واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: زنم دير به خانه آمد، او را كشتم
سيروس متهم است نامزدش را به قتل رسانده است. از زندگياش و نحوه قتل نامزدش ميگويد: يك سال قبل از وقوع اين حادثه با پريسا در يك پارتي آشنا شدم و سرانجام با هم ازدواج كرديم. خانوادهام راضي به اين ازدواج نبودند، ولي من با وجود چنين شرايطي با پريسا نامزد كردم، چون او دختر بسيار زيبايي بود، هرچند به خاطر رفتارهاي نامناسبش گاهي با هم اختلافات شديدي پيدا ميكرديم ولي بازهم نميتوانستم او را فراموش كنم. آنچه در زير ميخوانيد گفتوگوي تپش با اين مرد همسركش است.
چه شد با پريسا آشنا شدي؟
يكي از دوستانم مرا به مهماني دعوت كرده بود كه در آنجا با پريسا آشنا شدم و رفته رفته به يكديگر علاقه مند شديم.
منظورت پارتي است؟
بله، هر هفته با دوستانمان در ويلا هاي مختلف اطراف شمال هم پياله مي شديم و به خيال خودمان خوش مي گذرانديم.
با خانواده پريسا هم آشنا شدي؟
تا حدودي، پدر و مادر پريسا در دوران كودكي او از يكديگر جدا شده بودند و پريسا فرزند طلاق بود و با نامادريش زندگي مي كرد.
علت طلاق پدر و مادرش چه بود؟
خودشان چيزي به من نگفته بودند و تنها مي دانستم مادر پريسا قصد رفتن به خارج را داشته، ولي پدر او مخالف بوده و به همين خاطر سرانجام مجبور به جدايي از يكديگر جدا شدند.
ولي بعدها رفتار پريسا مرا مشكوك كرد و برخلاف گفته هايش فهميدم با مادرش نيز در ارتباط است و به همين دليل درباره زندگي پدر ومادرش تحقيق بيشتري كردم. سرانجام پس از تلاش هاي بسيار فهميدم مادر او آرايشگر است و در يكي از محله هاي بالاي شهر مغازه دارد.
به ديدنش رفتي؟ مادرش چه واكنشي داشت؟
بله به ديدار مادرش رفتم، ابتدا سعي داشت نقش بازي كند كه مادر پريسا نيست و از دوستان مادرش است، ولي بعد كه پي برد من از ماجراي زندگي اش تا حدودي باخبر هستم و قصد ازدواج با دخترش را دارم خودش را مادر واقعي او معرفي كرد. مادر پريسا مدعي شد بعد از طلاق حضانت دخترش با پدرش بوده و او به دليل تنهايي به دامان اعتياد پناه مي برد و سخت معتاد مي شود و پس از وارد شدن در باتلاق اعتياد زندگي اش دستخوش حوادث گوناگوني از قبيل سرقت، بي بندوباري، روابط نامشروع و سرانجام زندان مي شود.
از خانواده خودت بگو.
پدرم فوت كرده و يك برادر و دو خواهر بزرگ تر از خودم دارم كه همگي ازدواج كرده اند و تنها من بودم كه با مادرم زندگي مي كردم و در كارگاه صنعتي پدرم كه به خانواده ارث رسيده بود مشغول كار بودم و شكر خدا از نظر مالي مشكل خاصي نداشتيم و به قول معروف دستمان به دهانمان مي رسيد.
خانواده ات با ازدواج تو و پريسا موافق نبودند؟
ابتدا موافق بودند، ولي بعد از گذشت مدتي ديگر رفتارهاي پريسا برايشان قابل تحمل نبود، هرچند از ابتدا هم چون فهميده بودند او فرزند طلاق است و چندان پيشينه خانوادگي مناسبي ندارد با اين ازدواج صددرصد مخالف بودند و تنها به خاطر پافشاري هاي مستمر من راضي به اين ازدواج شده بودند و دوست نداشتند شاهد ناراحتي من باشند.
از ارتباطت با پريسا راضي بودي؟
در ابتدا همه چيز خوب بود اگرچه خانواده ام چندان از رفتار و كردار پريسا راضي نبودند و كردار و رفتار او با هنجارهاي خانوادگي ما يكي نبود.
فكر مي كني چرا پريسا چنين رفتاري از خود نشان مي داد؟
خب تا حدودي طبيعي بود، چون او از داشتن مادر محروم شده و طلاق پدر و مادر در او اثرات رواني مخربي گذاشته بود و اعتياد پدرش تا حدودي مزيد بر علت شده بود. پريسا از هر طرف به بن بست رسيده بود و چندان از نامادري اش هم دل خوشي نداشت. از زماني كه فهميد من با مادرش آشنا شده و صحبت كرده ام با من مانند گذشته صميمي نبود.
از روز حادثه بگو؟
سكوت كرد و اشك در عمق چشمانش خانه كرد. چشمانش بر زمين خيره شد و با صدايي بغض آلود زير لب گفت: در يكي از شب هاي گرم تابستان پس از انجام كار روزانه به خانه آمدم و ديدم پريسا خانه نيست، به تلفن همراهش زنگ زدم در دسترس نبود. بسيار نگران شدم. با هركسي كه فكر مي كردم به خانه او رفته باشد تماس گرفتم، ولي هيچ كس از او خبري نداشت، مانند ديوانه ها شده بودم و نمي دانستم چه كار كنم. شب از نيمه گذشته بود كه ديدم در خانه باز شد و پريسا وارد خانه شد. از او پرسيدم تا اين موقع شب كجا بوده و چرا هيچ خبري به من نداده است.
پريسا چه گفت؟
با لحني تمسخرآميز گفت لازم نيست به تو توضيح بدهم، مگر تو وقتي پيش مادرم رفتي به من گفتي، در حالت عادي نبود و فكر مي كنم مانند گذشته قرص هاي روانگردان استفاده كرده بود، نفهميدم چه شد كه به سويش حمله ور شدم و او را به طرف عقب هل دادم و پريسا از پله ها به پايين سقوط كرد.
خيلي ترسيده بودم. سرش شكسته بود و خون مي آمد و صداي ناله هايش به گوشش مي رسيد. به مادرش زنگ زدم و ماجرا را شرح دادم و اورژانس را خبر كردم. قبل از رسيدن اورژانس متوجه شدم ديگر نفس نمي كشد. به همين خاطر از صحنه حادثه فرار كردم، پس از مدتي از طريق يكي از دوستانم از حال پريسا باخبر شدم و او گفت كه به علت ضربه مغزي فوت شده است.
يك ماهي در شهر هاي مختلف متواري بودم تا اين كه قصد خروج از كشور را داشتم توسط پليس شناسايي و دستگير شدم.
پشيماني؟
مشخص است. من از دوست داشتن و عشق تنها به زيبايي ظاهري اكتفا كرده و حاضر شده بودم به خاطر رسيدن به اين عشق ظاهري هر حقيقتي را ناديده بگيرم. اگر به نصيحت هاي مادرم گوش مي دادم و با او لجبازي نمي كردم مهر قاتل بودن بر پيشاني ام نمي خورد.
جام جم
سيد مجتبي ميري هزاوه
تاریخ انتشار: ۰۲ مهر ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 109]