تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس در روز جمعه ناخن‏هايش را كوتاه كند، عمر و مالش زياد مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816642294




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یک هفته با شقایق‎ها/14 منتظر آمدن ملک‌الموت از لای نیزارها بودم / سفارش پیرمرد بسیجی به شهید صیاد شیرازی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یک هفته با شقایق‎ها/14
منتظر آمدن ملک‌الموت از لای نیزارها بودم / سفارش پیرمرد بسیجی به شهید صیاد شیرازی
کم‌کم من هم باورم شده بود که زنده نمی‌مانم و با دقت به لای نیزارها نگاه می‌کردم و منتظر آمدن ملک‌الموت بودم، وقتی چشمانم را باز کردم، دیدم همه با لباس‌های سفید بالای سرم ایستاده‌اند!

خبرگزاری فارس: منتظر آمدن ملک‌الموت از لای نیزارها بودم / سفارش پیرمرد بسیجی به شهید صیاد شیرازی



به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان بهشهر، خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دفاع مقدس همواره بخشی از جذاب‌ترین چهره آن سال‌ها را برای مخاطبان به تصویر می‌کشد، خاطرات و روایاتی که هر کلمه به کلمه آن می‌تواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند؛ در ادامه خاطراتی از چند رزمنده مازندرانی از نظرتان می‌گذرد: * سفارش پیرمرد به شهید صیاد شیرازی «حاج عزیز داوری» پیرمرد بسیجی روزهای دفاع مقدس به سوالات ما چنین پاسخ می‌دهد. چه مدت در جبهه حضور داشتید؟ از سال 1342 مقلد امام خمینی (ره) بودم، چون آیت‌الله کوهستانی (ره) فرموده بود: «این سید مشعل‌دار اسلام است.» جنگ شروع شد، امام (ره) فرمود: «جبهه‎ها  باید پر شود همان روز خودم را در اختیار امام (ره) گذاشتم و زندگی خود را رها کردم و عازم جبهه شدم، مدت آن را  دقیق نمی‌دانم، جبهه می‌رفتم تسویه حساب نمی‌کردم چون نمی‌خواستم حقوق بگیرم و این لطف خدا بود که به ما توفیق داد در جبهه حضور پیدا کردیم. در چه عملیات‎هایی شرکت کردید؟ عملیات فتح‌المبین، بدر، والفجر6، شلمچه و بقیه را حضور ذهن ندارم. چه پیامی برای همسنگران خود دارید؟ توجه به هیچ چیز نداشته باشند، همان اعتقادی که داشتند بر سر همان اعتقاد خود باقی بمانند، حتی الان باید از گذشته  قوی‌تر باشیم چون دشمن از هر طرف حمله می‌کند، اگر الان رهبر ما فرمان دهد، ما باید مطیع امر او باشیم، الان هم تا آخرین قطره خون باید دفاع کنیم، یک‌بار شهید صیاد شیرازی را دیدم، به او گفتم: «ای اشتر زمان! تا آخرین قطره خون از رهبر حمایت کن.» امروز پیام من به دوستان و همسنگرانم همین است، اگر امام خمینی (ره) به رحمت خدا رفت، آیت‌الله خامنه‌ای هست، همسنگران من باید تا آخرین قطره خون از ایشان اطاعت کنند.  

  چه پیامی برای جوانان و نوجوانانی که زمان جنگ را ندیدند، دارید؟ عزیزان من توجه به حرف‎های بیهوده نکنند، آنهایی که شهید شدند برای مال دنیا شهید نشدند، جوانان باید خط و راه شهیدان را ادامه دهند و در این راه ثابت‌قدم باشند، چون برای اسلام بود ما مسلمان و شیعه هستیم، از جوانان خواهش می‌کنم گوش به حرف فریب‌دهنده‎ها ندهند. آمریکا و اسرائیل و بقیه دشمنان ما را تهدید می‌کنند شما چه پیامی برای آنها دارید؟ چون ما متکی به خدا هستیم، آنها هیچ ضربه‌ای به نظام ما نمی‌توانند بزنند، ما در زمان جنگ ثابت کردیم با دست خالی در مقابل دشمن که آن همه سلاح‎های مدرن در اختیار داشت، جنگیدیم، آنها هرچه داشته باشند، ما سلاح الله‌اکبر داریم، در مقابل این اسلحه کسی توان مقابله ندارد و امام (ره) فرمود: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، اگر ما متحد باشیم و به خدا توکل کنیم، پیروز هستیم.» * تو به‌زودی شهید می‌شوی محمود منتظری می‌گوید: در منطقه عمومی جفیر مستقر بودیم و خود را برای حضور در عملیات آماده می‌کردیم، تعدادی از بچه‌ها در آن منطقه با درست کردن زمین والیبال، با هم مسابقه می‌دادند، من در گوشه‌ای نشسته بودم و با تعدادی از دوستانم خاطرات شب‌های عملیات را مرور می‌کردم، در همین شرایط، خمپاره 120 دشمن به نقطه‌ای که ما مستقر بودیم، اصابت کرد و تعدادی از بچه‌ها را به شهادت رساند و عده دیگری را هم مجروح کرد، تعدادی از ما که از ترکش خمپاره در امان مانده بودیم، به کمک زخمی‌ها شتافتیم و با کمک یکدیگر با شناختی که از آموزش‌های امدادی دیده بودیم، به مداوای آنها پرداختیم.  

  ماشین‌هایی که در منطقه حضور داشتند، به کمک آمدند و به همراه  آمبولانسی که پس از دقایقی به منطقه آمده بود، مجروحین را به مراکز درمانی منتقل می‌کردند، آمبولانس یکی از مجروحان را منتقل کرده بود و در این شرایط متوجه مجروحی شدیم که به‌دلیل شدت جراحت‌ها، نمی‌توانستیم او را بدون آمبولانس و با استفاده از دیگر خودروها به مراکز درمانی منتقل کنیم، به‌دلیل شدت جراحت‌ها، پای راستش از بدنش جدا شده بود و او متحمل رنج فراوانی می‌شد، یکی از دوستان این بسیجی که با روحیات او آشنا بود، در حالی که همه ما در حال دلداری دادن به او بودیم، به او گفت: «فکر نکن زمان زیادی به پایان عمرت مانده است، تو به‌زودی شهید می‌شوی.» همه ما از شنیدن این حرف‌های او برافروخته شدیم اما ناگهان آن شهید با شنیدن این خبر آنقدر خوشحال شد که همه ما با دیدن روحیاتش تعجب کردیم، پس از شنیدن این خبر، آن بسیجی از خدا تشکر می‌کرد و ذکر دعا و مناجات در حالی که می‌خندید لحظه‌ای از او دور نمی‌شد، آمبولانس پس از منتقل کردن یکی از مجروحان به منطقه بازگشته بود تا این بسیجی را به درمانگاه منتقل کند اما آن رزمنده لحظاتی قبل از رسیدن آمبولانس به شهادت رسیده بود. ‏ * من هم باورم شده بود که زنده نمی‌مانم حجت‌الاسلام محمد عباسی می‌گوید: کمک آرپی‌جی‌زن بودم و با وجود جثه کوچک و سن کمی که داشتم، می‌خواستم هر چه زودتر با آرپی‌جی به سمت دشمن شلیک کنم، در یکی از عملیات‌ها، سنگری از دشمن در نقطه مناسبی مستقر بود و همین باعث شده بود تعداد زیادی از بچه‌ها را به شهادت برساند و من که متوجه موقعیت خوب این سنگر دشمن شده بودم، خواستم هرچه سریع‌تر آن را از بین ببرم، آرپی‌جی را مسلح کردم اما فراموش کردم ضامن گلوله آن را بکشم، ایستادم و با دقت سنگر عراقی‌ها را نشانه‌گیری کردم، اما یکی از دوستان که با نگاهش مرا تعقیب می‌کرد در شلوغی و همهمه عملیات فریاد زد: «عباسی! ضامن را بکش، ضامن را بکش!»  

  سنگر را منهدم کردم اما دیدم چند عراقی زنده مانده‌اند و در حال فرار هستند، اسلحه را گرفتم و به‌سمت آنها شلیک کردم، در همین حین با شلیک گلوله‌ای از طرف دشمن مجروح شدم، خون زیادی از من رفته بود و بچه‌ها امیدی به زنده بودنم نداشتند، تعداد زیادی از بچه‌ها دورم جمع شده بودند و از من طلب شفاعت می‌کردند، صحنه عجیبی بود، همه گریه می‌کردند و دعا می‌خواندند، کم‌کم من هم باورم شده بود که زنده نمی‌مانم و با دقت به لای نیزارها نگاه می‌کردم و منتظر آمدن ملک‌الموت بودم، وقتی چشمانم را باز کردم، دیدم همه با لباس‌های سفید بالای سرم ایستاده‌اند! فکر کردم شهید شده‌ام اما شنیدم که یکی می‌گفت: «آقای دکتر! بالاخره به هوش آمد!»‏ * تسبیح مرا رها نکرد محمدصادق قاجار می‌گوید: در جبهه مرسوم بود بچه‌ها تسبیح دور گردن می‌انداختند واین کار را با نیت خالص و عاملی برای بالا بردن معنویت خود انجام می‌دادند، در یکی از سفرهایی که آیت‌الله جباری امام جمعه بهشهر به منطقه جنگی داشت، تعدادی تسبیح به رزمندگان هدیه داد، من آن تسبیح را به رسم آن روزهای جبهه دور گردنم انداختم. در یکی از عملیت‌ها با اصابت چندین ترکش مجروح شدم، شرایط سختی بود، آتش دشمن هر لحظه شدیدتر می‌شد و در آن شرایط نمی‌توانستم به سرنوشت خودم فکر کنم، چندباری بچه‌ها به سراغم آمدند تا مرا به عقب ببرند اما موافقت نکردم و گفتم نمی‌خواهم مرا به عقب ببرید، شما به نبردتان ادامه دهید.  

  در آن شرایط تنها کاری که از دستم برمی‌آمد گفتن ذکر ائمه اطهار (ع) بود و من هم لحظه‌ای از این اذکار غافل نمی‌شدم، با آمدن نیروهای امدادی به عقب منتقل شدم و برای مداوای بیشتر مرا به بیمارستان صحرایی بردند، پس از آنکه تحت عمل جراحی قرار گرفتم و ترکش‌ها از بدنم خارج شد، بهبودی نسبی پیدا کردم، خواستم بار دیگر به جبهه‌ها بازگردم اما هر چه دنبال پلاکم گشتم پیدا نکردم، متوجه شدم شدت ترکشی که به من اصابت کرد آنقدر زیاد بود که باعث شد پلاکی که به گردنم آویزان بود پاره شود اما همین که دستم را به طرف گردنم بردم دیدم تسبیحی که برای تبرک به گردنم آویزان کرده‌ام صحیح و سالم مانده است، در حالی که مقاومت کمتری نسبت به پلاک داشت و در حالت عادی هم به دلیل این که فاصله‌ای با پلاک نداشت باید هم‌زمان از گردنم جدا می‌شد. انتهای پیام/86029/ش40

94/06/31 - 17:39





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن