واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: دومین گروه از کاروان جانبازان با لباس احرام وارد شهر مکه شدند، شهر هنوز در حال و هوای اتفاق جمعه قبل که با سقوط یک جرثقیل بزرگ بر روی حاجیان که منجر به کشته شدن تعداد زیادی از مسلمانان و چندین نفر از هموطنان ما قرار داشت و همه برای از دست دادن دوستانشان متاثر بودند.ورود جانبازان با ویلچر با آن چهره های خندان برای همه مسلمانان جالب بود . جانبازانی که روزی برای دفاع از اسلام ومیهن عزیزمان ایران جانفشانی کردند و امروز که آمده بودند در آغوش محبوب خود آرام بگیرند. مسلمانان حاضر در مسجد الحرام که از همه جای دنیا برای اعمال حج تمتع در این مکان مقدس گرد هم آمده بودند راه را برای کاروان جانبازان ایرانی باز کرده والبته از چهره هایشان معلوم بود که سئوالات زیادی در ذهن آنها تداعی شده است که این مردان ویلچر نشین با این اراده و امیدواری چه کسانی هستند و در این میان هم به دنبال کسی می گشتند که سوالات آنها را پاسخ بدهد وبعضاٌ مدیران وبرخی مردم آنها را با روشهای مختلف توجیه می کردند. در این میان حکایت "عباس علمدار " هم برای خودش جالب وخواندنی است وباید گفت که جانباز عباس علمدار که مانند اربابش حضرت ابوالفضل قطع دست می باشد و65 درصد هم جانبازی دارد با مادرش بعد از انجام طواف صحنه خلق کردند که در تاریخ مسحدالحرام به یادگار بماند. وخودش اینگونه برایمان از این واقعه زیبا می گوید: در مسجد الحرام به پای مادرم افتادم تا برایم دعا کند که مورد عفو وعنایت حضرت حق تعالی قرار بگیرم،در دنیا به سه نفر بدهکارهستم اول امام عزیز خمینی کبیر که این عزت را به من داد که یک نفر از میدان شوش با شناخت او وارد صحنه جنگ و با افتخار جانباز می شود و دومی هم مادرم که همه زحمت مرا کشیده و نفر سوم هم همسرم است که بعد از دوران حانبازی تمام کارها و زحمت من به دوش اوست. در مسجدالحرام به مادرم گفتم مادر بهشت زیر پای شماست برایم دعا کنید و همین که طواف تمام شد برگشت وگفت پسرم خدا دلت را شاد وآخر وعاقبت تو را به خیر کند و من ناخواسته به پای او افتادم . حسین تنها برادر شهیدم در تمام مراحل حج همراه ما بود وما این حج را به برکت ودعای او داریم. حسین از نظر سنی از من کوچکتر بود وبا توجه به اینکه پدرمان را از دست داده بودیم سعی میکردیم طوری برنامه ریزی کنیم که مادر تنها نماند و نوبتی می رفتیم. اما یکبار باهم افتادیم یک منطقه... ... او زخمی شده بود و در داخل کانال بدون فشنگ با عراقی ها کلنجار می رفت . بچه ها به من خبر دادند که برو حسین تیر خورده . وقتی که بالای سر او رسیدم به من اصرار کرد که برو ومن هستم در همان حین تیری به پیشانی او خورد... اینجا صحنه کربلا جور دیگری رقم خورد و من که عباس بودم بالای سر برادرم حسین رسیدم و او را در آغوش کشیدم... حاج حسین درکربلای 8 در نوروز 65 به شهادت رسید با اینکه از نظر سنی از من کوچکتر بود ، ولی زرنگ تر بود و آمد ومزدش را هم گرفت و خدایی شد.ما ماندیم با این اعمال خودمان . امروز در خانه خدا با مادرم به یاد حسین طواف کردم واز خداوند خواستم که نکند وقتی وارد محشر می شوم شرمنده حسین وسایر همرزمانم شوم.
چهارشنبه ، ۱مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]