تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):در راه خدا از ملامت و نكوهش ملامتگران نترس.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816274331




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یک هفته با شقایق‎ها/21 وقتی سرخپوست‌ها به یگان دریایی حمله کردند!‏


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یک هفته با شقایق‎ها/21
وقتی سرخپوست‌ها به یگان دریایی حمله کردند!‏
دیدم چند نیرو روی سقف تویوتا، چند نفر هم روی کاپوت و یکی دو نفر هم روی سپر ماشین‌ها نشسته‌اند، شصتم خبردار شد که این نیروها از گردان عاشورا هستند، چون این گونه شلوغ‌بازی‌ها فقط از آنها برمی‌آمد.

خبرگزاری فارس: وقتی سرخپوست‌ها به یگان دریایی حمله کردند!‏



به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دفاع مقدس همواره بخشی از جذاب‌ترین چهره آن سال‌ها را برای مخاطبان به تصویر می‌کشد، خاطرات و روایاتی که هر کلمه به کلمه آن می‌تواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند؛ در ادامه خاطراتی از چند رزمنده مازندرانی از نظرتان می‌گذرد. * شما شهردار کدام شهر هستید؟ سیدیدالله سعدپور می‌گوید: برای اولین‌بار به مناطق عملیاتی اعزام شده بودم و آشنایی زیادی با فرهنگ رایج آن مناطق نداشتم، فقط مدت زمان مشخصی را برای فراگیری آموزش‌های نظامی‎‎‎‎‎گذرانده بودم و با اتکا به همان دانسته‌ها رهسپار جبهه‌های ایران شده بودم فارغ از آن که کربلای ایران در دوران 8 ساله دفاع مقدس سرشار از نکات ریز و درشتی بود که سپری کردن ایام می‎‎‎‎‎توانست ما را اندکی با زیر و بم‌های آن آشنا کند. اوضاع جبهه‌ها در آن روزها کمی‌آرام بود و فرصت خوردن غذا به‌صورت دسته‌جمعی و نشستن با رزمنده‌ها برای ما مقدور بود، روزهای اولی که وارد مناطق عملیاتی شده بودم، با تعدادی از دوستان رزمنده در سنگر بودیم، پس از آن که غذا را خوردیم، دیدم یکی از بچه‌ها لیوان آبی را از یکی از رزمندگان به‌نام آقای جعفری خواست و پس از آنکه آن را گرفت با صدای بلند گفت: «آقای شهردار! ممنونم.» من که آشنایی با اصطلاحات جبهه نداشتم فکر کردم آقای جعفری شهردار یکی از شهرهای ایران است، برایم تازگی داشت که یکی از شهرداران هم بدون آن که کسی را از سمت خود مطلع خود در جبهه‌ها حضور فعالی دارد، کنجکاو شدم، خودم را به او رساندم و پرسیدم: «شما شهردار کدام شهر هستید؟»

همین که این سوال را پرسیدم سنگر از صدای خنده رزمنده‌ها منفجر شد، ناراحت شدم و پرسیدم: «سوال بدی پرسیدم؟» خندید و گفت: «نه» و برایم توضیح داد که شهردار در فرهنگ جبهه به کسی می‎‎‎‎‎گویند که مسئولیت تمام امور یک سنگر در روز را بر عهده می‌گیرد. * داوطلبان میدان مین علی‌اصغر باباکوهی می‌گوید: ‏29 اسفند سال 60 در منطقه رقابیه مستقر بودیم و خودمان را برای آغاز یک عملیات بزرگ آماده می‎‎‎‎‎کردیم، بنی‌صدر فرار کرده بود و جنگ از حالت کلاسیک قبل از آن خارج شده بود و با حضور نیروهای بسیجی و مردمی‌حال و ‌هوای معنوی توأم با رشادت بیشتری گرفته بود، 15 سال داشتم و برای دومین‌بار بود که عازم مناطق عملیاتی می‎‎‎‎‎شدم، برای رسیدن به پشت خاکریزهای دشمن و آغاز عملیات، باید مسافت زیادی را طی می‎‎‎‎‎کردیم، آن شب آسمان مهتابی بود و نور ماه راهنمای خوبی برای سرعت بخشیدن به حرکت رزمنده‌ها بود. نزدیک طلوع آفتاب خودمان را به پشت خاکریزها رساندیم و منتظر ماندیم تا تخریب‌چی‌های گردان، با خنثی کردن مین‌ها، معبرها را باز کنند، با اطلاعات مناسبی که از قبل توسط بچه‌های شناسایی به دست فرماندهان رسیده بود، نقشه میدان مین در اختیار تخریب‌چی‌ها بود و باز کردن راه عبور برای رزمندگان فرصت زیادی نمی‎‎‎‎‎خواست اما در حین پاکسازی، عراقی‌ها متوجه حضور ما شدند و شروع به تیراندازی کردند، در آن شرایط اگر در انتظار پاکسازی میدان مین می‌ماندیم، بچه‌ها قتل عام می‎‎‎‎‎شدند، این بود که با دستور فرمانده چند داوطلب از روی مین‌ها گذشتند تا راه عبور برای بقیه رزمندگان باز شود. برای اولین‌بار بود که این صحنه‌ها را می‌دیدم، باورش برایم غیرممکن بود، عده‌ای داوطلبانه جان در کف اخلاص داشتند و برای رفتن روی مین از هم سبقت می‎‎‎‎‎گرفتند، پس از آن که معبر با از خودگذشتگی رزمندگان باز شد، به سمت نقطه عملیاتی حرکت کردیم اما در حین عبور از میدان مین با اصابت ترکش از ناحیه دست و پا مجروح شدم و تا پایان عملیات در میدان مین ماندم و با دیدن جنازه‌های شهدایی که خود را روی مین انداخته بودند، به شجاعت و دلاوری آنها غبطه می‎‎‎‎‎خوردم. * من و بچه‌های فریدونکنار علی محسن‌پور می‌گوید: بعد از عملیات کربلای پنج یکی از دوستان نزدیکم به نام شعبانعلی شعبانی از بنده خواسته بود تا برای ادامه عملیات در جبهه حضور پیدا کنم، فردای همان روز از طریق نیروهای حاج حسین بصیر که تازه از عملیات برگشته بودند، از فریدونکنار به‌سمت هفت‌تپه حرکت کردیم، البته بنده قبلاً هم یک‌بار به‌عنوان بسیجی به جبهه کردستان رفته بودم. روزی که با بچه‌های فریدونکنار آشنا شدم روز بسیار جالبی برایم بود وقتی نگاه به چهره‌هایشان می‌کردی انگار که همین افراد 15 روز قبل، در یک عملیات طاقت‌فرسا به‌نام عملیات کربلای 5 شرکت کرده بودند، واقعاً روحیات عجیبی داشتند، اینجاست که انسان به‌راحتی به این مطلب پی می‌برد که گفتند بسیجی خستگی را خسته کرده،‏ چون از قبل شنیده بودم یکی از گردان‌های لشکر ویژه 25 کربلا که همیشه در عملیات‌ها شرکت می‌کند گردان عاشوراست، به همین دلیل ارتباطم خیلی زود با آنها برقرار شد. به‌خاطر دارم در اولین ماموریتی که با گردان عاشورا به خط شلمچه رفتم، عملیات کربلای هشت بود البته خدا قسمت نکرد، در این عملیات شرکت کنم، در ضمن شهید محمدحسن طوسی در همان عملیات شهید شد.

