تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):فريب نماز و روزه مردم را نخوريد، زيرا آدمى گاه چنان به نماز و روزه خو مى كند كه اگر آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816473994




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ز من بشنو حديث بي کم و بيش


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ز من بشنو حديث بي کم و بيش
ز من بشنو حديث بي کم و بيششاعر : شيخ محمود شبستري ز نزديکي تو دور افتادي از خويشز من بشنو حديث بي کم و بيشاز آنجا قرب و بعد و بيش و کم شدچو هستي را ظهوري در عدم شدبعيد آن نيستي کز هست دور استقريب آن هست کو را رش نور استتو را از هستي خود وا رهانداگر نوري ز خود در تو رساندکز او گاهيت خوف و گه رجا بودچه حاصل مر تو را زين بود نابودکه طفل از سايه‌ي خود مي‌هراسدنترسد زو کسي کو را شناسدنخواهد اسب تازي تازيانهنماند خوف اگر گردي روانهگر از هستي تن وجان تو پاک استتو را از آتش دوزخ چه باک استچو غشي نبود اندر وي چه سوزداز آتش زر خالص برفروزدوليکن از وجود خود بينديشتو را غير تو چيزي نيست در پيشحجاب تو شود عالم به يک باراگر در خويشتن گردي گرفتارتويي با نقطه‌ي وحدت مقابلتويي در دور هستي جزو سافلاز آن گويي چوشيطان همچو من کيستتعين‌هاي عالم بر تو طاري استتن من مرکب و جانم سوار استاز آن گويي مرا خود اختيار استهمه تکليف بر من زان نهادندزمام تن به دست جان نهادندهمه اين آفت و شومي ز هستي استنداني کين ره آتش‌پرستي استکسي را کو بود بالذات باطلکدامين اختيار اي مرد عاقلنگويي که اختيارت از کجا بودچو بود توست يک سر همچو نابودبه ذات خويش نيک و بد نباشدکسي کو را وجود از خود نباشدکه يک دم شادماني يافت بي غمکه را ديدي تو اندر جمله عالمکه ماند اندر کمالي تا به جاويدکه را شد حاصل آخر جمله اميدبه زير امر حق والله غالبمراتب باقي و اهل مراتبز حد خويشتن بيرون منه پايمثر حق شناس اندر همه جايوز آنجا باز دان کاهل قدر کيستز حال خويشتن پرس اين قدر چيستنبي فرمود کو مانند گبر استهر آن کس را که مذهب غير جبر استمر آن نادان احمق او و من گفتچنان کان گبر يزدان و اهرمن گفتنسب خود در حقيقت لهو و بازي استبه ما افعال را نسبت مجازي استتو را از بهر کاري برگزيدندنبودي تو که فعلت آفريدندبه علم خويش حکمي کرده مطلقبه قدرت بي‌سبب داناي بر حقبراي هر يکي کاري معينمقدر گشته پيش از جان و از تنبه جاي آورد و کردش طوق لعنتيکي هفتصد هزاران ساله طاعتچو توبه کرد نور «اصطفي» ديددگر از معصيت نور و صفا ديدشد از الطاف حق مرحوم و مغفورعجب‌تر آنکه اين از ترک مامورزهي فعل تو بي چند و چه و چونمر آن ديگر ز منهي گشته ملعونمنزه از قياسات خيالي استجناب کبريايي لاابالي استکه اين يک شد محمد و آن ابوجهلچه بود اندر ازل اي مرد نااهلچو مشرک حضرتش را ناسزا گفتکسي کو با خدا چون و چرا گفتنباشد اعتراض از بنده موزونورا زيبد که پرسد از چه و چوننه علت لايق فعل خدايي استخداوندي همه در کبريايي استوليکن بندگي در جبر و فقر استسزاوار خدايي لطف و قهر استنه زان کو را نصيبي ز اختيار استکرامت آدمي را اضطرار استپس آنگه پرسدش از نيک و از بدنبوده هيچ چيزش هرگز از خودزهي مسکين که شد مختار مجبورندارد اختيار و گشته مامورنه جور است اين که محض لطف و فضل استنه ظلم است اين که عين علم و عدل استکه از ذات خودت تعريف کردندبه شرعت زان سبب تکليف کردندبه يک بار از ميان بيرون روي توچو از تکليف حق عاجز شوي توغني گردي به حق اي مرد درويشبه کليت رهايي يابي از خويشبه تقديرات يزداني رضا دهبرو جان پدر تن در قضا ده
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 346]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن