واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: زنگ آغاز سال تحصیلی 60 - 59 / اشک هایی که تو ندیدی تهران- ایرنا- خنده و شادی کودکان و نوجوانان خرمشهری به مناسبت سال تحصیلی 60 - 59 با تهاجم ارتش بعث عراق به اشک و گریه تبدیل شد.
به گزارش ایرنا، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یکی از رویدادهای تلخ و پرهزینه قرن بیستم بود که تاثیرات گسترده منطقه ای و جهانی داشت.ارتش بعث عراق با حمایت گسترده قدرت های جهانی مرزهای ایران را در تاریخ 31 شهریور سال 59 مورد تهاجم قرار داد، یکی از مهمترین اهداف آن، تصرف خوزستان از جمله بندر استراتژیک خرمشهر بود. مردان غیرتمند خرمشهری در آغاز جنگ با در اختیار داشتن کمترین سلاح و مهمات زیر باران گلوله های توپ و خمپاره و تهاجم تانک های دشمن متجاوز 45 روز مقاومت کرده و در این راه یکی پس ازدیگری شهد شیرین شهادت را نوشیدند؛ مجاهدانی که خون مطهر آنها خرمشهر را به خونین شهر تبدیل کرد.عبدالکریم رویی زاده رزمنده و جانباز 57 ساله خرمشهری که در زمان حمله عراق به این شهر 23سال داشت در نقل خاطره ای از آن دوران به خبرنگار اجتماعی ایرنا می گوید: 31 شهریور سال 59 بود، خانواده ها به مناسبت بازگشایی مدارس سرگرم تدارک خرید وسایل مدرسه برای بچه ها بودند، آنها با ذوق و شوق کتاب و دفترهای فرزندان خود را جلد و لباس های نو را برای آنها آماده می کردند.برادر و خواهر 7 و 9 ساله من هم مانند سایر بچه های خرمشهر خوشحال بودند. جنب و جوش خاصی در سطح شهر وجود داشت.آن روز به آبادان رفته بودم تا مدارک خود را برای امتحان رانندگی پایه یک تحویل دهم، زمان بازگشت به ایستگاه "بریم" (ایستگاه اتوبوسهایی که مردم را از آبادان به خرمشهر و بالعکس جابجا می کرد) آمدم، ناگهان با صدای وحشتناک بمباران و تیراندازی مواجه شدم.دیدم تیرهایی از آن سوی اروند شلیک می شود، داخل ایستگاه هیچ ماشینی نبود و گلوله های کالیبر بزرگ دشمن از روی آسفالت و در ارتفاع کم عبور می کرد.وقتی وضعیت را چنین دیدم، پیاده به سمت ایستگاه هفتم حرکت کردم تا از ماشین های آنجا برای بازگشت به خرمشهر استفاده کنم.وضعیت شهر آشفته بود، مردم در شوک بودند، با هر وضعیتی خود را به خرمشهر رساندم.برخی از خانه های شهر ویران شده بود، تعدادی از اهالی شهر که در میان آن کودک هم به چشم می خورد به شهادت رسیدند، آن روز و روزهای پس از آن باور مردم این بود که ظرف چند روز آینده آتش بس و وضعیت عادی خواهد شد ولی تداوم بمباران شهر، خانواده ها را مجبور به ترک شهر کرد.بسیاری خانه و کاشانه خود را ترک کردند و برخی هم چون نتوانستند جوانان را راضی به رفتن کنند، در شهر ماندند.گریه پدرم را تا آن روز ندیده بودم، او انسانی قوی با روحیه بالا بود اما با التماس از من و برادرم خواست که با خانواده از شهر خارج شویم.به هر صورت پدر را راضی کردم که آنها بروند تا در اولین فرصت به خانواده ملحق شوم.اهالی خرمشهر در شرایطی بسیار سخت و دشوار از زادگاه خود خارج شدند، شتاب خانواده من برای ترک شهر تا جایی بود که پدرم حتی عینک خود را که بدون آن به سختی می دید، در خانه جا گذاشت.اجتمام**1880 ** 1418
31/06/1394
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]