تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):بهترین چیزی را که دوست دارید درباره شما بگویند ، درباره مردم بگویید.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835849752




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اولین روز مدرسه /«قطره های بارانی من»


واضح آرشیو وب فارسی:قم پرس: پایگاه خبری تحلیلی قم پرس ; نرگس فاتحی «قطره های بارانی من» اولین روز تدریس من در پایه اول ابتدایی بود.با دلهره و اضطراب شدید وارد کلاس شدم.عده ای از بچه ها گریه میکردند و مدرسه را دوست نداشتند و مدام از من میخواستند که اجازه دهم مادرشان به کلاس بیاید.بچه های دیگر مغرورانه انان را مسخره میکردند که چقدر لوس و به اصطلاح بچه ننه هستند.برای یک لحظه دست و پایم را گم کردم .با خودم فکر کردم چطور میتوانم بدون تنبیه و دعوا کردن به بچه ها بگویم که مغرورانه دوستانشان را مسخره نکنند و بچه های گریان را هم ارام کرده و مستقل بودن را یادشان دهم.هنگام نوشتن به نام خدا در تابلو بودم که یک مرتبه بارش باران از پنجره توجهم را جلب کرد و به یاد داستان قطره های دریایی کودکی ام افتادم و تصمیم گرفتم در غالب داستان ان را بیان کنم. داستان به این شرح بود: در یکی از روز های خوب و زیبای بهاری که باز هوا طوفانی شده بود وقته شادی و هدیه گرفتن زمین و گل ها رسیده بود.اما باز هم ابر هایی که قرار بود ببارند دیر کره بودند.ابر بزرگی که رییس انان بود ان ها را اماده باریدن کرد و فریاد کشید:بجنبید ،ببارید، همه در زمین منتظر هستند و چشم ها به اسمان دوخته شده ،عجله کنید.صدای رعد و برق تمام اسمان و زمین را فرا گرفته بود. حالا دیگر همه چیز اماده شده بود.قطره های باران با سرعت خود را به زمین میرساندند.هر کدام در قسمتی از زمین شادی و زیبایی و می افریدند. قطره ای بر دست های انسان پاکی می افتاد که رو به اسمان بلند شده بود و با خدا صحبت میکرد . قطره ای بر صورت کوکی غمگین می افتاد و او را خوشحال میکرد.قطره ای دیگر بر شیشه اتاق مادری می افتاد که کنار بستر فرزند بیمارش نشسته بود و به او مژده اینده ای روشن را میداد. قطرهایی که به زمین می امدند هزاران لبخند دیگری می افریدند. به اینجای داستان که رسیدم مکث کوتاهی کردم و بچه ها را زیر نظر گرفتم.کلاس تقریبا ارام شده بود. درحالیکه بوی باران در کلاس میپیچید با تبسمی بر لب داستانم را ادامه دادم: اما بچه های عزیزم دوست دارید به سراغ قطره های شاد و خوشحالی برویم که قرار بود بر دامن پر مهر دریا فرود بیاید؟بچه ها جواب دادند بله. و من هم گفتم :بچه ها ،میان این قطره های شاد ،قطره ای ناراحت و پریشان قرار است به دریا برود. او میگفت من از بقیه بهتر و شفاف تر هستم .من فرزند ابر های خروشان و بزرگ هستم، نمیخواهم در کنار قطره های بی ارزش دیگر، دریا شوم. میخواهم پیش پدر مادرم برگردم.من دریا را دوست ندارم.قطره های دیگر به او میگفتند:«زندگی وقتی زیباست که با هم باشیم.زیبایی زندگی ما قطره ها در دریا شدن است.وقتی که همه باهم باشیم و خورشید بتابد باز میتوانیم به اسمان رفته به پیش پدر و مادرمان بازگردیم.» ناگهان طوفانی شدید به پا شد.قطره ها به سرعت دست هایشان را به هم دادند و با قدرت به دریا فرود امدند.اما قطره ای مغرور که خودش را از بقیه جدا میدید حاضر نشد دستش را به کسی بدهد و بر روی ساحل افتاد و تبدیل به گل شد. بعد از بچه ها پرسیدم حالا کیا میخواهند دریا شوند و همیشه زیبا و محکم بمانند؟ همه دانش اموزان دست هایشان را بلند کردند و فریاد زدند .من،من. نرگس فاتحی هنرجوی نویسندگی کتابخانه بوستان نرگس


پنجشنبه ، ۲مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قم پرس]
[مشاهده در: www.qumpress.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن