واضح آرشیو وب فارسی:قم پرس: پایگاه خبری تحلیلی قم پرس ; نرگس فاتحی «قطره های بارانی من» اولین روز تدریس من در پایه اول ابتدایی بود.با دلهره و اضطراب شدید وارد کلاس شدم.عده ای از بچه ها گریه میکردند و مدرسه را دوست نداشتند و مدام از من میخواستند که اجازه دهم مادرشان به کلاس بیاید.بچه های دیگر مغرورانه انان را مسخره میکردند که چقدر لوس و به اصطلاح بچه ننه هستند.برای یک لحظه دست و پایم را گم کردم .با خودم فکر کردم چطور میتوانم بدون تنبیه و دعوا کردن به بچه ها بگویم که مغرورانه دوستانشان را مسخره نکنند و بچه های گریان را هم ارام کرده و مستقل بودن را یادشان دهم.هنگام نوشتن به نام خدا در تابلو بودم که یک مرتبه بارش باران از پنجره توجهم را جلب کرد و به یاد داستان قطره های دریایی کودکی ام افتادم و تصمیم گرفتم در غالب داستان ان را بیان کنم. داستان به این شرح بود: در یکی از روز های خوب و زیبای بهاری که باز هوا طوفانی شده بود وقته شادی و هدیه گرفتن زمین و گل ها رسیده بود.اما باز هم ابر هایی که قرار بود ببارند دیر کره بودند.ابر بزرگی که رییس انان بود ان ها را اماده باریدن کرد و فریاد کشید:بجنبید ،ببارید، همه در زمین منتظر هستند و چشم ها به اسمان دوخته شده ،عجله کنید.صدای رعد و برق تمام اسمان و زمین را فرا گرفته بود. حالا دیگر همه چیز اماده شده بود.قطره های باران با سرعت خود را به زمین میرساندند.هر کدام در قسمتی از زمین شادی و زیبایی و می افریدند. قطره ای بر دست های انسان پاکی می افتاد که رو به اسمان بلند شده بود و با خدا صحبت میکرد . قطره ای بر صورت کوکی غمگین می افتاد و او را خوشحال میکرد.قطره ای دیگر بر شیشه اتاق مادری می افتاد که کنار بستر فرزند بیمارش نشسته بود و به او مژده اینده ای روشن را میداد. قطرهایی که به زمین می امدند هزاران لبخند دیگری می افریدند. به اینجای داستان که رسیدم مکث کوتاهی کردم و بچه ها را زیر نظر گرفتم.کلاس تقریبا ارام شده بود. درحالیکه بوی باران در کلاس میپیچید با تبسمی بر لب داستانم را ادامه دادم: اما بچه های عزیزم دوست دارید به سراغ قطره های شاد و خوشحالی برویم که قرار بود بر دامن پر مهر دریا فرود بیاید؟بچه ها جواب دادند بله. و من هم گفتم :بچه ها ،میان این قطره های شاد ،قطره ای ناراحت و پریشان قرار است به دریا برود. او میگفت من از بقیه بهتر و شفاف تر هستم .من فرزند ابر های خروشان و بزرگ هستم، نمیخواهم در کنار قطره های بی ارزش دیگر، دریا شوم. میخواهم پیش پدر مادرم برگردم.من دریا را دوست ندارم.قطره های دیگر به او میگفتند:«زندگی وقتی زیباست که با هم باشیم.زیبایی زندگی ما قطره ها در دریا شدن است.وقتی که همه باهم باشیم و خورشید بتابد باز میتوانیم به اسمان رفته به پیش پدر و مادرمان بازگردیم.» ناگهان طوفانی شدید به پا شد.قطره ها به سرعت دست هایشان را به هم دادند و با قدرت به دریا فرود امدند.اما قطره ای مغرور که خودش را از بقیه جدا میدید حاضر نشد دستش را به کسی بدهد و بر روی ساحل افتاد و تبدیل به گل شد. بعد از بچه ها پرسیدم حالا کیا میخواهند دریا شوند و همیشه زیبا و محکم بمانند؟ همه دانش اموزان دست هایشان را بلند کردند و فریاد زدند .من،من. نرگس فاتحی هنرجوی نویسندگی کتابخانه بوستان نرگس
پنجشنبه ، ۲مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قم پرس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]