بعد از یک ماه قبل از اینکه لشکر برای عملیات کربلای 10 از جنوب به غرب «بانه» حرکت کند، یک صبحگاه مشترکی گذاشتند که سخنران آن روز قائم‌مقام لشکر حاج حسین بصیر بودند، با توجه به اینکه در این مدت کوتاه بنده از نزدیک حاج بصیر را دیده بودم ولی از روحیات معنوی ایشان آنچنان اطلاعی نداشتم، هنگامی‌که حاج‌بصیر پشت تریبون قرار گرفتند و سخنان خویش را آغاز کردند دقیقاً به‌خاطر دارم حدود چند دقیقه‌ای از وصف حضرت زهرا (س) و امامان معصوم (ع) و شهیدان بزرگی همچون چمران، علم‌الهدی نام بردند. جالب اینکه تمام این چند دقیقه ایشان هنگامی‌که نام هر یک از این بزرگواران را می‌بردند می‌گریستند، این حرکت حاج بصیر و روحیات بچه‌های فریدونکنار باعث شد تا بنده بعد از عملیات کربلای 10 در همین گردان ماندگار شوم، در ضمن حاج‌بصیر در عملیات کربلای 10 در منطقه عمومی شهر مائوت عراق به درجه شهادت نائل شد، یاد و خاطرش گرامی‌باد. * وقتی سرخپوست‌ها آمدند!‏ حامی گت‌آقازاده می‌گوید: اواخر جنگ به‌خاطر چند عقب‌نشینی که انجام شده بود، نیروها از نظر روحی کمی بهم ریخته بودند، درست بعد از عقب‌نشینی نیروها از شلمچه فرماندهان عملیات بیت‌المقدس هفت را در منطقه شلمچه طرح‌ریزی کردند که موفقیت‌آمیز بود، به روایتی بعضی از خطوطی که در عملیات کربلای پنج نتوانسته بودیم به تصرف درآوریم، در آن عملیات به تصرف رزمندگان ما درآمد ولی بنا به تشخیص فرماندهان نیروها دوباره به مواضع قبلی برگشتند. بعد از عملیات بیت‌المقدس به یگان دریایی لشکر ویژه 25 کربلا که آن وقت فرماندهی آن را بنده به‌عهده داشتم خط پدافندی «شط علی» را واگذار کردند، البته 10 نفر از شجاع‌ترین نیروهای گردان عاشورا در قالب آرپی‌جی‌زن و تیربارچی به ما مامور شدند، طول خط پدافندی حدوداً 15 کیلومتر می‌شد، یک روز در چادر فرماندهی نشسته بودم که دیدم دو تویوتا پر از نیرو در حال نزدیک شدن به ما است، وقتی دقت کردم دیدم چند نیرو روی سقف تویوتا، چند نفر هم روی کاپوت و یکی دو نفر هم روی سپر ماشین‌ها نشسته‌اند، شصتم خبردار شد که این نیروها از گردان عاشورا هستند، چون این گونه شلوغ‌بازی‌ها فقط از آنها برمی‌آمد، وقتی نیروها از تویوتا پیاده شدند حدوداً 60 نفری می‌شدند.

فرماندهی این 60 نفر هم به عهده آقای هادی بصیر بود که فرماندهی گردان عاشورا نیز به عهده ایشان بود. پیاده شدن آنها همانا و غارت شدن چادر فرماندهی همانا، همه ارکان فرماندهی یگان دریایی ظرف چند دقیقه به داخل آب پرتاب شدند، به‌طوری که دست‌ها و پاها توسط چند نفر گرفته می‌شد و با تاب دادن به داخل آب پرتاب می‌شدیم، بعد از این که چادر فرماندهی غارت شد و هیچ چیز برای خوردن باقی نماند و ما هم خیس خیس شده بودیم، کل آن 60 نفر سوار بر قایق شدند و با سر و صداهایی شبیه سرخپوست‌ها به دور زدن پرداختند، در طول این مدت آقاهادی فرماندهی را به‌عهده داشت و انگار نه انگار دارد، ارکان فرماندهی یک گردان را به‌هم می‌ریزد، بچه‌های ما هاج و واج به آنها نگاه می‌کردند. در آخر وقتی خسته شدند دوباره به سراغ ما آمدند، دوباره دست و پاهای ما را گرفتند و ما را به داخل آب پرت کردند، وقتی از آب بیرون آمدیم آنها سوار بر دو تویوتا شدند و رفتند و پشت‌سرشان را هم نگاه نکردند. انتهای پیام/86029/و40

94/07/04 - 13:19





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن