تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه بنده اى بخواهد چيزى بخواند و يا كارى انجام دهد و بسم اللّه  الرحمن الرحيم بگويد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836753515




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وقتی عشق جغرافیا نمی شناسد


واضح آرشیو وب فارسی:قدس آنلاین: ساری – حسین احمدی - خبرنگار قدس آنلاین : محض ترین لذت ، گاهی قرارگاهیست که زنی ۳۰ ساله آن را درک می کند و پسری ۹ ساله ، پا به پای هواپیماهای جنگی اش می دود و آوای پیروزی سر می دهد .ایمانی ست که زیر بمباران گلوله های دشمن ، رنگ به رنگ نمی شود و عاشقانه هائیست که طنین آرام شان از صدای گوشخراش موشک ها و خمپاره ها ، بلندتر است . گفتن از سفرهای خوب زندگی هم ، لذت است . سفرهایی که گاه خانه روح را آباد می کنند و قلب را به روشنایی و آزادی می رسانند . می رسانند به نهایتی که در آن دیگر ، طعم صبر و انتظار، شیرین است. گاهی هم عزم خانواده ایی درراه پاسداری از اعتقاداتشان ، ناب ترین لذت است . اینکه با هم برمی خیزند و دانه به دانه شمع های رستگاری زمین را، روشن می سازند . می روند و اجازه می دهند سه سال از جوان ترین ساعت های عمرشان در همسایگی جبهه بگذرد . در سایه بلند دلواپسی و فراق . زیر آسمانی که پر از ابرهای خاکستری دود و آژیر قرمز است . ارادت شان را برمی دارند و به قرارگاه " شهید بهشتی اهواز" می روند تا هر روز ، جان ، فدای مرزو بوم شان کنند و روی سر سرزمین شان ، ایثار بپاشند. اینچنین است که تاریخ ، حیرت می کند از مادری که پا روی دلش می گذارد ومی پذیرد 4 فرزندش هر روز در چند کیلومتری جنگ ، نفس بکشند . حیرت می کند از همسری که هر روز ، صبورانه روبروی رنج های داغ و عقربه های زخمی که برای رفتن لنگ می زنند ، می ایستد و نبرد می کند . می ایستد و دل می سپارد به آنی که همیشه بر فراز همه سختی ها ، دستگیر عاشقان خویش خواهد ماند. اینچنین با دینداری مردان و زنانی بزرگ ، درس هایی ازجنس دلهره و آتش در تلاطم میهن پرستی آموخته می گردد . شاید ناب ترین لحظات گاهی همان نمازهائیست که در خاک و خون ، خوانده می شود ؛ کنار زخم های عمیقی که آدمی را بزرگ می کند و مانند سرخوشی های زودگذر ، در برهوت تنهایی بشر را رها نمی سازد و شاید ، همان پوتین های سیاه کهنه ایی باشد که با خوبان بسیاری، قرارگاه ها را پشت سر گذاشتند وآرام آرام تا ملکوت رفتند . اما حالا زمانه دیگریست . زمانه ایی که محض ترین لذت ، گاهی زل زدن به خاطره هائیست که زخم ها و مشقت هایش را روزگاری ، زنان و مردان عاشق این سرزمین ، به مساوات بر دوش کشیده اند . زل زدن به تصویر آدم های بزرگی که رفتند و حجم کوچک زمین را تاب نیاوردند و بازگویی از جانبازانی که جبهه ، سرای تمام دلدادگی هایشان بود و نوشتن از مهر و معرفت آزادگانی که دربرابر نامشان هر بار جملات ، گم می شوند و کلمات ، عرق می کنند. حالا که هر روز، خواب ما را بیشتر با خودش می برد و بی خبرتر از همیشه ایم ، حالا که نمی دانیم این چند روزه رنگارنگ و توخالی دنیا ، چقدر احاطه مان کرده و چقدر درغل وزنجیر خواسته هایمان محبوسیم ، فهم این حال زار ، لذت است. به امید روزهایی که چشم همه انسان ها ، به محض ترین لحظات ناب ، گشوده شود و روشنایی عظیم عشق ، دست همه آدم های دنیا را بگیرد . هست در شهر نگاری که دل ما ببرد برخی از رزمندگان و فرماندهان غیورجنگ در دوران دفاع مقدس ، به همراه خانواده هایشان درمناطق عملیاتی زندگی می کردند درحالی که بسیاری از مردم شهرهای مرزی کشور ناچار به ترک زادگاهشان شده بودند . با اینکه زندگی در مناطق جنگ زده با سختی ها و دلهره های فراوانی همراه بود ، سردار سرتیب 2 پاسدار رمضانعلی صحرایی اهل رستمکلا ، شرقی ترین شهر مازندران از فرماندهانی بود که در دوران جنگ به همراه همسر و 4 فرزندش از مازندران هجرت و در شهر اهواز اسکان یافت. این فرمانده جنگ ، جانبازی 70 درصد است که به همراه پدر ، پسر و برادرش 67 ماه در جبهه های جنگ در کنار سرداران بزرگی چون شهیدان بلباسی ، خنکدار ، عمویی ، محسنی ، ولیپور ، مظفری ، شیرسوار و اکبری حضور داشت . وی قبل از پیروزی انقلاب در مبارزات گسترده علیه رژیم ستمشاهی فعالیت مستمر داشته و طی 20 مرحله توسط ساواک دستگیر و در آخرین مرحله به همراه 10 نفر از بستگان شامل پدر ، برادر ، داماد ، عمو و پسرعموهایش بازداشت شد . سردار صحرایی پس از آغاز جنگ به منطقه عملیاتی قصرشیرین ، پاوه و نوسود اعزام و در اغلب عملیات ها شامل عملیات های قدس ، محرم ، کربلا و والفجر حضور داشت و در نوسود ، کربلای 4 و 5 و عملیات محرم زخمی شد . وی که در دوران دفاع مقدس فرمانده گردان های امام محمد باقر ، امام حسین (ع) و حمزه و تیپ 2 بود ، بعلت حضور طولانی مدت درمناطق عملیاتی با دستور فرمانده لشکر 25 کربلا خانواده اش را برای اسکان به اهواز منتقل نمود . همسراین فرمانده شجاع با صبوری ، سختی های زندگی در مناطق جنگی را تحمل نمود وموجب دلگرمی وی در ادامه مبارزاتش گردید . برخی از جلسات هماهنگی و طراحی عملیات در منزل ایشان در قرارگاه شهید بهشتی اهواز صورت می گرفت و خانواده اش میزبان فرماندهان جنگ بودند. سردار به اتفاق پسر بزرگش جواد که آن زمان 9 سال داشت در مناطق عملیاتی حضور می یافت . در یکی از همین حضورها ، جواد را به همراه خود برای دیدبانی جلوتر ازخط مقدم برده بود بطوریکه جواد ، چراغ های پالایشگاه بصره را می دید. برای عاشقانه هایم سفر کردم این سردار دفاع مقدس به همراه همسرش در یک صبح تابستانی در منزل شان میزبان ما بود که با ایشان در رابطه با مبارزات قبل از انقلاب ، دفاع مقدس و زندگی در اهواز گفتگو نمودیم . خانم سکینه کوهی همسر سردار صحرایی 3سال از بهترین سال های عمرش را درمناطق جنگی و در شهراهواز زندگی نمود . رقیه ، جواد ، سمیه و رضا کودکان 9 تا یک ساله این خانواده بودند که بهمراه مادرشان در قرارگاه شهید بهشتی اهواز زندگی می کردند . خانم کوهی علاوه بر نگهداری بچه ها ، تدارک مایحتاج رزمندگان ، پذیرایی از فرماندهان جنگ و اعلام خبر شهادت رزمندگان در آن زمان را برعهده داشت . لطفا کمی درباره مبارزات تان قبل از انقلاب بگویید ؟ قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه همسرم برای تظاهرات به بهشهرمی رفتیم که در یکی از همین تظاهرات ، مامورین مرا شناسایی و برای دستگیری به خانه مان آمدند . آن روزبه سرعت خودم را به منزل رساندم و نواری را که از امام خمینی (ره) در کیسه برنج پنهان نموده بودم ، خارج کردم . مامورین چیزی در منزلمان پیدا نکردند و بواسطه پوششی که در زمان راهپیمایی بر روی چهره ام داشتم ، نتوانستند مرا متهم و دستگیر کنند . ازچگونگی سفرتان به جنوب توضیح دهید؟ پس از آغازجنگ تحمیلی همسرم به مناطق عملیاتی اعزام شدند و پس ازمدت ها دوری برای گفتگوی تلفنی با ایشان به سپاه بهشهر رفتم که درآن مکالمه ، پیشنهاد زندگی در اهواز را شنیدم و با خوشحالی به آن پاسخ مثبت دادم . پرونده بچه ها را که از مدرسه گرفتیم ، با یک تویوتا روباز آماده رفتن به اهواز شدیم . اثاثیه را در دورتا دور کابین چیدیم و با فرزندانم وسط اثاثیه نشستیم . آن روزصبح زود حرکت نمودیم و با مشقت فراوان شب به اندیمشک رسیدیم . باد تندی در مسیر می وزید و نشستن در پشت تویوتا در آن شرایط بسیار سخت بود و همه بچه هایم حال بدی داشتند. در اندیمشک نگهبان پادگان شهید جعفرزاده از همشهریان بهشهری بود که با دیدنمان تعجب کرد و گفت : چرا با این وضعیت سخت به اینجا آمدید؟! و اصرار نمود شب را در اندیمشک بمانیم تا بچه ها حالشان بهتر شود. بعلت اینکه همسرم در اهواز منتظرمان بود شبانه به راهمان ادامه دادیم و پس از طی مسافت یکهزار کیلومتری طی 24 ساعت ، صبح به اهواز و به قرارگاه شهید بهشتی رسیدیم و همسرم ساعت 5 بعدازظهر به دیدنمان آمد و در یکی از خانه های قرارگاه مستقر شدیم . زندگی در قرارگاه چه حال و هوایی داشت ؟ ما چهارمین خانواده از 30 خانواده ایی بودیم که برای سکونت به قرارگاه آمده بودند . در روزهای اول که امکاناتی برای پخت و پز نداشتیم غذای رزمندگان برای خانواده های ساکن در قرارگاه ارسال می شد تا به تدریج وسایل اولیه زندگی مهیا گردد . در آن زمان برای فرزندانم غذاهای ساده تری درست می کردم و سهمیه های مرغی که به ما داده می شد را برای پذیرایی از فرماندهان و رزمندگانی که به منزلمان می آمدند ، ذخیره می نمودم . وقتی هواپیماهای جنگی دشمن بر فراز قرارگاه دیده می شدند نمی توانستم در موقع اعلام خطر بچه ها را به پناهگاه برسانم و به ناچار در خانه می ماندیم و منتظر رفع خطر می شدیم . در قرارگاه شهید بهشتی با همسران شهدایی چون بردبار ، طوسی ، بابایی ، رزاقیان ، مهرزادی ، پاشا و امانی ارتباط خوبی داشتیم و همسر آقای بابایی مسول تدارکات لشکر، مدیریت تهیه مایحتاج جبهه ها را برعهده داشت و من به همراه زنان دیگر در تهیه و بسته بندی مواد غذایی به ایشان کمک می کردیم. برای درست کردن ترشی برای جبهه ها همه زنان قرارگاه دور هم جمع می شدند که این مساله موجب دوری آنان از همسر و فرزندانشان می گردید که در آن زمان پیشنهاد دادم خانم ها مواد اولیه را به خانه هایشان ببرند و در کنار خانواده هایشان ترشی را آماده و تحویل دهند که این پیشنهاد با استقبال فراوان آنان همراه شد . هرگاه همسرم از جبهه می آمد چندین نفر از فرماندهان و رزمندگان همراهش بودند و برخی از آنان از امکانات کم برای پخت غذا در منزلمان متعجب می شدند . از زندگی در اهواز چه خاطره هایی دارید ؟ زمانی که همسرم فرمانده تیپ 2 لشکر 25 کربلا بود ، جلسه توجیهی عملیات کربلای 5 در منزلمان تشکیل شد و 30 نفر از فرماندهان در آن جلسه حضور داشتند که پس آن عملیات 3 نفر از آن فرماندهان شهید شدند. لباس های برخی از فرماندهان جنگ که به منزل مان رفت وآمد داشتند را با اصرار فراوان ، می شستم .  روزی همسرشهید رحیم بردبار فرمانده گردان تخریب بعلت بیماری درمنزل مان استراحت می کرد و شهید بردبار به همرزمانش قول غذای ته چین شمالی داده بود که با دیدن وضعیت همسرش از من تقاضا نمود برای بچه های تخریب ، ته چین شمالی درست کنم که من به اتفاق آقا جواد به منزل ایشان رفتیم و غذا را پختیم که آن شام ، شام آخر چند نفر از شهدای گروه تخریب بود. هروقت پیکان سفید تعاون لشکر را در قرارگاه می دیدیم ، می دانستیم حامل خبر شهادت یکی از رزمندگان است و در آن شرایط لحظات بسیار سخت و دلهره آوری را تجربه می کردیم و چون من از همسران سایر رزمندگان بزرگتر بودم ، به همراه خانم بابایی برای مهیا نمودن شرایط منزل خانواده شهدا می رفتیم که مسولیت بسیار سنگینی بود . وقتی همسران فرماندهان را برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد مقدس برده بودند بخاطر بچه ها نتوانستم همراهشان بروم اگر چه بعدها با خانواده شهیدان بلباسی و خنکدار به مشهد رفتیم و شهید صمد اسودی را در بازار دیدم که در حال خرید مایحتاج منزل بود و می گفت دارم برای خانه خرید می کنم تا وقتی که همسرم از مسافرت برگشت منزل خالی نباشد . آن روز پس از بازگشت همسر شهید اسودی از سفر مشهد ، او هرچه منتظر ماند خبری از وی نشد که در نهایت خبر شهادت ایشان بدلیل انفجار نارنجک هنگام آموزش درپادگان شهید بیگلو را به ایشان دادند . بستگان مان برای دلگرمی و بازدید به اهواز می آمدند و روزی به همراه مهمانان برای بازدید به آبادان و خرمشهر در منطقه جنگی رفتیم که خمپاره ای کنار اتومبیل مان منفجر شد ولی از آن حادثه جان سالم بدر بردیم . آقا جواد کودک شیرین زبانی بود و از هر کسی که از جبهه می آمد سراغ پدرش را می گرفت و تابستان ها به همراه پدرش به مناطق عملیاتی می رفت و دلهره را برای من بیشتر و بیشتر می کرد . رزمنده 9 ساله ایی که راوی جنگ شد جواد صحرایی فرزند دوم سردار صحرایی متولد 1354 در آن زمان کودک 9 ساله ای بود که به همراه 2خواهر و یک برادرش 3 سال را در قرارگاه شهید بهشتی اهواز زندگی کرد . جواد کودکی بود که خیلی زود به پدر رزمنده اش پیوست و با 11 مرحله حضور در جبهه ها ، جوان ترین رزمنده مازندرانی نام گرفت . وی دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی صنایع بوده و فعالیت هایی در حوزه ی تدوین و انتشارات دفاع مقدس دارد و 3 کتاب به نام های " هَزارهای هِزار حماسه " ، " در قاف بی نیازی " و " 8 نقد بر 14 سخنرانی راویان جنگ " را به چاپ رسانده و راوی کتاب " به رنگ کودکی " نوشته حسن و حسین شیردل می باشد که در این کتاب خاطرات جنگ در دوران کودکی را روایت می کند . کتاب " جنگ ؛ ترجمان آشتی و صلح " وی که به بررسی رویکردهای تبلیغی حوزه دفاع مقدس پرداخته است ، رتبه برگزیده کتاب سال سپاه در سال 91 را کسب نمود . چه شد که برای زندگی به اهواز رفتید ؟ در سال 63 فرمانده وقت لشکر 25 کربلا برای تمرکز بیشتر فرماندهان جنگ از آنان خواست خانواده هایشان را به منطقه بیاورند . در آن زمان پدرم فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) بود وما با حداقل امکانات به اهواز رفتیم و جزو اولین خانواده هایی بودیم که در قرارگاه شهید بهشتی اهواز اسکان یافتیم . از کودکی هایتان در قرارگاه شهید بهشتی بیشتربگویید؟ در روزهای اول حضورمان در اهواز غذای رزمندگان نیز به خانواده های ساکن در قرارگاه داده می شد و که من به هنگام تقسیم غذا ، دوان دوان جلوی فرغون غذا می دویدم و نام غذا را با صدای بلند برای همگان اعلام می نمودم که این موضوع ناراحتی مادرم را به دنبال داشت . وقتی جنگنده های دشمن بر فراز قرارگاه پرواز می کردند من در راستای حرکت جنگنده ها می دویدم و شعارهایی چون الله اکبر ، مرگ بر صدام و مرگ بر آمریکا سر می دادم که این اقدام من تشویش خانواده ها رابدنبال داشت ومی گفتند جواد جنگنده های دشمن را متوجه حضورما می کند . در پایگاه شهید بهشتی اهواز 2 ضد هوایی دولول 23 میلیمتری مستقر بود و به هنگام حضور جنگنده های مهاجم شروع به تیراندازی می نمود و صدای دلخراش آن هنوز در خاطرم هست . در کلاس سوم ابتدایی تنها شمالی در میان کودکان جنوبی بودم ومعلمم خانم جوهری توجه ویژه ایی به من داشت و یک نفر را مامور نموده بود که دستخط بد مرا اصلاح نماید و به هنگام حمله دشمن دست مرا می گرفت و به پناهگاه می برد . بستگان و نزدیکان برای دیدار ما و چشیدن مزه جنگ از رستمکلا به اهواز می آمدند تا ما احساس غریبی کمتری کنیم . یک روز مادرم غذایی آماده و با یک تویوتا به همراه 4 خانواده به رانندگی پدرم برای تفریح به خرمشهر و آبادان که آن زمان ویرانه ایی بود ، رفتیم که یک بسیجی جلویمان را گرفت و گفت شما در تیررس دشمن هستید ! در این هنگام تیراندازی عراقی ها شروع شد که خوشبختانه از آن مهلکه جان سالم بدر بردیم . گوش دادن به صدای حاج صادق آهنگران ، زمزمه های دعای کمیل در مسجد جامع اهواز و دید و بازدید از خرمشهر و سوسنگرد موجب انس عجیبی با حال و هوای زندگی در آنجا می شد و این موضوعات بسیاری از خانواده ها را پاگیر نموده بود . با اینکه خانه مان با موکت فرش شده بود ولی یک دنیا صفا در آن جریان داشت وشب های عملیات به همراه مادر، عاشقانه میزبان ارکان گردان امام محمد باقر بودیم که این جلسات با شام دهی همراه بود و خیلی از فرماندهان این ضیافت شام آخرین دیدار بود و پس از آن به شهادت می رسیدند و ما از لحظه لحظه حضور رزمندگان استقبال می کردیم . چگونه بعنوان کودکی 9 ساله در منطقه عملیاتی حضور یافتید ؟ پخش آهنگ های آهنگران درغروب قرارگاه و شنیدن خاطرات جنگ از زبان رزمندگان ، بی تابی هایم را برای حضور در فضای مستقیم جنگ بدنبال داشت . تا اینکه کلاس سوم ابتدایی پدرم رضایت سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25 کربلا را جلب نمود . اولین اعزامم به مناطق جنگی بگونه ایی بود که باید از 2 دژبانی می گذشتیم و به هنگام عبور از گذرگاه اول ، دژبان ارتش به داخل ماشین سرک کشید و مرا پیاده نمود و به هیچ عنوان راضی نشد به منطقه بروم ومن را با یک اتومبیل که از طرف پدرم تدارک دیده شده بود، به اهواز برگرداندند و تحویل مادرم دادند . در دفعات بعدی برای حضور در جبهه متوجه شدم باید مخفی شوم . در 11 مرحله ایی که به جبهه رفتم برای عبور از 2 دژبانی زیر پای رزمندگان پنهان می شدم . اولین حضورم در جبهه در پاسگاه ترابه عراق بعد از عملیات قدس 1و 2 شکل گرفت . این مکان بعد از عملیات بدر تصرف شد و پر از نی زار بود که به آن چولان می گفتند . زندگی ما و رزمندگان در آب بود و کارها با قایق موتوری و بلم انجام می گشت. زندگی در هورالعظیم ، وجود نی زار ، زندگی روی پل و عدم استفاده از چراغ قوه ، تجربه ایی توام با ترس بود و هر 2 هفته یکبار به اهواز می رفتم و آن تابستان اینگونه گذشت . یکی از افتخاراتی که در اهواز برایم رقم خورد حشر ونشر با فرماندهان شهیدی چون سردار طوسی ، بصیر، مهرزادی ، بلباسی و خنکدار بود و افتخار می کنم که گاهی اوقات حضورم در جبهه در غیاب پدر با این فرماندهان رقم خورد . چه خاطره هایی از جبهه ها دارید ؟ رمز پدرم "صحرا" بود و رمز شهید بلباسی " بلبا " و من گاهی اوقات بی سیم را بر می داشتم و می گفتم : " بلبا بلبا بلبا ، صحرا هستم " که این مکالمه توسط نیروهای خودی و عراقی شنود می شد و پدر پس از اطلاع از این موضوع برخورد شدیدی با من نمود . یک روز پدرم مرا به سردارشهید طوسی مسول اطلاعات عملیات لشکر25 کربلا سپرد و به اتفاق ایشان وارد جزیره مینو شدیم و پس از شام بیرون از ساختمان خوابیدیم و سردار طوسی بعلت خستگی زیاد به سرعت خوابش برد ولی من بعلت وجود پشه های بسیار تا صبح نخوابیدم و بی تابی هایم به اندازه ای بود که تا اذان صبح 3 بار ایشان را بیدار نمودم . آن روز تمام تنم تاول زده بود و کل بدنم قرمز شد . در سال 65 به اتفاق آقای رحیمی مسول ستاد محور 2 فاو عازم کارخانه نمک بودیم که موتورمان پنجر شد و مجبور شدیم مسافت زیادی را پیاده طی کنیم که در ادامه مسیر جیپی آمد و سردار شهید جارچی جانشین فرمانده محور 2 و از سرداران شهید کاشان از حضور من پرسید و پس از شناختن من دیده بوسی کردیم و به راه افتادیم. در منطقه چهره ایی آشنا را در حال نگهبانی دیدم و آن سرباز کسی جز پسرخاله 14 ساله ام اسماعیل مقدسی نبود ودر آن هنگام به سمت هم دویدیم و یکدیگر را در آغوش گرفتیم . پسرخاله ام با اینکه می دانست در جبهه ها حضور دارم از دیدنم متعجب شد . و حرف پایانی شما بعنوان نونهال ترین رزمنده مازندرانی ؟ به متولیان ترویج فرهنگ دفاع مقدس توصیه می کنم : جدا از بیان وجه احساسی جنگ ، بر روی بعد عقلانی آن هم تمرکز کنند . در دنیای مدرن امروزی ، شیوه های تبلیغی بسیار ظریف و پیچیده است و باید از بکارگیری ابزارها و رویکردهای سطحی پرهیز نمود و باید از شیوه های روانشناسی شده و برنامه ریزی شده در حوزه تبلیغ جنگ استفاده نمود . جنگ ظرفیت های بالایی دارد و همانگونه که هست باید تصویر شود و لازم به تحریف و اغراق نیست. صداقت در تبلیغ و پرهیز از تحریف و بزرگنمایی جنگ باید مدنظر متولیان فرهنگی دفاع مقدس قرار گیرد .


شنبه ، ۴مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قدس آنلاین]
[مشاهده در: www.qudsonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن