بخورند.حالا هر وقت از آن حرفي به ميان مي آمد قويا اين مساله را تكذيب مي كرد. حالا او دستش پيش بچه ها رو مي شد. خانم نيك زاد همينطوري كه در خاطراتش غرق بود احساس كرد كم كم فشار خونش بالا مي رود او ياد شب هايي افتاد كه شوهرش به خاطر شب نشيني با دوستانش دير به خانه مي آمد و مجبور بود ساعت ها درانتظارش بماند و گاهي در اين لحظات گريه مي كرد و با صداي بلند او و دوستانش را نفرين مي كرد و وقي ديد كه حريف شوهرش نمي شود شبكه ي ارتباطي خود را تشكيل داد و ساعت ها با دوستانش پشت سر شوهرانشان حرف مي زدند با اين فكر تصميم گرفت پيش از ساعت 9 تلويزيون را سربه نيست كند. پيش از ساعت 9 از دور بام و پنچره ي خانه ها ي محله و شهر و كشور و آن سوي مرزهاي خاكي و آبي ، صداي شكستن بلند شد. اگر كسي در كره ي ماه زمين را در آن شب رصد مي كرد شاهد پديده ي جهاني "بشكن بشكنه ":d;)بود. از همان لحظه هاي نخستين اين پديده سازمان هاي جهاني نهضت جمع آوري نخاله هاي تلويزيوني را در راديو ها اعلام كردند و با اتفاق مطلق آرا ، من توليد و توزيع تلويزيون مجهز به چشم مخفي را به تصويب رساندند. حالا مي خواهم بعد از خوندن داستان نظرتون را بگيد و انيكه چه حسي داشتيد و شما بوديد چه مي كريد و چرا؟ و از همه مهمتر بگيد چه نتيجه اي گرفتيد؟؟ علی G17th December 2008, 08:36 PMساده باشیم ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت چه جلوی تلویزیون! :d romina 16th January 2009, 10:18 PMجالبه! کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند خیلی جالبه!!! کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند اگر من بودم باور نمی کردم! می گفتم اینطوری میگن که عکس العمل مردم رو ببینن! شایعه است! و... ولی حالا اگه فرض کنیم باور می کردم. واسم جالب بود.خیلی جالب بود! اینطوری همه ی اعضای خانواده عکس العمل های خودشون رو توی شرایط مختلف می دیدند. شاید اون موقع اشتباهاتمون برامون یادآوری بشه. ولی مطمئنا ً توی خونه ی ما هم یکی پیدا میشد که تلویزیون رو بشکنه! کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند اونوقت من نمیذاشتم! :-> اگه همیشه توی همه ی لحظاتِ زندگیمون خدا رو شاهد بر اعمالمون بدونیم ، دیگه حتی از همچین اتفاقاتی هم نمی ترسیم. مگه ما واقعا ً جلوی دوربین مخفی قرار نداریم؟ مگه نمی دونیم یه روزی همه ی کارهایی که کردیم جلوی چشممون میاد؟ این داستان ، منو یادِ بچگی هام انداخت! کوچیک که بودم. همش فکر می کردم زندگیمون مثل یک فیلمه! همش این رویا رو داشتم که یه روزی از اول تا آخر زندگیمو توی تلویزیون نشون میدن! حتی گاهی توی این خیالات غرق می شدم. اون موقع ها گاهی وقتا یه جوری رفتار می کردم که انگار واقعا ً دارم فیلم بازی می کنم! :D گاهی وقتا هم گوشه های خونه و سقف رو نگاه می کردم که نکنه واقعا ً یه دوربین اونجا باشه!! :o :D نمی دونم چرا!! از بس این رویا رو داشتم ، کم کم باورش کرده بودم...! سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 628]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن