واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
شهیدی که برای حضور در جبههها لحظهشماری میکرد
شهید رضا سلیمانی برای حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل شور و شوق فراوانی داشت و برای دفاع از وطن لحظهشماری میکرد که به همین دلیل در سن 17 سالگی به آرزویش رسید.
به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان، «رضا سلیمانی ابهری» شهیدی از شهدای استان زنجان است که امسال به عنوان شهید شاخص کشوری انتخاب شده است. با توجه به انتخاب این شهید بزرگوار به عنوان شهید شاخص کشوری برخود دیدیم به بررسی زندگی این شهید گرانقدر بپردازیم که از نظرتان میگذرد. مادرش کنار در ایستاده بود و داشت قامت رعنای فرزندانش را نظاره میکرد برای خودشان مردی شده بودند و غیرت دفاع از کشور از چشمانشان میبارید. نمیدانست آیا فرزندانش را بار دیگر خواهد دید یا نه ولی جلوی جاری شدن اشک چشمانش را میگرفت مبادا فرزندشان از لبیک گفتن بهفرمان امامشان سست شوند و پای رفتنشان بلرزد. خودکار توی دست رضا تند و تندروی کاغذ میرقصید و هر لحظه بیش از پیش به پایان صفحه نزدیک میشد. حال و هوایی دیگر داشت و اصلا مانند نخستین بار که داشت به جبهه اعزام میشد، نبود. اشک ذوق نمیگذاشت تا نوشتههایش را به خوبی ببیند و اشکهایش پی در پی بر روی صورتش میلغزید و پایین میآمد. وصیتنامهاش را که نوشت همانجا کنار طاقچه در نزدیکی عکس امام روحالله گذاشت. وصیتنامه نبود، داشت دنیایی از نگرانی و انتظار را در آن صفحه میگنجاند. از آرزویش برای سلامتی امام و خانوادهاش تا از شوقش برای شهادت در نوشتههای نامه موج میزد. «الهی این از رحمت تو به دور است که بندهای تشنه را تشنهتر کنی. الهی در بیابان دنیا به دنبال آب حیاتم تا روحم را با آن سیراب گردانم، جام عشقت برایم گمشدهای است که دیوانهوار خود را به این طرف و آنطرف میزنم تا آن را بیابم. الهی میخواهم سبک شوم و سبکبالی باشم که از آنچه پوچ است چشم بپوشم و بر آنچه حق است پیوند عشق زنم که همه اینها بدون اذن تو و رضای تو میسر نیست. الهی سیمای دنیاپرستی برایم چونان کابوسی وحشتناک گشته است که میخواهد تو را از من بگیرد، ولی ای خدا از تو میخواهم قلبم را آنچنان سیر تحول گردانی که فریب ظاهر دنیا را نخورم و به وصالت برسم. الهی دلم میخواهد آنچنان باشم که تو میخواهی، گویی دلم همچون پرندهای بال شکسته است که آرزوی پرواز دارد، پروردگارا اگر بدانم که تنها عبادت، مرا به تو میرساند روزها و شبها به عبادت میگذرانم آنچنانکه پاهایم تاول زند و دیدگانم از شدت اشک بترکد، کمرم بشکند، ولی بر این واقفم که رضایت تو نیز شرط است و این رضایت، تنها در سایه عبادت حاصل نمیشود بلکه عبادت با خلوص و خضوع، تحمل ریاضت و صدق نیست و عمل به گفتههای تو آن را میسر میگرداند. الهی دوست دارم نقاب تن و روحم را بر کنم آنگونه باشم که پردهای میان من و تو نباشد، میخواهم از آفتاب عشقت هالهای از نور را در دلم راه دهم و این دلمردهام بهسوی کعبه کوی تو کنم تا شاید به تو عاشقتر شوم. الهی آتشفشان وجودم تنها و تنها با یاد صفت رحمانیت تو خاموش میشود پس ای خدای من میخواهم از من راضی باشی و این دل شوریدهحال را با آنچه خود صلاح میدانی آرام بخشی مولای من از شراب وصلت مستم کن و با رساندن به مقام فنای در عشقت مستم کن و مرا از درگاه لطفت مران و از رحمتت محروم مگردان. الهی این سوز و گداز عبدی است سراپا تقصیر که تنها آرزویش رسیدن به وصال توست و برای او آرزویی جز یافتن مسرت و رضای تو نیست و میلی جز پروانه به کویت نیست، الهی این مرغ پر و بال شکسته را از قفس و بندگی شیطان رها کن و در هوای عشق و محبت به او اجازه پرواز ده تا بتواند به ثناخوانی مشغول باشد.»
وقتی که بند پوتینش را سفت میکرد، میشد اطمینان را در نگاهش دید، درست بود که سن و سال زیادی نداشت اما مردانگی از حرکاتش میبارید. مادر همانجا کنار در ایستاده بود و برایش ذکر میخواند بوی برگهای گل محمدی که مادر در کاسه آب ریخته بود تا آسمان سر میکشید. برادرش دم در ایستاده بود منتظر آمدنش بود تا باهم راهی منطقه عملیاتی «فاو» شوند. برای بار آخر که به پشت سرش نگاه کرد برگهای گل محمدی بدرقه راهش شده بودند و مادر با نگاهی پر غرور قامت پسرانش را مینگریست. برای نخستین بار که لباس رزم بر تن کرد فقط 15 سال داشت اما صلابتش بر دل هر دشمنی لرزه میانداخت. ساکش کمی سنگینتر از سایر همرزمانش به نظر میرسید چراکه علاوه بر لباس، کتابهایش را نیز با خود میبرد تا از قافله جهاد علم عقب نماند. بیخبر از اینکه وقتی برای خواندن آنها نخواهد داشت و زودتر از آنچه فکر میکرد به آرزویش میرسد. خبر شهادت رضا را که برای مادرش آوردند مادر اشکی از گوشه چشمانش بر روی صورتش لغزید پسرش مانند مولایش عباس (ع) دو دستش را فدای غیرتش کرده بود. دشمنان برای فلج کردن «آرپیجی» زن گردان که رضا بود دستانش را نشانه گرفته بودند و رضا در آغوش بردارش جام شهادت را سر کشیده بود. مادر شهید شاخص کشوری رضا سلیمانی ابهری در گفتوگوی اختصاصی با خبرنگار فارس در زنجان از مهربانیهای پسرش تعریف کرد و گفت: رضا هیچگاه کینهای نبود و گذشت و مهربانی مهمترین خصوصیت او بود.
بهجت رجبی با اشاره به اینکه رضا سلیمانی دانشآموز موفقی بود، عنوان کرد: احترام به بزرگترها بهویژه والدین و معلمان از برجستهترین خصایص اخلاقی این شهید بزرگوار بود. وی با اشاره به اینکه شهید سلیمانی در طول دروان حکومت طاغوت مبارزات فراوانی را علیه شاه انجام داده بود، اظهار کرد: رضا هیچگاه طاقت قرار گرفتن زیر بار ظلم را نداشت. مادر شهید سلیمانی تصریح کرد: رضا برای شهادت شوق زیادی داشت و به هنگام عزیمت به جبهه لحظهشماری میکرد. شهید رضا سلیمانی ابهری در بیست و هشتمین روز از روزهای داغ شهریور 1347 چشم به جهان گشود. ابتدایی را در مدرسه ابنسینا گذراند و سپس در مدرسه راهنمایی امیرکبیر و دبیرستان دکتر شریعتی تحصیل کرد. در طول تحصیل این شهید بارها بهعنوان شاگرد ممتاز از سوی مدرسه و معلمان مورد تجلیل قرارگرفته است. برای نخستین بار در سال 1362 به جبهه جنگ اعزام شد پس از چهار ماه حضور در جبهه مبارزه بازگشت و فعالیتهای خود را در زمینههای فرهنگی و هنری ازجمله فعال کردن انجمن اسلامی دبیرستان و اجرای تئاتر و سرود و مطالعات آثار شهید مطهری متمرکز کرد. وقتیکه خود را آماده شرکت در کنکور و امتحانات سال چهارم دبیرستان میکرد، بار دیگر برای حضور در جبههها اعلام آمادگی کرد و همراه برادرش هادی سلیمانی راهی جبهه مبارزه حق علیه باطل شد و 20 روز بیشتر طول نکشید که پیکر بیدست و غرق خون رضا در آغوش مادر به خاک سپرده شد. انتهای پیام/73009
94/07/04 - 14:28
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]