واضح آرشیو وب فارسی:ایران: رؤیا افشار بازیگر نمایش «زیرزمین»، اثری از آرش عباسی است که سال ها پیش توسط خودشان اجرا شده بود و در طول زمان، توسط گروه های جوان بسیاری در تشکل های دانشجویی یا جشنواره های متفاوت به اجرا در آمده بود اما برایم جالب بود بدانم چرا ایشان مجدداً اقدام به اجرای آن کرده اند؟! در این شکل از اجرای تازه، نکات بسیاری توجهم را جلب کرد؛ ابتدا سوژه، من فکر می کنم و تجربه ام ثابت کرده، یک حادثه به لزوم حادث شدنش می تواند واقعیت داشته باشد، اما هر اتفاق واقعی نمی تواند جزئی از حقیقت شود، مگرذرات بنیادی حقیقت در آن جریان یابد، ذرات بنیادی حقیقت چه هستند؟ نمایش حادثه، بدون قضاوت وتأثیر تفکرات دورانی برای تحلیل حادثه، این طور یک اتفاق حقیقت می شود و از مرز محدود واقعیت فراتر می رود و نیز حقیقت که با بنیاد هستی، یعنی «شدن»عینیت می یابد، از مرزهای فرهنگی، سیاسی و اقلیمی می گذرد و در همه زمان و همه موقعیت ها«هست» می شود. سوژه اجرایی که از زیرزمین دیدم، این طور بود و نمونه اش را در «سوءتفاهم» کامو و آثار آرتور آداموف و بسیاری دیگر می توان مشاهده کرد. در این گرایش که گاه خودبه خودی و گاه ناخودآگاه رخ می دهد، شخصیت ها، کامل هستند، به رغم هیچ بزرگنمایی از گرایش های مختلف شخصیتی، مثلاً آن طور که در آثار شکسپیر می بینیم یا اساساً در پیس های دوران کلاسیک یا بسیاری از پیس های دوران اکنون، که هیچ طور در قالب هیچ سبکی نمی گنجند، با وجود اینکه می توان نشانه های تمام فصول را در آنها جست و جو کرد. مورد قابل تأمل دیگر در این اجرا، تفکیک پرسوناژها، بدون اینکه ارتباط تأثیرگذار آنها بریکدیگر از دست برود؛ در این مورد هم پرسوناژها قضاوت نشدند. یکی خوب، یکی بد نشد، صرفاً نمایشی از هستی دوتن، آقای عباسی برای رسیدن به این منظور از دو جلوه خاص و دو تکنیک بازیگری سود جسته بود، یکی کاملاً مینی مالیستی و تا جایی که راه به یک تصویر سوررئال می برد و دیگری یک بازی کاملاً رئالیستی، آنقدر که تمام گذرها و درزهای برداشت دیگر از موضوع را سد می کرد و جالب اینکه بنابر سوژه، این تضاد در ارائه بازی ها، بسیارطبیعی و منطقی جلوه می کند. مورد دیگر موسیقی کار بود. فکر می کنم سه قطعه یاچهار قطعه انتخابی بود که البته به نظر من قطعه پایانی اصلاً با ساختار و نیز تفکر اجرا همخوانی نداشت بجز این مورد قطعات دیگر بسیار بجا و به مورد و از این رو تأثیر گذار بودند. در چنین نمایش هایی که پرسوناژ اندک دارند اینجا دو پرسوناژ بودند و با وجود اینکه هردم موردی تازه بازگو نمی شود و تنها یک گردش همه جانبه گفتار و موقعیت در جریان است، به دست آوردن ریتم درست کار بسیار دشواری است. غالباً تماشاچی از میانه کار کسل و بی حوصله می شود، نه موقعیت تغییر می کند و نه سوژه پازل چیدمانی است. در همان چند دقیقه ابتدایی، شما همه حدس ها را می زنید، برخی از آنها در طول نمایش تأیید و برخی رد می شود. کارگردان برای جلوگیری از کهولت اجرا دست به شگردهای جذابی زده بود، استفاده از پرسوناژی در یک قاب دایره نوری با استفاده از مینیمال های رنگی و متحرک داشتن پرسوناژ دیگر، در طنابی که همانند تار عنکبوت او را در میانه خود قرار می دهد و دیواری کاذب که از ابتدا تا انتها، مانع برخورد مستقیم دو پرسوناژ با یکدیگر است. به همین سادگی در تلاش در موقعیت های تفکیک شده، ریتم پرتکاپو و متحرک بود. این یک دستاورد خوب بود در مدار ایستای نمایش، با تکرار بسیار دیالوگ ها و جالب تر اینکه مونولوگ ها به جای آنکه از سرعت ریتم بکاهد بر آن می افزود. من فکر می کنم این به دلیل ایجاد فضایی بود که به عنوان موقعیت ساخته شده بود و نیز همان سیکل ماندلایی که به آن اشاره کردم. و در پایان بازی های باور پذیر بازیگران، که بی شک بر اساس اعتماد به کارگردان شکل گرفته بود. هرچند معتقدم این گونه اجراها با هر تجربه تازه ای برای بازیگران به غنای نقش آفرینی آنها می افزاید و دو بازیگر خوش بنیه وجوان این اجرا بسیار زمان برای تجربه اندوزی دارند. اما اصل مهم در اجرای زیرزمین، استناد نویسنده و کارگردان اثر، در به رخ کشیدن موقعیت انسانی بود که چون میزان بسیاری از حقیقت داشت، پس کهنه و باطل نمی شود.
چهارشنبه ، ۸مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]